نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

سوتی دادن یعنی چی؟

آیا این درسته که هر آدمی چند تا وبلاگ داشته باشه.؟
اونوقت وقتی دوستاش میان اون وبلاگ اولی اش را ببینن و مطلب هاش را بخونند ببینند هیچی نیس........بعد خبر دار بشن طرف تو اون یکی دیگه  وبلاگ اش شب و روز می نویسه اونم نه یک مطلب و دو مطلب که دوتا و سه تا.
اسم اینکار را چی میشه گذاشت؟
چرا ما خانوما اگه خبر دار بشیم همسرمون یه همسر دیگه هم داره که گاه گاهی بهش سر می زنه فریاد؛ وا خیانتا؛ مون به آسمون می ره و زمین و زمان را به هم می دوزیم که از اعتماد من سو استفاده کرده و او لابق اعتماد نبوده و ....و....ولی با وبلاگ دومی داشتن دوستامون حق ندارند دلگیر بشوند؟ و اعتماد اش سلب بشه ؟و .......
این دهن من توش نخود خیس نمی خوره اصلا نمی تونم همزمان تو دو تا حیطه فعال باشم از بس غیر قابل انعطاف ام از بس خشک و ....ام
حالا از همه دوستانم که تازه خبر دار شدن من یه جای دیگه هم می نویسم خواهش می کنم صداشو در نیارن
کی گفته هر قانونی تو زندگی واقعی مون ساری و جاریه باید تو وبلاگ و چت و به طور کلی اینترنت هم ساری و جاری باشه.؟؟   ؟؟
ما خواستیم از اون همه محدودیت های دست و پا گیر رهایی یابیم که آمدیم اینجا اگه قرار باشه اینجا هم ...........................که دیگه..................
البته من خودم از جمله کسانی ام که همیشه فرباد زده ام یا شتر باشیم یا مرغ
 اینقدر زرنگی نکنیم که  اگه گفتند تخم بذار بگیم ولی من شترم
  و اگه گفتند پس این بار را وردار  بگیم ولی من یک مرغم
این کشمکش روانی برای من به وجود اومده مرا دریابید.
قوانین خاص ارتباطی را به بررسی بنشینید
آیا همه قوانین حاکم بر زندگی واقعی اینجا هم باید......؟
اگه شما بفهمید من یه جا دیگه هم دارم می نویسم ناراحت میشین؟
خب
آدما یه دنیای خصوصی تر هم دوست دارند داشته باشن
و یه دنیای اجتماعی هم همیشه....
آدم تو دنیای خصوصی اش واسه فعالیت در دنیای اجتماعیش وقت میگذاره
کسی به دل نگیره
گرچه اگه خودم بفهمم حتما دل چر کین میشم سخت
خب
طول میکشه که من هم مث شما ها خوب بشم
...

