نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

عید آمد

 مبعث حضرت رسول (ص)

برگزیده شدنش بر شما امت مسلمان مبارک

حفظ امانت

امانت داری را میدانی؟ 

اهمیتی دارد بدانی؟ 

تو اهل خیانتی؟یا اهل امانت؟ 

میدانم 

نمی خواهی وارد اینگونه بحث های بنیانی شوی 

میگویی اهل این شهر و این دیارم 

ولیکن قصدم رجوع به خود است 

اعتمادت را لازم دارم 

اگر عنصر اعتماد از میان برخاست مشکل بتوان مرغی را که از این بام برخاسته دوباره بر بام نشاند 

امروز آخرین جلسه امتحانی بود که من نماینده گروه بودم  

استاد درس سخت مراقب بود برگه سوآلات طراحی شده اش لو نرود 

همه ممتحین درس را هشدار داد که از خروج پرسشنامه  امتحانش جلوگیری کنند. 

اما 

یکی از همکارانش خواست یک کپی بگیرد که مانع شد و گفت 

حتی شمای همکار نیز هم 

راضی نیستم کپی  پرسشنامه پنجاه سوآلی را که به زحمت برای سنجش دانشجوهام طراحی کرده ام داشته باشی 

من به روش خاص و یگانه درس می دهم 

و پرسشنامه ام هم خاص سنجش همین نحوه تدریسم است 

و میخواهم یگانه باشم و حاصل تلاش خود را ببینم 

همکارش رنجیده خاطر شد که من میخواستم از شما بیاموزم 

ایشان فرمود من شرمنده نمی توانم معلمی همکاری را به عهده بگیرم امروز و اینجا وقت حساب پس دادن است نه آموزش گرفتن 

الان ماها با هم رقیبانی هستیم که نحوه تدریس مان با هم در مسابقه اند و قرار است سره از ناسره تشخیص داده شود و چون رقابت تنگاتنگ است من چاره ای جز حفظ حاصل زحماتم ندارم و قصد جنگ هم ندارم فقط میخواهم حق به حق دار برسد 

من و اون همکار کمی تعجب کردیم ولیکن حق با ایشون بود و به یادم آمد پای مرغت را ببند همسایه ات را دزد نکن چهار چشمی مراقبت کند مبادا یکی از پرسشنامه ها حتی در دست همکار نباشد مصداق همین ضرب المثل است و  

عذر خواهی و ... 

کاش همه ما امانت دارهایی باشیم مبادا

دستش را زده زیر چونه اش و نشسته به دور دست نگاه میکنه 

احوالش رو می پرسم 

مث ترقه از جا بر میخیزه و سلام میکنه 

عذر خواهی میکنم که رشته افکارش را گسستم 

تعارف میکنه که اشکالی نداره خوشحالم کردید 

میگم خب تو چه فکری بودی؟ 

میگه خانوم پدرم عمل قلب داشت بر بالینش بودم 

حالا می بینم نمره ام سیزده شده آخه میدونید معدلم هفده بوده تا حالا 

میگم ولی تو باید قبول کنی همه چیزای خوب را با هم نمیشه داشت 

به پدرت بگو این درسم به فدای سر شما شد 

میگه آخه او غصه خواهد خورد که باعث شده 

من و اون و همکار دیگه ام موندیم چگونه این گره را وا بکنیم 

التماس میکنه در طول تابستان ازش یه تکلیف سنگین بخوام ولی... 

من نمی دونم چرا نمی تونم کوتاه بیام 

شما میگین چرا؟

واکاوی عدم موفقیت ها

ضرب المثل" با یه دست دو تا هندونه را  نمیشه بلند کرد"" را شنیدین؟

آیا شما هم با یه دست دوتا هندونه بلند نمی کنین؟

داشتم فکر میکردم پس چرا مردم دور و بر من با یه دست میتونن چند تا هندونه بلند کنند؟

خود من واقعا با یه دست دوتا هندونه را نمی تونم بلند کنم

علت احتمالی اش  را هم میگم

چون آدم وسواسویی هستم(مبتلا به وسواس بیمارگونه) که باید مطمئن بشم کارم بی عیب و نقصه.

 همین باعث شده پنجاه سال از عمرم رفته باشد ولی  هنوز اندر خم یه کوچه مونده باشم

ولی من کسانی را می شناسم که ...

