سال نو میاد.صدای کفش پاش میاد.تو راهه.همین نزدیکیا.پشت در.آره داره میاد تا با خودش شادی بیاره.چه بسیار والدینی که برای اینکه سال نو برای بچه هاشون پیام آوری شادی باشه تلاش کرده و میکنند.اینو برای حفظ سنت های دیرینه مملکت شون میکنند.فرهنگ غنی آبا و اجدادی را باید حفظ کرد.خدایش بیامرزد پدری را که همه سال عید نوروز به هر خواسته حتی غیر منطقی و بچه گانه مان تن میداد تا شرطی بشیم سال نو بابا ها هم رفتار نو دارند.چه بسیار کرشمه و عشوه ها که بچه ها نمیکنند!تاقچه بالا میذارن که نمیخوام .جالبه با همه بچه گی شون می آزمایند پدر و مادر را.که انگاری(گویا)بابا مامان این روزا خیلی مهربون شده اند و دیگه تحکم نمی کنند.چی شده؟در تعجب شاخ ها بیرون زده.بعد ها میفهمند چون عید بوده.عید نوروز.و قراره با خاطرات شیرین عجین بشه.این میشه یه درس برای حفظ ارزش های ملی.نسل به نسل مراقبت میشه تا به من و شما و احیانا دیگران می رسد.به این نوع یادگیری(عجین نمودن خاطرات و حوادث)میگویند یادگیری شرطی.هدفم اینه بگم من هر قدر ناراحت باشم با ورود سال نو خوشحالم.اما تو نمیتونی حوادث تلخ زندگی را بذاری یه روزایی که خنثی هستند.برای من حلول سال نو با مرگ نزدیکترین هام عجین شده.اونقته که مث مرغ کله کنده هم با تمام وجودم کار میکنم تا اسمش خونه تکانی باشه و تدارک پذیرایی.و هم سرم را به در و دیوار هستی می کوبم که ای خدا سخته.نمیتونم.نمیشه.وقتی می بینم چندین جوان آرزومند و شاد به همراه مادرشان و خاله شان(خواهر بزرگ و خواهر کوچکم)در یک لحظه بناگهان از وجود عدم شدند دیوانه میشم.فریادم را در گلو خفه میکنم.به خودم نهیب می زنم واسه شون استغفار بطلب.به خودم یاد آوری میکنم این جهان پاین نیست.تولدشان در جهان دیگر اتفاق افتاده.هم اکنون آنان بر تو ناظرند و شادیت شادشان میکند.پس شادی زی.
ولی باز تردید و وسواس و احساس گناه به سراغم میاد که ای بر خود.........اینست رسم وفا؟
میدونم غیر از من هستند کسان دیگری(بسیار کسان دیگر)که نوروزشان در حالی آغاز می شود که عزیزی را در کنار ندارند.اونا را همدل ام.
میدونم کسان دیگری هستند که تردید و دو دلی رنج شان میده احساس گناه رهایشان نمی کنه.برای اونا نگرانم.
باید بتونیم (همه مون باهم)شاد باشیم.شادی ملایم و آرام.
شادی میتونه به شکل ری اکشن باشه آره.همون عکس العمل.به میزانی که غم احساس شود شادی اوج میگیرد.تصادفات منجر به مرگ میتونه تو لحظاتی که این نوع عکس العملی شادی تجربه میشه اتفاق بیفتد.هر عمل ناهنجار و اشتباه.ولخرجی های آن چنان.ورشکستگی ها.پرده دری ها(بی مبالاتی ها).باید هشیار باشم غم ما را به این نوع شادی سوق ندهد.کار سختی است صبوری کرد.ولی از نشانه های ایمان به خدای حی و ناظر است.این روزا به اندک بهانه از کوره در میرم.همسر سختش شده.پسر کوچولوم داره افسرده میشه.دعام کنید.به دعاهای شما و حضور صمیمانه و مهربانانه تان نیاز دارم.طفلکی پسرک کوچولوم میگه بابا چرا تو و مامان سر هر بهانه مختصر هم یک و به دو میکنید.و من تازه متوجه میشم راست میگه.پس خلق تحریک پذیر از نشانه های افسردگی همینه.ای وای خدای من.مادر بیمار شود فرزندان در آتش می سوزند.نیاز نیست صبر کنند بمیرند و جهنم وعده داده شده به جرم گناه را ببینند.همین جا بیگناه به آتش می سوزند.خدایا صبرم عطا کن.مسئولم.مال خودم نیستم.نمیشه بیقراری کنم.شرمنده رفتار های خوب همسرم خواهم شد.گناه داره طفلک.اگر نبود نوشتن هام از سال هشتاد و یک هر نوروز تا به حال در اینترنت حتما حالا هفت تا کفن پوسانده بودم.یادش به خیر گنگ خوب دیده را.مانی را.و دوستان ایران بحث را.
جالبه که من هنوز زنده ام و نفس می کشم و بوی محبت به مشام جانم می رسد
بچه ها تا میایند بزرگ بشن مامانا هزار و یه جور بیماری پیدا میکنند از دلشوره و نگرانی و زحمت.حالا که دارم اینا را مینویسم سی ساعت میشه سر درد از نوع میگرن دارم.تو ضرب المثل ها دیده بودم نوشته( تا گوساله گاو شود دل مادرش آب شود )فکر نمی کردم قابل تعمیم به انسان ها هم باشد.مادر بزرگم میگفت :(الهی کافر بشی مادر، ولی مادر نشی .کسی که فرزند نداره یه غصه داره و کسی که فرزند داره هزار و یک غصه.ولی ناشکری نکن خدای نکرده از دست بدی اونو.که کفر، نعمت را از کف انسان بیرون می برد.بگو غریب تندرست باشند هر جا هستند خوش و خرم باشند.اونا پرنده هایی اند که باید پر بگیرند و پرواز کنند برن پرنده رفتنیست).
سندروم آشیانه خالی اصطلاحی است در روان شناسی و اون زمانی است که بچه ها بزرگ میشن و به سوی سرنوشت خویش می روندو خونه میمونه سوت و کور.
تا دو تا پسرام رفته اند اردو. یکی شون شمال شرقی ایران(مشهد)و اون یکی جنوب (جبهه های جنگ) به همسرم گفتم: بیا از امروز به خاطر بیاریم یه روز من و تو بودیم .با این تفاوت که حالا خوشحالیم که پدر و مادرهم هستیم.میای بریم پیتزا جکس که تو دوران نامزدی می رفتیم و ازش خاطرات خوش داریم؟میگه :اونوقت تو دلت میاد بدون بچه ها؟میگم: ای بابا!من نباید دلم بیاد که مادر هستم تو دلت نمیاد؟(البته بهش نمیگم پیش قاضی و معلق بازی؟).