خواستگاری

سلام
میبینید که وقتی زبونم باز شد به چی واشد.
خب تجربه کاری من اینه
و مسیر فکری من کم کم همین شده.
موضوعی که هیچگاه تو عمرم فکر نمی کردم بتونم بهش فکر کنم و ذهنم را به خودش مشغول کنه
می خوام از آزیتا بگم
شاگرد اول کلاس درس روانشناسی سال ۷۲
یه روز بعد از کلاس دنبالم  اومدتا تو اتاق کارم و
 گفت: ببخشید خانوم.....
اگه اجازه بدین یه سوآل خصوصی غیر درسی دارم
 گفتم: بگو(همیشه در پایان درس کلاس اسن اتفاق مس افته که کسی سوآلی غیر درسی از من بکند)
گفت :من مدتیه خواستگاران زیادی دارم ولی........
سکوت...........
گفتم: خب ولی چی؟
تردبد داشت که بگه. یا  شایدم که چگونه بگه
گفت: ولی........فکر می کنم یکی از پسرای کلاس اگه روزی بفهمه عروس شدم خیلی ناراحت بشه......به نظر می رسه منو دوست داشته باشه
دیگه از اصرار های خانواده خسته شدم و می خوام به این وضع(خواستگارا) خاتمه بدم
گفتم :خب حالا چه کمکی از من ساخته است؟
گفت: خانم........ من چطوری به اون پسر همکلاسی ام بگم خب اگه منو می خوای چرا جلو نمیایی؟
یه نظر شما اشکالی داره ؟بهش بگم منم از او خوشم میاد و خوشحال میشم باهاش ازدواج کنم ؟
وای
منو میگی از جا پریدم
دختره زیبا و شاگرد اول کلاس چرا اینقدر بی توقعه
خشمگین شدم
گفتم: نه
خواستگاری باید توسط پسرا صورت بگیره.
مثل همیشه که بر سر یه سوآل درسی اش منو کلافه می کرد راضی نشد و گفت چرا؟چه فرقی میکنه .؟کی این قانون را گذاشته؟من قبول ندارم .این خیلی بده.چرا من نباید بتونم به کسی که ازش خوشم میاد پیشنهاد ازدواج بدم؟
خب دیگه چاره ایی نبود باید کوتاه میآمدم
 این دختر بیدی نبود که از این بادا (هارت و پورت من) بلرزه
دیدم حالا متهم ام میکنه به ....و ....
گفتم: ببین عزیزم تو کلاس شما همه پسرا ممکنه از تو خوششون بیاد تو دلت  فقط واسه اون پسر می سوزه ؟ ناقلا نکنه دلت واسه خودت می سوزه ؟ هان؟
ببین تو هم زیبایی٫ هم درس خون ٫ وهم آداب اجتماعی را خوب میدونی  .نماینده کلاس هم که هستی و همه شون باهات سر و کار دارند تو به من بگو این پسر چی داشته که تو ازش خوشت اومده؟
 گفت :خانوم خیلی معصوم است؛ خیلی کم حرفه؛ مث پسرای دیگه کلاس نیست که هپل هپو کنه: اصلا تا لازم نشه با من حرف نمی زنه: اصلا هیچگاه به هیچی اعتراض نمیکنه و هر برنامه بذاریم قبول میکنه.
 گفتم: عزیز من این رفتارها دلابل زیادی میتونه داشته باشه که همه این دلایل ممکنه جالب نباشن.........
حالا که اصرار داری پس با یک واسطه ایی بهش بگو دوستش داری. خودت مستقیما نگو. ممکنه تو معذور قرار بگیره به خاطر تو تن به ازدواج بده که بعد ها پشیمون بشه .
با به عنوان نماینده کلاس واسه تو بد بشه.
 گفت :خانم به همکلاسام بگم بهش بگن؟
 گفتم نه اونا هم مث خودت جوونن.اگه بخوای من بگم یا معاونت دانشجویی دانشکده
البته الحق و الانصاف سلیقه آزیتا هم مث همه چیزای دیگه اش خوب بود.
ولی با تاسف فراوان
من پیغام دادم به آن پسر که بیا اتاق من. من کارت دارم
طفلک آمد
با ترس و لرز که چه خطایی از من سر زده که احضار شدم 
وقتی به دیدن من آمد
گفت: ببخشبد خانوم شما با من کاری داشتید؟
 گفتم بله بیا تو بنشین
هر آنچه تلاش کردم که با من راحت صحبت کند نشد همه اش دست به سینه و مودب در حالیکه به نقطه ایی از زمین خیره بود
گفتم: آقای ...نگران نباش موضوع مربوط به درس کلاس  و نمره و .....نیس.
 گفت: خانم پس راجع به چیه ؟
گفتم: مربوط به خودته
چشاش گرد شد
 خودم؟/؟
ای بابا
آره
ببینم تو  تو کلاس خودتون دختری را دوست داری ؟
نیم خیز شد
 گفت: نه خانوم به خدا
 ای بابا
 چقدر فاصله اش را با من حفظ میکنه
 چطور اصلا به من اعتماد نمیکنه
 گفتم .:...من مامور مفتش دانشکده نیستم ولی گویا یکی از بچه های کلاس تون فکر می کنه شما از او خوشتون میاد 
گفت: نه به خدا خانوم.... ما دست از پا خطا نکردیم
 گفتم: پسر خوب من آرام بشین راحت باش
 اینجا که دیگه من معلم ات نیستم اینجا یه سو آل دوستانه از تو دارم دختری از همکلاسی های تو که خواستگاران زیادی هم داره داره عروس میشه می خواست اگه تو به او تمابلی داری خواستگاراش را رد کنه و تر جیح میده با تو که همکلاس اش هستی ازدواج کنه 
گفت: نه خانوم ما قصد ازدواج نداریم
آخه اصلا امکان اش را نداریم
ما باید برای اداره زندگی خانواده مون کار کنیم حالا تا نوبت خودمون بشه
گفتم :خب پسر خوب
اینکه اینقدر نگرانی نداشت
میتونی بری
من از اون دختر هم کلاس تون خواهش کردم به من اجازه دهد که از شما بپرسم
از جا بلند شد
 آروم شده بود
 لبخندی هم به لبش اومد
خواست بره 
ولی برگشت
و گفت: ببخشید خانوم میشه بپرسم کدامیک از دخترای کلاس؟
گفتم :مگه چند دختر تو کلاس تون شما را می پسندد؟
 حتما خودت هم تا حدودی میدونی
گفت: حالا نمیشه شما بگین
تعجب کردم ازین این موش مرده عجب دمی در آورد.من چگونه رفتار کردم که جسارت پیدا کرد؟

