نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

از مرکز دیابت زنگ زدند و درخواست کردند دوشنبه آینده با نوجوانان دیابتیک جلسه گروه درمانی داشته باشم.با کمال میل قبول کردم.شرح جلسه را خواهم نوشت سحر کوچولو ناراحته چرا باید بیمار باشه و تزریق روزانه انسولین داشته باشه.

میز گرد روان شناس بخش با گروه دانشجویان آموزشی بود کامل صحبت ها را خواهم نوشت

اینم قولی که دادم

قرار شد ساعت ده جلسه گروه درمانی داشته باشیم.

معمولا بیمارانی که از خلق پایین رنج می برند یا دچار اضطرابند تو جلسه جمع می کنیم تا دانشجو ها اظهار نظرات شون را گوش کنند.

اینجوری دانشجویان متوجه میشوند که بیماران هم قادرند خوب صحبت کنند.

گاهی اوقات بیماران از علایم بیماری خود سخن می گویند .

خانم حجاری(سارا حجاری کارشناس ارشد روان شناسی بالینی) میگوید:خود گروه مسیر بحث را تعیین میکند.

 افراد به شکل دایره یا بیضی می نشینند و همدیگر را مورد خطاب قرار میدهند و صحبت می کنند.

هرکس با خیال راحت حرفش را می زند و همه تقریبا مطمئنند که صحبت هاشون واگویه نمی شود.

از خانم حجاری خواستم  برای خود بچه ها گروه درمانی داشته باشند و آنان صحبت کنند.

 ایشان قبول کردند و قرار شد یکی یکی خودشان را معرفی کنند .متذکر شدند  به هر میزان که دوست دارید خودتان را معرفی کنید.

: خودت را هرجور می بینی دوست داری فکر میکنی هستی معرفی کن

   مریم، زینب، نازنین   ،راضیه، فائزه ،سعیده، رویا، ندا یکی یکی خودشان را معرفی کردند.

زینب خودش را معرفی کرد و گفت: من با دوستانم از مشکلی که احساس میکنم سخن می گویم ولی احساس می کنم فرداش یه جور دیگه نگام می کنند دیگه برام اون ارزشی را که قبلا قائل بودند قائل نیستند. احساس می کنم فریب خورده ام که اعتماد کرده ام و اطلاعاتی را که توانسته بودم سالها در سینه نگه دارم و مرموز و جذاب جلوه کنم به راحتی در اختیار آنان قرار داده ام همین باعث میشه سعی کنم دیگه با این دوستان رویارو نشوم و فکر می کنم بعد ها این اطلاعات مستمسک اونا قرار گیرد.

دلم نمیخواد مورد سرزنش یا مسخره قرار گیرم.

مریم ضمن معرفی خودش اضافه کرد : نادرند افرادی که واقعا امین باشند.من فقط یه برادر دارم نه با پدر نه با مادر و نه با برادر حرفامو نمی زنم.همیشه تو خودم هستم .

 خانم حجاری گفتند :من میخوام بگم نادرند افرادی که شنونده خوب باشند.

 

ندا میگه : بر عکس من یه خواهر دوقلو دارم که همه حرفامو بهش می زنم.هر وقت هم ناراحت باشم او متوجه میشه و به من زنگ می زنه با وجودیکه تهرانه . گویا با من تله پاتی داره اینجوری در همه عمرم احساس تنهایی نکرده ام.از خصوصیات خوب خواهرم اینه که بعد از شنیدن حرفام دیگه به روم نمیاره که فلان روز فلان حرفو زدی و من که حسابی تخلیه شده ام احساس سبکی می کنم.

نازنین  میگه  : من از عکس العمل دوست و آشنا وحشت دارم شاید بشه گفت از نوع قضاوت ها،(قضاوت ناعادلانه)

 از عواقب کار 

اینه که حرفامو به احدی نمی زنم .میدونم اگه بگم بعدا وجدان درد میگیرم ،هی خودخوری می کنم، هی نفسم را سرزنش میکنم ،هی تردید  می کنم و افکار مواخذه کننده  سراغم میاد که چرا گفتم اگه انگشت نشون بشم چه کنم ؟ اگه سر زبون بیفتم چی میشه؟ اون که حرفامو شنید که کاری برام نکرد کاری از دستش بر نمی اومد حالا شرمنده من میشه، حالا غصه منو میخوره و...و...و....

