نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

گرمی(warmty)

سلام
امروز با دوستی برخوردی پیدا کردم.گفتم خوبه راجع به این مسئله توضیحاتی بنویسم.
دوستی با مهربانی و صمیمیت مرا مورد خطاب قرار داد ....(که البته لازمه هر ارتباط موفق نیز همین است .به او یاد آوری کردم که در مملکت ما یکی از تابو ها اینه که ....گویا هضم این قضیه برایش بسیار مشکل بود.
البته در همین جا از آن دوست دلجویی می کنم باشد که بخواند .ولیکن در تمام دنیا گرمی می تواند تلقی های خاص ایجاد کنه که منجر به کج فهمی می شود .بهتر آنست که بین ما انسانها قراردادی امضا شود که علیرغم اینکه گرمی و صمیمیت می تواند تلقی های سو در بر داشته باشد ولی ما با علم و آگاهی برای حفظ ارتباط حسنه با رعایت جوانبی آن را در دستور کار خود قرار می دهیم .
من به همه دوستان وبلاگ نویس خودم بگویم بسیار دوست تان دارم ولی برای آنکه وسوسه نشوید دوستی ام را و عمق آن را محک بزنید از بیان دوست ات دارم خود داری می ورزم و این را به حساب خویشتن داری خویش می گذارم.

فال گوش

البته من آدم فضولی نیستم.و همه اینا تصادفا به گوشم رسیده.اینم از عیوب آپارتمان نشینیه
طفلک خانمه فریادش در اومده بود که :؛بله باید هم حال ات را به هم بزنم.حالا که تو خونه ات از ریخت افتادم .باید هم تا چشمت می افته به چهار تا دختر بچه که با اندام موزون شون تو خیابون پرسه می زنند نه کاری دارند و نه هدفی .فیل ات یاد هندوستان کنه.یادت رفته وقتی من هم باهات ازدواج کردم همین شکل و شمایل رو داشتم .حالا ریخت ندارم ؟؟؟؟.از خروس خون صبح تا شغال خون شب تو این خونه می پلکم . دست به سر و روی خونه ات می کشم. دستام از بس کار خونه کرده از فرم افتاده .از صبح چشمم به در هست که از راه برسی شاید خورشید عالمتاب خانه ام باشی وقتی که می رسی باید زخم زبان هایت را بشنوم .
آه و فریآد از ما خانوما
چی شده این بدری خانوم همسایه پایینی ما چش شده؟بیچاره جعفر آقا که مث جون دوستش داره !.از بس کار میکنه کمرش زیر بار کار خم شده .من فکر نمی کردم بدری خانم این قدر بی انصاف باشه خدای من .
چه زشته که گوشای من می شنوه آنچه را بدری خانوم میگه !!!مطمئن ام تو موقعیت بدی گیر کرده وگرنه بدری خانوم این طوری نبود . از جعفر آقا هم بعیده چیز جدی ایی گفته باشه . لعنت به کم پولی و ناداری که آدما را به برخورد های کلامی و گاهی فیزیکی میکشاند اونهایی که مثل جون همدیگه را دوست دارند.
لا اله الا الله
خوب نیس بیشتر ازین بنویسم چه می گفتند< پنجره نور گیر را بستم . صدای ضبط صوت را تا آخر بلند کردم. خودم هم شروع کردم اشعاری از مولانا را دکلمه کردن. مبادا آنچه بین بدری خانوم و آقا جعفر رد و بدل میشه رو ذهنم اثر بدی بذاره.
خدا میدونه آقا جعفر به چشم برادری مرد خوبیه و هرگز به مخیله اش هم خطور نمیکنه که به دختر بچه هایی که همسن پسراش هستند نگاه بد کنه .گاهی خود ما خانوما هم «مقصر هستیم که همه سرمایه گذاری عاطفی مون را روی همسر و بچه می گذاریم و بعد از اونا انتظارات مون بالا میره .میشه گاهی هم برنامه خاص و مستقل از خانواده داشته باشیم مبادا فکر کنیم همه وقت مون را به آنها اختصاص داده ایم.ای کاش خشم ما به آن درجه بالا نرود که حیا را قورت بدیم ووو.....را قی کنیم . وای خدای من
منو ببخش که با اندک جرقه ایی ذهن ام چه چیز ها که به هم نمی بافد اگر بدری خانم جون و یا آقا جعفر گل بدانند من قصه برخوردشان را اینجا نوشتم به خونم تشنه می شوند آخه این رازهای خانواده هاست و انسان با پنهان کردن راز هاش آبروی خود را حفظ می کند .مردم ما رسم شان است با دل خونین لب خندان بیارند همچو جام.