خب سعی میکنم سر از کار اونا دربیارم

                                       چگونه به چنین قدرتی دست پیدا کرده اند!؟

اون وقت متوجه میشم 

 1-اونا مث من مته به خشخاش نمی ذارند

2- خیلی هم سخت نمی گیرند

3- پشتکارهاییهم نشون میدن (تنبلی نمی کنند)

4- عشقی کار نمی کنند(حتی اگر دندون شون سر جیگرشون باشه و خون بچکه به کار ادامه میدن)

 انگیزه هایی قوی دارند که برای من وجود نداره 

من خیلی دوست دارم 

الف: احساس راحتی داشته باشم

ب: بپلکم( سلانه سلانه قدم وردارم )

ج : کاری را بکنم که واقعا قبول دارم

 د : مطمئن باشم قدرتش را هم دارم( بیگدار به آب نمی زنم )

ه : ریسک نمی کنم (خطر کردن هم در شهامت من نیست )

و سالها هم مثل مورچه آهسته میرم و پیوسته میرم

 بعضی ها فکر می کنند آب تو دل من تکان نمی خوره

 اینجور هم نیست

آرزو داشتم

*        اهل خطر کردن بودم از ریسک هراس نداشتم       

**- خیلی هم مو از ماست نمی کشیدم( زیاد هم به سنجش نمی  

        ولی خب 

از اول اینجوری ادب شده ام 

احتمالا آزادی هایی که بعضی ها داشته اند را  نداشته ام 

( به اسم تربیت کردن بلاهایی سرم آورده اند که پشت دستم را داغ کرده ام) 

و اما من

 

سعی می کنم در تربیت فرزندانم مراعات کنم چنین کارهایی نکنم مطمئنا من نیز ایده آل فرزند پروری نمی کنم ولی دارم با هشیاری سعی می کنم 

شما هم برایتان پیش آمده خودتان را بذارین زیر نگاه تیز بین خود؟(با  میکروسکپ دنبال ویژگی های خود بگردید؟)

 از خودتان سوآلاتی درباره چگونگی رشد خود بکنید؟

خودکاوی یعنی همین

بعضی ها فکر می کنند من از بیکاری و داشتن فرصت فراوان تو این وادی ها افتاده ام.شما چی؟شما هم؟

ولیکن چرا واقعا؟ 

حتما خیلی متعجب شدین که مرا چه شده؟ 

آهان 

به من گفتند تو دانشکده بشین اینجا را ببین اگر مقاله داری ارسال کن

بنویس 

بهونه های بنی اسراویلی هم نگیر 

یعنی نگو نمی دونم از چی بنویسم چگونه بنویسم از کجا شروع کنم به کی بنویسم و ... 

ببین باید بتونی اعتماد کنی تا حالت خوب بشه 

خب میدونم آسون نیست 

حتی میشه گفت سخت هم هست 

خطت هم خوب نیست بنویس 

املای کلمات را هم نمی دونی بنویس 

آیین نگارش هم نمی دونی مهم نیست 

ببین اگه ننویسی مغزت هم نمی تونه به تکاپو بیفته 

خودتی که میتونی به خودت کمک کنی 

به از ما بهترون نیگاه نکن 

قبول دارم بعضی ها خط شون بهتره حرف دل شون را بهتر منتقل می کنن  پردازش شون عالی  

ولی خب باید از کجا شروع کرد؟ 

بگیر قلم را دستت بگیر 

حالا شروع کن 

چشاتو ببند و بنویس 

بذار خودش بیاد نوشتنت را میگم 

افسار را ور دار از رو فکرت 

آزادش کن 

بذار مثل یه چرنده بچره 

شکیبایی کنه یاد میگیره 

فرصتش بده 

فرصتا را ازش نگیر 

نومیدش نکن 

تذکرش نکن 

منعش نکن 

بذار ببین چه میکنه با این کاغذ 

فرض کن اسیری 

میخوای نامه ای بنویسی 

میدونم هیجان که شدید باشه نمیشه 

احساس آرامش داشته باش 

سعی کن 

میدونم سخته 

قدم به قدم 

مث یه بیمار که دیروز عمل جراحی شده و امروز باید از تخت بیاد بیرون