گفتم: نه جانم نمیشه بگم
دوستاش که با نگرانی بیرون در اتاق من قدم می زدند به استقبالش اومدند
گفتند: چه کارت داشت خانوم.....
خوشحال و خندان به همراه شون روانه شد .و گفت چیزی نبود
آزیتا آمد
کف دستش عرق کرده بود رنگ به چهره اش نبود
 گفت: خانوم چی شد  ؟چی گفت؟
گفتم: آروم باش عزیزم
اون طفلک به قدری مشکلات داره که فعلا قصد ازدواج نمی تونه داشته یاشه حتی اگر بخواد و تمایل قلبی داشته باشه
گفت :خانوم به خدا هر جور باشه باهاش کنار میام
گفتم :آزیتا خانوم از خر شیطون بیا پایین چاهی که از خودش آبی نداشته باشه هر چی توش آب بریزی خشک میشه.(خوش آن چاهی که آب از خود در آرد)
طفلک آزیتا
دست از پا دراز تر
 غمگین و ناراحت
 اتاقم را ترک کرد
 صداش زدم
گفتم: هر وقت با دلت کنار اومدی بیا تا باهات کمی حرف بزنم فعلا احساس ات  اون قدر جریحه داره که نمی تونی به حرفام گوش کنی.
ولی حرفای خوبی برات دارم
ولی اینو بدون اگه او  خودش اینجوری دمق ات می کرد بدتر بود
خوبه که غیر مستقیم.... 

جمع بندی

سلام
به به چه نظرای قشنگی!!
درسته که بسیاری عزیزان نظر نداده اینجا را ترک می کنند ولی این نظرات منو خوشحال کرده.
*********************************************************************
ممنونم که آدم رو تا اوج میبری و یک دفعه از اون بالا پرتش می کنی پایین .
درسته که همه آدمها خوب نیستن و اگه تو یک قدم براشون برداری ده قدم زیر پایی برات میگیرن و میندازنت پایین ولی خوب حتی اگه یه نفرشون هم خوب باشه من برای اون یه نفر هم حاضرم جونم رو بدم مگه آدم چقدر می خواد زندگی کنه که نصفش رو هم با بدجنسی دیگرون رو از خودش برونه........................پرهون

پرهون عزیز
ببخشید منظور شما از تا اوج بردن کدام بود و از یک دفعه از اون بالا پرت کردن پایین کدام؟
میشه از شما بخوام توضیح بدین؟
--------------------------------------------

سلام . قشنگی زندگی به همون مهرورزیهای دوست داشتنی است ! من دوستتان می دارم و حــــــــــالشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو می برم !! برام مهم نیس که چی میشه ! ایران بحث رو هم واس خاطر همینه که دوست دارم . و بقیه اشو بیا وبلاگم .............................جناب آقای ابی

ببخشید که به دلیل نا آشنایی با فرهنگ و زبان جنابعالی منظورتان را به درستی نمی فهمم
---------------------------------------------

سلام دوست دیرین.....ببین ابی هم بلده از این حرفها بزنه پس دیگه جای این صحبتها نیست ما به امید همین دوستان امیدواریم.....همیشه باشی..................................................................لیدا
از حمایت جنابعالی متشکرم.لطف دارید
--------------------------------------------

درود به خواهر رضوان! .خانم یادداشت بیرحمانه ای داشتی!.آدمای (چاله کن) محققا. (گور خودشان) را میکنن. اینرا تحقیق و تجربه میگوید- گذشته ازاین. صفت انسان باید والا باشد-اینهاکه (هردم بیل) زندگی میکنند و باری بهر جهت هستند.اینهافقط از جهت ظاهری(چشم وگوش وبینی) به انسانها شباهت دارند۰...................