راضیه بعد معرفی خودش گفت : چرا بعضی ها اینقدر کنجکاوند؟چه سودی واسه شون داره که مسائل شخصی منو بدونند؟چرا به آدم اجازه نگه داری رازش رو نمیدن؟چرا نمی تونند قبول کنند بعضی مسائل شخصیه و حریم آدمه؟وقتی میگم نمی تونم اینو بگم هزارتا دلیل میتراشن که بگو نگفتنش ضرر ت می زنه.

من آدمایی را دیدم که نخود تو دهن شون نمی خیسه کافیه حرفت رو بهشون بزنی دیگه همه دوست و آشنا را خبر رسانی میکنند . 

فایزه گفت : من دوستانی دارم که خیلی خوبند منو پشیمون نکرده اند از اینکه حرفامو باهاشون زده ام.احساس سبک بودن می کنم.خوشحالم چنین دوستان خوبی دارم تو سینه ام  فضای باز ایجاد شده(جا باز شده) ، بار عاطفیم سبک شده.شنونده های خوبی بوده اند پاپیچم نشده اند که بگو اجازه داده اند هر وقت نیاز دارم برم پیش شون و درد دل کنم اونا هم همدلی نشون داده اند و مراقبت کرده اند مبادا بدبین بشم.

خانم حجاری میگه:نوازش گرم و نرم باعث میشه شماکلی از مشکلات تون حل بشه.نقطه استارت با خود شماست .خودتان هم مقصرید اگر گوش شنوا نمی یابید در تجارب احساسی خود دوستان تان را شریک کنید.

رویا خودش رو معرفی میکنه و میگه: من به همه خوشبینم نسبت به کسی دید بد ندارم.ولی رازم را به کسی میگم که امین باشه .حرف تو دلش بمونه .

تست های خاصی رو دوستام اجرا می کنم تو رفتاراشون دقت می کنم از دو رفتارش میتونم بفهمم قابل اعتماده یا نه.مثلا وقتی درباره دیگران حرف میزنه دقت میکنم ببینم چی میگه.میگن حرف خودتو کجا شنیدی؟اونجا که حرف مردمو شنیدم دستم میاد که این چه جوریه اگه نصیحت کنه اگر قضاوت نادعادلانه کن اگه گارد بگیره ولش می کنم .

خانم حجاری میگه :  همه ماها سعی می کنیم همدیگر رو درک کنیم بعضی مون بیشتر بعضی مون کمتر.فرهنگ های متفاوت مون باعث میشه در درک همدیگه ناموفق باشیم.هر کسی از ظن خود شد یار تو.همه کس  عقل خود به کمال می داند اما از اهداف جلسات گروه درمانی همینه که ما بفهمیم.

وقتی تو جلسه به همدیگه نگاه می کنیم متوجه بسیاری رفتار های غیر کلامی میشیم.شاید حتی نیاز به صحبت هم نباشه.

خوبه به هم وقت بدیم .نگیم این نمی تونه منو درک کنه فرصتش بدیم سریع قضاوت نکنیم به عبارت دیگر عجولانه تصمیم نگیریم.

 سعیده  میگه:درسته که برون ریزی انسان را از حمل بار عاطفی رها می سازد ولی اگر مجبور باشیم التماس کنیم که حرفامو به کسی نزن بهتره نگیم.

خانم حجاری میگن آخه همه حرفا راز نیستن این مائیم که همه چیز را راز می کنیم شما حافظه کامپیوترت را هم گاهی خالی می کنی مبدا صفحه دیر به دیر آپ بشه.چرا باید بعضی رنجش های درونی را مثل گوهری گرانقیمت در صندوقچه دل حفظ و نگه داری کنیم.؟اگر احساس نا امنی می کنی از تجارب ناموفق قبلی خود در گفتن رازها،این به معنی آن نیست که دیگه همه آدما نا لایقند و همه حرفا هم گفتن شون خطر سازه.ما ها در برهه ای از زندگی ممکنه حساس بوده باشیم و جراحت عاطفی برداشته باشیم ولی کم کم بزرگتر میشیم و از حساسیت مون کاسته میشه ودوباره از نو باید موقعیت مون را بیازماییم.

