نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

آیا مردان را بی احساس و هراسناک می دانید وقتی....

در کتاب سودای عشق می خوانید

مردان وقتی در شرایط پر استرس قرار دارند ساکتند

و وقتی مسائل را با توانایی های شان حل کردند باز هم ساکتند ولی این دو سکوت از زمین تا آسمان با هم فرق می کند هر گردی گردو نیست

سکوت اولی برای خوب فکر کردن و تجزیه و تحلیل راه های متعدد است و سکوت دوم فکر کردن به توانایی هایی که شکوفا شده(ناز شست خودم که توانستم)

خانم ها در موقعیتی که مرد ساکت است و دلش میخواهد در دنیای خود بماند او را بی احساس قلمداد می کنند

اگر زنان این نیاز به سکوت و تنهایی مردان را درک کنند و او را به حال خود بگذارند معمولا جنگی به وجود نمی آید بگو مگویی نمی شود مشکل آنجاست که زن رنجیده خاطر می شود چرا مرد زندگی من مرا محرم راز های خود نمی داند چرا از من و وجود من برای حل مشکل خود بهره نمی گیرد؟چرا میخواهد به من تفهیم کند وجود تو با نبودنت علی السویه است چرا نمی گذارد احساس ارزشمندی کنم؟چرا به توانایی های من شک دارد؟

زنان غافلند که این طبیعت مردانه اصلا و ابدا به این احتمال ها ربطی ندارد

و تصورات خام خودشان است که چنین می اندیشند

مرد در چنین شرایط راه را بر عواطف می بندد و به طور کامل

 عقل می شود و محاسبه و تفکر و استدلال

او میخواهد منطقی تلقی شود

از آنجا که زنان تحت هیچ شرایطی از عواطف تهی نیستند از رفتار مرد متعجب و هراس ناک می شود .اگر او را نه از چشم یک زن بلکه از چشم مرد ها ببیند تعجب نخواهند کرد 

وقتی انگیختگی هیجانی مرد به حد وسط می رسد میتواند از مشکلش سخن بگوید

 ولی از آنجا که مردان طبیعتا پر صحبت نیستند و کم گویی و گزیده گویی را ترجیح میدهند این بار نیز سکوت می کنند

و زنان که خود عادت دارند وقتی هم مشکل شان حل شد با آب و تاب این پیروزی را برای همگان با شرح و تفسیر بیان کنند

متعجبند چرا مرد ساکت است؟!

و این باعث دیر باوری زنان می شود وقتی مردی میگوید

مشکلی بود ساکت ماندم حل شد

زنان احتمالات دیگر را که در ذهن خود دارند

بیشتر بها میدهند تا قسم های مرد را

و با اصرار میگویند همان که من گفتم

تو به من اعتماد نداری

تو مرا ضعیف می پنداری

و تو با من یکدل و جان نیستی که

از مشکلاتت نزد من سخن نگفتی

و حتما کس دیگری(...زن دیگری)محرم اسرار توست و من برای تو یک غریبه ام

و بعد هم تلافی می کنند

وقتی مردی  می‌گوید:

 همه چیز خوب و عالی است ،

 بهتر است همسرش به این گفته او اطمینان کند

 و در شرایط آرام قرار بگیرد.

شرح این چند روز دوری

صد روز از جشن عقد پسرم گذشت و ما در عقد برادر عروس خانوم شرکت کردیم.عصر جمعه خوبی بود. 

شنبه را اما  به سختی شروع کردم  

 رفتیم بیمارستان. 

با نه تا دانشجوی تازه نفس 

.دانشجوهایی که هم میخوان بخش پاس کنند  

و هم جوونی کنند، شیطنت کنند و به نظر می رسه زیاد آسون نباشه. 

 بیماران بستری در بخش در هر دوره خاص میشن. 

و دانشجویانی که با بیماران بتوانند رفتار کنند برای من آسانی کار  است. 

این دفعه بیماران ما خموده تر و دانشجویان ما پر تحرک تر و فعال ترند 

 این وسط من تحت فشار دو گروه قرار دارم. 

یه جورایی باید خودم را سازگار کنم  

و ممکنه سخت باشد و تند خو شوم . 

