نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

تجربه جالب

ظهر عاشوراست.

یک ساعت هست از روضه خونه خانم زندی بر گشته ام .

حدود دویست  نفر خانم جمع شن تو یه خونه صد و هشتاد متری و بر سر و سینه بزنند و اشک بریزن واسه امام و مقتدای خویش  .چه شود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بعد هم با ناهارشون بر گردن خونه

اگر نمی رفتم مامان میگفت تو باعث سرشکستگی منی بین دوست و دشمن

ولی واقعا مراسم جالبی بود و این اولین عاشورایی بود که به حرف مامان گوش دادم و این روضه خانومانه را رفتم.

البته چون باهام قهر کرد مجبور شدم

مامان میگه همه درد و مرض هات ،همه گرفتاری هات مال اینه که وقتی بهت میگم بیا این خونه تا معجزه ببینی نمیای

میگه شما جوون ترا فکر می کنید ما مادرا بدون این مراسم می تونستیم شما ها را بزرگ کنیم؟

همه گذشت ها ،صبر ها و تحمل ها را تو این جلسات تذکر مان دادند.

اون وقت از شما ها که تحصیل کرده ترید بهتر دوام آوردیم تو سختی ها.

اعتقادات شما ها سست است و تکیه تون به دانش تونه

در حالیکه تکیه ما بر ایمان مان بود

روز هشتم ماه محرم توبیخی کرد مامان که دیگه نشد مقاومت کنم

و الان دارم به بافت خانومای شرکت کننده فکر می کنم

..........

من عجیبم یا اون؟

خانومای شهر من با هر بضاعتی که دارند سعی می کنند جلسات سوگواری برای امام حسین (ع)برگزار کنند.

زهره ،دوست سی سال گذشته  منه.

 داشت می گفت: مستخدم خونه ام که دارای سه بچه ریزه میزه و همسر بیمار روانی است گفته میخوام جلوی هیئت متوسلین به...بره بکشم و با گوشتش هفتاد نفر اعضاء هیئت را چلو کباب بدم بناچار صد و ده تومان بهش داده ام تا بتواند گوسفند خریداری کند.

به زهره میگم: این مستخدم تو فرزندش دچار سوء تغذیه است اونوقت لباس های نو می پوشاند شان و اینم برنامه اینجوری اش.

زهره میگه :گفته{ همسایه مون آشپزه و میاد این غذا را می پزه}

.میگم زهره تو را خدا تو چرا بهش دعوا نمی کنی؟ا موآخذه  اش نمی کنی که اول برای بچه هاش مادری کنه و اونا را با عقل معاش از سوء تغذیه رهایی دهد بعدا ....

زهره میگه :خواهرم از انگلیس پول داده بهش بدم تا احساس ارزشمندی اش خدشه دار نشه.

میگم: زهره من این روزا حرص می خورم .

زهره میگه:  اشتباه می کنی حظ بکن از این مردم.

میگم زهره چرا من نمی تونم مث تو باشم؟چرا این مردم را مشغول چشم و هم چشمی می بینم ؟گویی میخوان از قافله عقب نیفتند تو را خدا منو دلداری بده به من بگو عیبم کجاست که این رفتارا را مایه حرص خوردن خودم می کنم.؟

زهره میگه :دختر و پسر من هم میگن مادر این زن پول از کجا میخواد بیاره؟میگم حتما خدایی داره که می رساند.میگن پس چرا خدا روزی بچه هاش را نمی رسونه که دچار سوءتغذیه نشن.؟

زهره میگه: روز عید قربان من یه گوسفند قربانی کردم و برای او هم گوشت بردم برای بچه هاش غذا درست نکرده برده داده همسایه های فقیر تر از خودش.

میگم: زهره این مریم خانم دین را چطور فهمیده؟شب و روز کار میکنه تا میایی بهش مزد بدی میگه زیادی دادین میخواهید فقیر نوازی کنید؟مزد من همین بود که برداشتم بقیه اش صدقه است و من نون صدقه به بچه هام نمی خورانم.