رویا ضمن تشکر از میز گرد میگه:

من در دوران نوجوانی دوست داشتم صبح بشه بیدار بشم برم مدرسه و بگم بر من چه گذشته کم کم سرخورده شدم و احساس کردم شنونده هامو از دست داده ام.یه دفتر خاطرات را شروع کردم اول همه آنچه اطرافم میگذشت را به صورت خام می نوشتم و بعد کم کم خلاصه ای از آنچه اتفاق افتاده بود را تو ذهن نگه می داشتم و اگر کسی سوآل میکرد سربسته بهش می گفتم دیگه خویشتن دار شده بودم و هیجانم کنترل شده بود و خودمم هم راضی تر شده بودم.الان برای اینکه حرفی برای گفتن داشته باشم تو ذهنم خلاصه ای از وقایع را تیتر وار نگه می دارم  و قطره چکانی به دوستان نزدیکم میگم نم نم.هم اعتماد می کنم هم نمی کنم.

خانم حجاری میگن : ببینید این جلسه را خودتان خط دادید.خانم اسماعیلی خودشان را معرفی کردند و ضمن معرفی خود گفتند از گفتن حرفاشون ابایی ندارند و هر بار صحبت کردن باعث تخلیه بار هیجانی شون میشه من از شما ها خواستم درباره همین موضوع یعنی از خود گفتن بدون هراس از هر نوع قضاوت سخن بگین همه شما ها درگیر بحث شدید و بدون آنکه قصد داشته باشید تشریک مساعی کردید

یه جمعه روشن

هیس

مامان امروز خونه ماست.بچهها؟بچه ها کجان؟خب حامد استاد دانشگاه شده ،آره تک درس اونم دانشگاه غیر انتفاعی.خب پس رفته تدریس.وحید هم با پسر عمه و پسر عمو و پسر خاله و البته پدرش رفته اند زمین چمن دانشگاه ،فوتبال کنند.

گفتم هیس چون مامان دعوام میکنه بیام اینجا وبلاگ بنویسم.اتاق وحید را مرتب کرده ام لباس های شخصی خودم را هم شسته ام ولی خب کار خونه که تمومی نداره باید به جای اومدن اینجا و گزارش دادن به بقیه کارها برسم.هنوزم که هنوزه از مامان و توبیخ هاش میترسم.مث بچگی ها که فقط ایراد میگرفت.بعضی ها میگن مائام که این مامان با همین قدرت بالا سرته میتونی بچگی کنی و از عالم بچگی ها لذت ببری.

به مامان میگم چقدر کارهای ریز خونه مثل تمیز کاری و مرتب کردن رو دوست دارم.منو یاد اون روزها میندازه که مسئولیتی جز این نداشتم و چه خوشحالم شما اینجایی و آشپزی می کنی بوی عطر کوکوی سبزی خونه را ورداشته به مامان میگم عجب بویی.او هم یه تکه نون ورمیداره یه لقمه میگیره و میگه بخور اگه دلت ضعف رقته.حالا تا ناهار.فردا باید برم بخش.اولین بخش بعد تعطیلات نوروز.با هفت تا دختر.یک شنبه هم علاوه بر بخش تدریس روان شناسی حافظه دارم.دوشنبه هم میریم خواستگاری برای حامد.این هفته پیش رو چقدر شلوغه.خدا به دادم برسه

محتاج دوست داشته شدن هستی یا نه؟

چند نفر دوستت داشته باشن راضیت میکنه؟

چه نیازی داری دوست داشته بشی؟

هیچ فکر کردی چرا دلت میخواد دوستت داشته باشن؟

تا حالا از کسی سوآل کردی چرا دوستت داره؟

در خودت ارزش هایی سراغ داری که لایق دوست داشتن باشی؟

اصولا آدما به چه دلایلی آدمو دوست دارن؟

دوست داشتنی بودن بعضی ها دلیل هم داره؟

کسی را دوست داری که به دلت بشینه؟یا...