امیدوارم اون چاله کن من نباشم
------------------ ----

این چیزی بود که خودتون باید بهش می رسیدین . التماس کردن من و ما هم فایده ای نداشت . من هم امیدوارم بهش برسم و باز هم بنویسم . هزار بار پیروز باشید..............................................امیر براندو

آری حق با شماست

************************************۸
ما ایران بحثی ها گویا جمع مون٫ جمع شده.جای آسمان .و بیدل .و مانی و سیمین جان خالی.

اما واقعا انگیزه نداشتن برای نوشتن در جایی که امکان ورود هرکس هست کمی مشکل است .حق بدین بگذریم که هر وبلاگ سر بزنیم اونا هم این چنین گلایه ها کرده اند که گاهی دست و دلشان به کار نمی رود که بنویسند .حالا یکی دلش شکسته یکی می ترسه مورد قضاوت قرار بگیره یکی نومید شده و یکی تردید داره
حالا مدتیست امیر در الو آخر دنیا نمی نویسه لیدا دیر به دیر می نویسه و آسمان چیز زیادی نمی نویسه و ابی هم مدتها بود نمی نوشت حالا دوباره داره راه میفته ولی آریا پدر ایران بحث آهسته و پیوسته همیشه می رود
.................... ( رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود)






توصیه

سلام
در مدتی که از نوشتن زده شده بودم یا بدم اومده بود یا در موردش تردید پیدا کرده بودم یا از نوشتن نومید شده بودم یا انگیزه ام را از دست داده بودم کسانی از دوستان وبلاگ نویس عکس العمل نشان دادند و دلداری ام دادند و بی اعتنا از کنار این قضیه نگذشتند .این دوستان به نظر من موجوداتی دوست داشتنی اند که لایق اند همیشه دوست شان بدارم .به نظر من اینگونه آدما گرچه دوست دارند کمک کنند ولی همیشه مفید نیست و خودشون را به زحمت می اندازند بعضی چیزا را زمان باید حل کند .به نظر من اینان قلبی رئوف دارند که طاقت ندارند رنج کسی را ببینند .به اینان توصیه می کنم شما هم کمی تا قسمتتی بد جنس بشوید چون این دنیا آدمای خوبی مثل شما را مورد رحم و انصاف خودش قرار نمیده .گرچه من از رفتار شما حظ کردم و به شیر پاکی که خورده اید و ذات پاکی که بر آن متولد شده اید آفرین گفتم ولیکن چون دوست تون دارم بهتون پیشنهاد می کنم شما که تعداد تان انگشت شمار است خیلی احساس تنهایی می کنید در حالیکه ارزشمند ید ولی رنج روزی تان است درین دنیا بیایید و شما هم کمی بی رحمانه رفتار کردن را تمرین کنید .چون دوست تون دارم میگم . ولی در قلب من جایی برای شما باز شده به فراخی آسمان

بازگشت امید

یا سلام
گرچه روز ۲۳ شهریور از نوشتن نومید  شده بودم ولی دوباره انگیزه نوشتن  را درون خودم باز  یافتم البته این روزا همش تو دفتر می نویسم تا دیگه گم نشه.آخه آرشیو اینجا گم شده.
گرچه وبلاگ من بازدید کننده های محدودی داره ولیکن وظیفه می دونم به خاطر اونا  یی که قدم رنجه کیکنند اینجا بیام و بنویسم البته حالا وقت ندارم قراره از روز ۲۹ شهریور کلاس های دانشگاه شروع بشه و من برای حرف زدن دوباره تریبون پیدا می کنم و این باعث مسرت منه .