نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

ساعت یازده و نیم بود که صدای بگو مگویشان بلند شد.تازه داشت خوابم می برد که صدا اندکی بالاتر رفت .کنجکاو شدم ببینم چی شده بدون ملاحظه صدای شان را ولوم میدن؟خانمه داشت میگفت به من چه خسته ایی پس من حرفامو به کی بزنم؟تا میام دوکلام حرف بزنم خوابت میبره حالا هم که قبراق و سر حالی سین جیم میکنی چرا فلان مدل گفتی چرا بهمان حرفو زدی.بابا دارم باهات مشورت میکنم داشتم خوشحالت میکردم نمی دونستم چون خسته ایی میخوای گیر بدی.

وای از دست بعضی زن و شوهرا که نه تنها ملاحظه فرزندان شون را نمی کنند که ملاحظه همسایه ها را هم نمی کنند.

رفتم نشستم ÷شت میز کامپیوتر و قید خواب رو زدم.یه موزیک و یه هدفون و یه وبگردی.

وبلاگ مرجان دوست نهال را یافتم خوندم و خندیدم.گفتم خوبه آدرس وبلاگ مرجان را ببرم دم در خونه خانوم همسایه تا وقتی مشکل پیدا میکنه ازش مشورت بگیره.

از خودم بدم اومد که حاضر نیستم گاهی اوقات احوال زنان همسایه را بپرسم ببینم مشکل ندارند کمک نمیخوان؟

همش حواسم به کار خودمه که چه اتفاقایی دور و برم داره می افته

یادم افتاد به سایت بهنا که درباره رفتار بد مرد نوشته

گفتم کاش می شد براش پرینت بگیرم ببرم

محتاطانه میگویم

روزها بر من چگونه میگذرد؟نمی دانم.همه چیز تماشایی شده.گویی به تماشاخانه دعوت شده ام.ساکتم و عمیقا در فکر.تمام خونه را لای روبی(ببخشید خانه تکانی)کرده ام.از کار کردن خوشم آمده.مرخصی میگیرم و با یه فرچه کوچولو میلیمتر به میلیمتر خانه را گرد گیری میکنم و غرق در افکار خویشم.مرا چه شده. تنهایی و اشکهای بی بهانه من ناشی از چیست؟بهانه زنده بودنم ،امیدم و آرزویم چه بود؟اگر کودکم  رشد  خود را وانهد و مشغول زندگی راکد شوم چه می شود؟او به شادی و نشاط فرامیخواندش و من میدانم که کار نیکویی میکند.لازم بود پس از سالها فشار و رنج شاد باشد.دوتایی شون را دوست دارم.هر دو بی آزارند و محجوب.انسانند و مهربان.میبینم نگران نگاهم میکنند ولی دستان ظریف و لطیف شان چگونه میتواند مرهم التیام بر رنجم بگذارد.نمیخواهم آزار ببینند.تو فکر یه مسافرتم.تا در روحیاتم تغییر ایجاد شود.شاید این سکوت ناشی از فشاریست که از سال قبل تا به امروز بر من وارد می شد.روز قشنگ میلاد در جشن شرکت کردم و دیروز را در رختخواب بیماری گذراندم.خانه ام همانند بهشت زیبا و پر نور است این روزها.حالم هم شاید خوب.شاید هم خیلی خوبتر از خوب.شادی با احتیاط و پاورچین از درز پنجره به خانه ام رخنه کرد.من لایق نبودم تا پنجره ها را بگشایم و با آغوش باز پذیرایی اش کنم.ولی او آمد چون خوشبختی برایم رقم خورده بود و من نمی دانستم.حسن و جمال و کمال همراه قند و عسل و رحمت در جوی های خانه ام روان است.و من نمی توانم بگویم مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند چون مقاومت میکردم و سعی در بسته نگاه داشتن درب ها داشتم.خزیدن اینهمه سرور در خانه ام به گونه ای متحیرم کرده که خود به حال خود راه نمی برم.

مرا چه شده؟

نه هر که

موارد استثنا را همیشه در نظر داشته باشید

ضرب المثل معروفیست که میگه:

 کچل نشو که هر کچلی شانس نمیاره

حافظ نیز هم

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند

بباختم دل دیوانه و ندانستم
که آدمی بچه‌ای شیوه پری داند
هزار نکته باریکتر ز مو این جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داندمدار نقطه بینش ز خال توست مرا
که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

در جایی میخوانی
نه هر چه راست

رواست

ویا

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تو را بر درنشاند او به طراری که می آیم
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که می جوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که می جوشد درون چیز دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گوهر دارد
بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
بنه سر گر نمی گنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمی گنجد ازآن باشد که سر دارد
چراغ است این دل بیدار به زیر دامنش می دار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه ای گشته ای
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد
به هر دیگی که می جوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که می جوشد درون چیز دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گوهر دارد ............
شما هم ضرب المثل :
از قضا سر کنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی میفزود    را بلدید
خب آیا شما فکر میکنید هر کسی که انتخابش کردید......؟
چقدر قشنگند این مواد ساختمانی فرهنگ مملکتم که مرا یار است و پشتیبان در مواجهه با زندگی و پستی و بلندی هاش

بیست و یکمین روز منور شدن خانه ما

و این سومین جمعه ای است که من مادر شوهر برای عروس گلم اسپند دود میکند تا از چشم زخم مصون باشد.