زهره می گفت: دیشب رفتم خونه اش.مث دسته گل تر و تمیز و منظم و مرتب.اونوقت بچه های من تخمه می شکنند پوست هاشو  پخش و پلا می کننددور و بر خودشون .موز میخورن پوسته اش را زیر دست و پاشون میندازن خوش به حالمه تحصیل کرده ام .بچه پرورش دادن هم باید از این مریم خانومه یاد بگیرم رفتم خونه اش بچه هه از کابینت آشپزخونه بالا میره رو زمین می پره عین خیالش نیست.ما هی بچه ها مون را اسیر می کنیم.

میگم: زهره تو چرا بهش تذکر نمیدی بی توجهی به تغذیه بچه هاش باعث بیماری اونا میشه و حق نداره چنین کنه؟

زهره میگه: بذار دلخوش باشه.من و تو که همه سوراخ سنبه های زندگیش را نمی تونیم پر کنیم بذار هر برنامه ای صلاح میدونه بریزه پاپیچش بشی ممکنه بگه: تو که نوشم نئی نیشم چرایی؟

سر در گریبانم

وقتی ببینم قراره بمیرم و از من هیچ باقی نمونه دلم میگیره

.صحنه پیوسته به جاست هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود.

دلگیری من بی اندازه شده این روزاا

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شما میدونید چرا؟

خودم حدس هایی می زنم ولی مطمئن نیستم.

 زن دل شکسته ایست مادرم.

نمی دونم چطور میشه خوشحالش کرد.

این روزا ده روز تمام با خانومای همسایه جلسه عزاداری دارند و عزاداران حسینی را پذیرایی میکنن.خستگی ناپذیر کار میکنه با اون دستای فرتوتش قند خرد میکنه غذا درست میکنه .به من میگه تو هم بیا تو این جلسه ما.وقتی رفتم اونجا می بینم یه خانوم مهندس معماری کارمند پیر ۵۵ ساله و یه خانوم خیاط لباس های عروس و یه خانوم همسر راننده بیابون و یه خانوم همسر یه پزشک)نماینده دوره هفتم مجلس( گرد هم نشسته اند و برنامه ریزی میکنند و اجرا می کنند خونه شون را با پرده های سیاه و نوشته های سلام بر حسین(ع)شکل داده اند.مامان منو به دوستاش معرفی میکنه و همه به احترام او منو به جمع خود می پذیرند.در تمام مدت این ده روز هر ساله مامان کارش همینه.دلم برای سوزش دل مادرم کباب میشه.تلاشش را می ستایم.خدا را سپاس می گویم که آرامشش می دهد و دعا می کنم بتواند تسکین بگیرد.

دیشب در خواب خواهر متوفای خود را در حین خوردن غذا بر سر سفره ای میدیدم.وقتی از خواب بیدار شدم مشوش شده بودم.این روز ها نیاز به یک استراحت را حس می کنم.

دومین روز جلسات مشاوره است این روزا شهر در سرمای ناشی از برف فرو رفته مردم ترجیح میدن تو این سرما مواظب هم باشن تا دعوا داشته باشن و مشاوره بخوان.گویی وقتی در طبیعت تنوع ایجاد میشه مردم هم ذائقه شون تغییر میکنه.

دکتر حسنی تو مطبش فقط چند تا بیمار داشته و من هم با ساسان کوچولو و مادرش یه جلسه مشاوره داشتیم.مادر ساسان میگه تو مدرسه اش پرخاشگری داشته گفته اند بیارمش اینجا .معصومیت از چهره این بچه می باره دلم به درد میاد.چرا باید پدر و مادرش از هم جدا بشن و او با عموی معتاد و مادر بزرگ پدری زندگی کند؟این پسر زیبا و معصوم با بی حوصلگی زده تو صورت هم کلاسش و خواهرش را هم که بزرگتره و پاپیچش میشه می زنه از عموش هم حساب می بره.عجب زندگی غم انگیزی داره مادرش .ازدواج دومش هم با شکست مواجه شده میگه نمی تونم ببرمش پیش خودم مخارجش سنگینه و باباش حاضر به پرداخت نیست و او دلش می خواد پیش من زندگی کنه.کی مقصره؟