با بیمار که نمی شود  

با دانشجویان 

 چون نمره شون تو دست منه 

 و اگر بخواهند ادای جونای بی فکر را در بیاورند ..... 

.اونا هم بیکار نمی نشینند  

و در صدد بر میان از من نکته بگیرند 

 این وضع را وخیم تر میکند  

.احساس امنیت تو بخش نمی کنیم 

.بیماران گاهی پرخاشگر، دانشجویان انبار باروت و من خسته از کار زیاد  

اونم تو بخش سخت روان . 

این سه روز را فقط تحمل کردم  

تحمل کردنم بیسته 

ولی فیلتر کردن 

در اندرون خود نگه داشتنی بعضی حرفا 

عاقبت منجر به درز کردن به بیرون 

دانشجویانی که خوبند فقط از من خوششان نمیاد 

و دانشجویانی که تعریفی ندارند ولی به من کاری ندارند 

و دانشجویانی که جوونند و به علت داشتن درس های سنگین فرصت جوونی کردن ندارند 

و دانشجویانی که خوابگاهی اند و نه خواب و نه خوراک شون.... 

و دانشجویانی که متوجه نیستند دانشجو بودن اقتضا می کند.... 

و دانشجویانی که از من می پرسند :خانوم از دست ما عصبانی هستین؟؛ 

و منکه نمی خوام بدونند هستم یا نیستم میگن :نه چرا باید باشم؟و مگه اهمیتی داره؟ 

خداوندا این دوره ده روزه را هم به ما ها (من و دانشجویانم)کمک کن خوب زندگی کنیم. 

با دانشجویان رفتم کار درمانی زنان و نشستیم کنار بیماران علاقه مند به بافتنی و اونا بافتند و ما تماشا کردیم و اونا حرف زدند و ما گوش کردیم و اونا عصبانیت ابراز کردند و ما مبهوت شدیم و اونا ابراز محبت کردند و ما باور کردیم و اونا دلتنگ شدند و ما ترک شان کردیم 

یه روز یکی از دانشجو هام عصبانی نگاهم کرد و گفت:خانوم میتونی تصور کنی روزی را که خودت یکی ازین بیماران باشی؟اون روز خوبه خودت رابذارن وسط و علایم بزرگ منشی و توهم شنوایی ات را بازگو کنند تا دانشجو ها آموزش بگیرند؟ 

دختر زیبای گریان بعد ها در بندر عباس طرح نیروی انسانی را گذراند و مباهات کرد که انسان دوست است

نوشته هایی که تاریخ از آن گذشته

خلاصه حرفای یه دوست

میدانم که  در اعماق ذهنت مرا بعنوان دوستی

( که بخاطر حقیقت گوئی هاش نباید مزاحم باشد)

 دوست داری.

 و میدانم که میدانی آمدن من به اینجا  و بحث و سر و کله زدن هام از روی نوعی علاقمندی معنوی آنهم بخاطر مهربانی های ساده و صادقانه ات به افراد (نه بمن (که من شما را از نزدیک ندیده ام)هست.

خانم اصفهانی خوش لهجه و پر احساس و لی متاسفانه چشم بسته و اسیر و اجیر موهومات، که خیال می کنی اسمش دین و ایمان و خلوص نیت هست۰

 چرا نظرات و مباحث روز های قبل را در معرض قضاوت نمی گذاری ........؟

از چه می ترسی ؟

 از خودت ؟

 یا از آنها که وقت شان را بخاطر معرفت و میثاق های دوستی صرف می کنند ؟

 میدانی که شنیدن حقیقت همیشه تلخ بوده است . نه؟

بد جوری داری از حقیقت فرار میکنی

۰ذهن تو را برای آنکه کنیز مردان هوسباز(ملا صفت) نباشی

و برخلاف خلقت ات، تو سری خور یک مشت ...نباشی روشن میکنم

- من میگویم زنان نباید مقلد باشند۰

 باید مبتکر و مفتخر باشند۰

 و تو ذاتا یاد گرفته ای که دست به سینه

و یا بهتر بگویم تو سری خور باور هائی باشی که برای تحقیر تو، آنها را به تو آموخته اند۰

 گرفتی؟؟؟ -

یا هنوز هم...؟؟؟.