منو دوست داری؟

فکر میکنی من دوستت داشته باشم؟

چقدر ارضا روانی ات میکنه که بدونی من دوستت دارم؟

چگونه عمل کنم تا بتونم بهت اثبات کنم دوستت دارم؟

اینا سوآلاتی بود که از پسر شانزده ساله ام می پرسیدم

سرش را میذاره تو دیوار و هل میده

مشکله بتونی بنشونیش جلوی رویت و باهاش حرف بزنی

یه جورای از آدم گریزان میشه

این منو نگران میکنه

دلم میخواست هنوزم کودک و کوچک بود تا میشد تو بغلم مهارش کنم و غرق بوسه اش کنم و با مهربانی ازش بپرسم چته؟

ولی افسوس که بچه ها وقتی بزرگ میشن دیگه نمیشه مهارشون کرد و سوآل پیچ شون کرد که از چی ناراحتن

من همه مشکلات را نمی تونم حل کنم تا اونا را خوش اخلاق ببینم

پس خدا صبرم دهد

قدرت روح

چهارمین روز هست که بر سر کار حاضر میشوم

پنجاه سالگی هم عالمی دارد

گذشته ها اشتغال ذهنم شده.آنچه بر من در این سال ها گذشته عین فیلم ویدئو

بگذریم

مراقب روح بودن یکی از روش های جستجوی خوشبختیست

برای مراقبت از روح روش های متفاوتی وجود دارد

یکی از روش ها ایجاد یک زندگی غنی و پر معنا در خانه و جامعه است

روح چیست؟

کیفیت یا بعدی از تجربه کردن زندگی و خود است

اولین اصل در مراقبت از روح تبدیل کردن چیزی که روح را آزار می دهد به چیزی که ارزشمند است تا باعث آرامش و پیشرفت شود

قصد اصلی مراقبت از روح تسکین دادن درد و رنج است

در مرحله اول به آنچه باعث رنج کشیدن تان شده با دیده دقیق نگاه کنید و به پام آن خوب گوش کنید.دنبال راه های درمان رفتن شما را از نگاه دقیق کردن باز میدارد.اجازه بروز کامل به مشکل بدهید تا بتوانید به طور کامل به آن توجه کنید

درمان ها سعی دارند مداخله کنند تا مسائل حل شودپس کوتاه مدتند ولی مراقبت روح هرگز پایان نمی یابد و هر پایان را یک آغاز میداند.

فرم حلقه ای تکرار مسائل نباید شما را خسته کند درمان قطعی طبق روان شناسان عمق گرا از عشق می آید نه از منطق.

وقتی تضادی در سطح عمیق دارید جانب هیچ طرف را نگیرید تا قلب تان گشاده گردد و کشمکش ها و تضاد ها را در خود جای دهد.

یکی از حقه های موثر در مراقبت از روح آنست که با توجه خاص و ذهنی باز آنچه را که فرد انکار می کند و در خود بد می داند بیابد و آنگاه به طور خوشایند موافق عامل انکار شده صحبت کند.

برای مراقبت از روح باید به امور نه چندان عادی علاقه داشت چون روح خود را واضح تر از همیشه در اوضاع غیر عادی زندگی می نمایاند.

تفاوت میان مراقبت و درمان:

درمان به معنی پایان یافتن مشکل است ولی مراقبت نوعی توجه مستمر است که پایانی ندارد.

مراقبت مستمر از روح میتواند باعث شود که هر چیز درست در جای خود قرار گیرد و تغییرات لازم را ایجاد کند.

به شرطی که به جای آنکه ابتدا در صدد رفع مشکل باشیم بکوشیم تا ابتدا مشکل را خوب بشناسیم.

تصمیم با اراده ای قوی برای تغییر کردن می تواند عملا مانعی بر سر راه تغییر یافتن اساسی و ذاتی باشد.