گفته بودند اگر عروس بیاوری دختر دار می شوی و من نمی دانستم مادر دختران بودن چگونه مادری کردن است.

وقتی اندام نازک و شکننده عروس (عروسک)را می بینم متعجب می شوم آیا او به اندازه ای بزرگ شده که بتوان شوهرش داد.

کوچک اندام و ریز نقش ولی با اراده ای آهنین

وقتی جدی میشود بر خود می لرزم.نکند رفتاری کنم که چشم غره ام برود.چنین صلابتی در او را بعید می دانستم.محتاطانه صدایش می زنم بیاید بالا تو اتاق پذیرایی تا مهمان هایی که برای دیدن همسرش آمده اند ملاقاتش کنند.با روی باز می پذیرد و من به یاد جوانی های خودم می افتم که با ترش رویی و اخم تن به خواسته های مادرشوهرم میدادم.

تماشای او به همراه پسرم به وجدم می آورد چه متناسبند در ظاهر.آیا می شود همینقدر هماهنگ در باطن هم باشند؟خدا کند

بازگشت به گذشته

بر گردیم سر جای اول

کجا بودیم؟

آهان یادتونه که من یه روزایی مشاور بودم؟هان؟

و کسانی از دوستان و دانشجویان و مراجعان درمانگاه مشکل شون را با من در میان میگذاشتند؟هان؟

به خاطر دارید؟

امروز هم دوتا مراجع داشتم.یکی همکار دانشکده که آمده بود از من سوآل کنه بهترین روانپزشک اصفهان در امر درمان وسواس کیست؟و دوم یه دانشجوی نه سال پیش که زنگ زد و تلفنی از من خواست چه کسی را مناسب میدانید با من که تازه چهل روز است دومین فرزندم دنیا آمده و دم به دم گریه میکنم مشاوره داشته باشه؟

خب یه سری مشکلاتی طرح شد در این دو جلسه که مفیده بنویسم.

شهرزاد میگه تو فامیل ما یه فردی هست که مبتلای به وسواس است و هر چه دکتر میره و دارو مصرف میکنه حالش بهبود نمی یابد.کدام پزشک را توصیه می کنید؟

به شهرزاد میگم بیماری وسواس بیماری سمجی است و رخت بر بستنش از وجود انسان ها مستلزم هم رفتار درمانی هم دارو درمانی و هم آرام کردن محیط و تقلیل دادن استرس هاست.قول دادم سی دی های خانم دکتر آکوچکیان و آقای نوروزی را برایش بیاورم تا آموزش ببیند با بیمار وسواس چگونه رفتار کند .ولیکن توصیه هایی هم داشتم.

به شهر زاد میگم وقتی ما به عنوان اطرافیان فرد مضطرب طوری رفتار نمی کنیم که سطح اضطرابش پایین بیاید چگونه انتظار داریم حالش بهبود یابد مثل پدر و مادرایی که میگن هرچه پول بخواهی به تو میدم دم پر من نیا همیشه همه را از سر خود وا میکنیم فرد مبتلا به وسواس توجه دائمی لازم دارد باید تو نخش باشیم ببینیم چه چیز رنجش میده و اضطرابش را بالا می بره سعی کنیم فشار محیط را کم کنیم.آنچه ما با هم بحث کردم به انحنا مختلف تفسیر همین موضوع بود همه مانور کلامی ما بر همین بود که باید انعطاف داشته باشیم حضور داشته باشیم و ...تا فرد مبتلا به وسواس کمتر مضطرب شود و رفتار های وسواسی اش کمتر بروز و ظهور پیدا کند.

شهرزاد از بس مودب است بارها تشکر کرد و مرا بوسید و قول داد خانواده بیمار را توجیه کند و بعد هم به مطب خانم دکتر آکوچکیان ببرد.

زهرا دانشجوی سال های پیش ما اومد و نشست .اول از همه اشکایی را پاک کرد که بی مقدمه سرازیر شده اند.و بعد شروع کرده از همسرش میگه که در تمام طول روز تنهاش میذاره و سر کار حضور دارد و وقتی به خونه می رسه یه سر خوابه و وقتی را برای صحبت کردن باهاش اختصاص نمیده.

میگه چقدر دلم میخواست فرزند دوم دختر باشه تا جفتم جور باشه .چقدر دوست داشتم همچنان پرستار آی ،سی،یو بیمارستان الزهراباشم.

وقتی زهرا خوب حرفاشو زده و اشک ریخته با هم از عواملی صحبت کردیم که ماها را افسرده میکنه و و آنچه این افسردگی را شدت می بخشد و تقویت میکند

بعد دو ساعت مباحثه در حالی خداحافظی میکنه که قول میده تا مدت هشت جلسه ادامه دهد

الان وقت اذان است .

باید آرزو  کنیم در سطح کلان برنامه ریزی شود خانم های جوانی را که دارای فرزند جدیدی شده اند تحت پوشش آموزش و مشاوره  قرار دهیم.

مبتلایان به وسواس و خانواده ها را به طور وسیع آموزش دهیم