۰ چرامی ترسی حقیقت را بنویسی - ؟

 چرا آنچه را که من نوشتم و گفتم تکرار نکردی ؟

و در معرض دید نمی گذاری؟

 و از دیگران نظر نمی خواهی۰

گاهی یادم می افتد که سرکله زدن با تو بیهوده است ۰

-          نا سلامتی نزدیک شصت ساله که داری باج

-          (-ببخشید)

-          داری نفس می کشی-

-          تاریخ زنان میگوید باید برای حفظ هویت و ارتقاء شخصیت مدنی (خدا دادی)

-          خود زنها حداقل حرف های خودشان را بزنند

-          و دو گانگی ها و تبعیض ها را بر ملا سازند

-          و بنویسند

-          و بگویند که هیچ کم وکسری از مردان که ندارند هیچ-

-           از بسیاری مردان هوس باز و اراذل و گردن کلفت و بی مصرف وهم بهتر وبر ترند

-          خیلی دلم میخواهد بالاخره یه روزی اقرار کنی که من در طی این یکی دوسال با تشویق و ترغیب هائی که داشته ام - موفق شده ام ذهن بسته و تاریک تو را کم کم ک روشن کنم

-          ۰ یعنی ممکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفتم خوبست تا بگویم که

 چرااغلب ما آدما مخصوصا اونا که تو قالب بسته بندی شده تعصب اسیرند

 در برابر فروتنی و متانت بعضی ها

-حتی در پاسخ به سلام بزرگوارانه شان

 احساس حقارت

 و درنتیجه بی تفاوتی می کنیم ؟

 و نیز - از خودم می پرسم آیا بهترنبود تا در نهایت آزاد اندیشی و انصاف علت را می گفتیم؟

 و با سکوت خودمان نشان نمیدادیم که احترام

 و یا بی احترامی شان به ما برایمان علی السویه هست؟

۰ چرا؟۰

چیز های خوب توی دنیا فراوانند

 منتهی باید قوه درک و قدرت تشخیص داشت

۰ میخواهی آزاد باشی ؟

از قفس (تقلید) بزن بیرون.

 خودت فکر کن

 و خودت تصمیم بگیر-

 نگذار دیگران که حتی زندگی خودشونو عوضی رفته اند

برات تصمیم بگیرن-

این عین اسارت و بدبختی است

۰ چرا باید برای متمدن بودن جایی و جایگاهی داشته باشیم؟

پترسون میگوید: «وقتی شما در فضایی پر از آشوب، استرس و ترس زندگی میکنید،

 کم کم به توانایی هایتان جهت مراقبت از خودتان شک میکنید.»

شما به کمک دیگران احتیاج دارید

 و این هیچ اشکالی ندارد.

 بدون کمک، خشونت همچنان ادامه خواهد داشت؛

وقتی از سفر برگشتم اول کارم سراغ گرفتن از دوستان بود

که آمدم و برای تک تک شون پیام احوالپرسی گذاشتم ۰

 برای شما دو بار اینکار را کردم

که یک بارش را بجای حروف فارسی از لاتین استفاده کردم.

  و در نهایت تا امروز نه شما و نه هیچ کدام از دوستان احوال این دوست  را نپرسیده اید

۰ البته میدانی که در دنیای من دوست داشتن نیازی به سند و کاغذ و امضاء ندارد –

 اما خوب .

 وقتی از سلامتی دوستان با خبر شدی انگاری سرحال تری . شما را نمیدانم ؟!۰

خانم سانسوری!
تو از همه صبور تر و در عین حال خونسرد تری .

شاید همین حسن

 و ببخشید ایراد {خونسردی} تان

باعث شده که به دیدارت بیایم ۰
بابا بیا و  به تبادل آراء و اندیشه احترام بگذار

 و مثل دختر خانمهای ...

که عصبی و زود رنج شده اند نباش۰

 که البته  میدانم که نیستی

 امان از این واهمه ای که ما از هم داریم ؟

 راستی تا امروز از شخص من به شما آسیبی رسیده؟

راستی 

  چرا این دوست خار چشم بعضی ها شده ؟

اصلا بآنها چه مربوطه ؟

 اگه بد کردیم بگوئید تا دیگر وقت تلف نکنیم

و اگر چیزی گفتیم که احتمالا میشود رویش حساب کرد

 خوب  اذعان کن

موضوع من و آذر و شستن ظرفا

من و آذر داشتیم ظرفای شام را می شستیم.آذر گفت بسه دیگه بقیه اش را دیگران بشورند.حالا با خودشان فکر میکنند من و تو کلفت شون هستیم.خود ها شان رفته اند نشسته اند با هم صحبت میکنند اون وقت من و تو ظرفای شامی را که اونا خوردند بشوریم.حالا پیش خودشان من و تو را کلفت تصور میکنند.میخندم و میگم آذر اینا که گفتی فقط ذهنیات خودت بود .مواردی پیش اومده که تو اونجا نشستی و من و اونا داشتیم ظرف می شستیم آیا تو درباره من و اونا چنین فکرایی کردی؟میگه من نه ولی اونا چنین می کنند میگم ضرب المثل معروفی میگه کهنه چین هر چی تو چنته خودش هست فکر میکنه تو چنته دیگران هم هست ای بسا اونا دارند حسرت من و تو را میخورند که به بهانه شستن ظرفا کنار هم ایستاده ایم و چه گل ها نمیگیم و چه گل ها که نمی شنویم آذر جون عزیزم من حاضرم تا دنیا دنیاست سر پا بایستم و دستام ظرف بشورند ولی لذت حضور تو نصیبم باشد میگه خیلی سر و زبون میریزی ها همین حرفارو تحویل برادرم میدی؟که از تو خوشش میاد؟میگم چه عجب از یه چیز تو دنیا خوشت اومد؟

اینم یه حرفیه

سلیقه آدما فرق میکنه.سرعت انتقال آدما هم فرق میکنه.ادراکات شون هم تحت تاثیر تجارب منحصر به فردشون است.تفاوت های فرهنگی هم دارند پس آدما ضرورتا مث هم فکر نمی کنند تصمیم نمی گیرند ادراک نمی کنند لذت نمی برند 

آدما هر کدام در جزیره ای غریبند 

سعی میکنند به همدیگر برسند تا از وحشت تنهایی رهایی یابند ولی نیروهایی از هم دفع شون میکنه و همچنان درد گزنده غربت را تحمل میکنند.یه جورایی هم همدیگر را مورد سوءاستفاده قرار میدن و این دیگه واقعا غم انگیزه.در جایی که همه نیروها از هم جداشون میکنند این نوع انتخاب هاشون دیگه فاجعه است.بدی زبان مشترک نداشتن اینه همین حرفایی هم که میزنند تا بهم نزدیک شان کنند اتفاقا باعث جدایی شون میشه. 

من هم مثل بعضی شما تلاش هایی کرده و می کنم تا  تنهایی گزنده را از خود دور کنم ولی حیف و صد حیف که وقتی نزدیک تر میام تا گرمای وجودتان گرمم کنه به شدت به دورتر از موقعیت قبلی پرتاب میشم.میدونم نباید گناه این پرت شدن را گردن امثال شما هم بیندازم و همیشه باید به بخت نامراد توهین کنم.ولی سعی میکنم یه جورایی تحمل کنم و کنار بیام.شما نگران نباشید چون من هم نیستم یه روزی که دیگه خیلی هم بهم فکر نمی کنیم به خود میاییم و میبینیم کنار هم ایم و از آرامش برخورداریم خدا کنه اون روز خیلی دور نباشه. 

زبانم تنها چیزیست که در اختیار منست میگویم دوست تان دارم.شاید باور کردنش  آسان نباشد ولی آدما چاره ای جز اعتماد کردن به هم ندارند .سعی کنید برای آرامش خود قدمی بردارید و اعتماد کرده قبول کنید.امتحان نکنید ممکن است خلافش ثابت شود. سعی نکنید بیازمایید این دوستی را.خداوند را به یاری می طلبم برای صداقت داشتن