همدلی آری همدردی نه

با سلام
امروز چون وقت کمی دارم زیاد پاپیچ وبلاگ خودم نمیشم .ولی یه چیز جالب می خوام بنویسم راجع به تفاوت همدلی با همدردی.
همدلی در هر ارتباط دوستانه لازم است .ولی اینکه ما فکر کنیم همدردی و همدلی هر دو یکیست اشتباه می کنیم.
آدمهایی که با ما همدلی می کنند به هنگام غم و رنج و اندوه مان با ما همراه اند ولی خودشون را درگیر مشکل ما نمی کنند فقط حضورشان ما را دلگرمی می بخشد .
همدلی از هم زبانی بهتر است .
ولی آدمایی که همدردی با ما میکنن ممکنه خودشون را هم به مشکل گرفتار کنند و حالا این ماییم که برای نجات اونا باید دست به کار بشیم و مشکل برای دو نفر .........
مثالی قشنگ داریم که
هرگاه دیدی کسی در دریاچه یخ گرفتار آمده در جستجوی کمک به هر نحو ممکن برای او باش ولی مراقب باش خودت تو دریاچه یخ اسیر نشی که حالا خر بیار و باقالی بار کن دو نفر گرفتار داشته باشیم.
نظر شما چیه؟
تا حالا شده به جای همدلی همدردی کرده باشید؟
اگه می خواهی بدونی چگونه
یه روز که تو خیابون بزن بزن و کتک کاری میشه نگاه کن بعضی ها دل شون به حال طرفین دعوا نمی سوزه ...دسته دوم می خوان کاری کنن به ماموران ضد اغتشاش خبر میدن چیزای تیز و وسایل خطر ناک را دور میکنن
و دسته سوم می رن جلو طرفین را جدا کنند یه هویی خودشون هم مشغول کتک کاری میشن.
خانمی در همسایگی ما با شوهرش دعواش شد و پرید تو کوچه در حال فرار .آقاهه با دیوانگی هر چه تمام تر چاقو تو دستش و میدوید به دنبالش .یه مردی گفت : مرتیکه این چه کار احمقانه ایست میکنی؟؟؟ به طرف این بابا حمله برد که با کی بودی ؟؟؟من احمقم؟.....که اگر تکواندو کار جوون ۱۸ ساله همسایه دیگر مان نبود که مرد چاقو به دست را مهار کنه و با تمام توان و قدرت ٫مهربانانه چاقو را از دستاش خارج کنه و در سه کنج دیوار جاش بده حتما حادثه ایی آفریده بود.
همه به مرد همسایه که در دفاع از خانمه به شوهرش ....گفته بود .: ..گفتند سری که درد نمی کنه دستمال می بندی؟آخه به تو چه؟خوب بود به خاطر هیچ جون ات را از دست می دادی؟اگه نمی تونی ...پس.........هم نکن

نمک آبرود

سلام
اگه به شما بگویند یه کوهنوردی در ناحیه نمک آبرود در پیش است و گروهی از دوستان قدیمی ات هم هستند قبول میکنید؟
اگه قبول نمی کنید دلیل تون چیه؟می ترسید تو رو دربایستس قرار بگیرید و ......نترسید قبول کنید.
نمک آبرود جای قشنگیه به خصوص که یکی از فامیل های ما نزدیکی هاش تو سلمان شهر ویلا داره و میتونه بهتون سر بزنه (از کیسه خلیفه ببخشم).و اگه چیزی لازم داشتید واسه تون فراهم کنه . البته از آدمای تهران بعیده برای همدیگه مایه بذارن نترسید سهم تون را حساب می کنند.
من که نمی تونم برم. چون اولا مثل جوونیام زبل و تر و فرز نیستم که از کوه بالا برم و از طرفی همیشه باید به همراه همسرم سفر کنم که ایشون تا مهر ماه مرخصی نداره بعد از اون ممکنه.پس شما ها که می تونید بروید سفری خوش در انتظارتان باد.مراقب خودتان باشید.جاده ها شلوغه کمر بندها را ببندید.تا شما از هر سفری باز گردید این دل تو سینه بی تابه .جاده ها مراقب تون نیستند با جاده ها بسازید.

گفتن ها

خیلی ها وبلاگ می نویسند.
و هر کدام هم بعدی را که حس میکنند.(مثل همون فیله که تو تاریکی لمس می شد و یکی از گوشش میگفت که عین بادبزن است و این ّهم هست خواص بادبزن و اون یکی از پایش می گفت که همانند ستون است و ستون میتواند خیمیه ایی را بر سر پای نگاه دارد و آن یکی از خرطوم اش).
-------انسان ها دارای هیجان و رفتار و افکاری اند. و بنابر این :

یکی از خشم هاش/یا ترسهاش یا عشق اش میگه .آن دیگری از رفتاراش و کارهایی که امروز انجامشون داده با فردا انجام خواهد داد و آن دیگری از افکاری که رهایش نمیکنند .و یا حیفه در سینه آش بماند و بیان نشود.
یکی از گذشته هایی که خوب یا بد بودند و اون یکی از آرزوهاش و آینده هایی که خواهد آمد.
من هم خیلی حرفا دارم که بخوام بگم ولی نمی تونم انتخاب کنم . از کدام بگم.
اگر از رنج هایی که برده ام بنویسم دایه دلسوز تر از مادری پیدا میشه اشکامو پاک کنه . که نمی خوام اشکام خشک بشه
آگه از آرزوهایی که بهش نرسیدم و امیدی هم ندارم که برسم بگم یکی پیدا میشه سرم رو شونه اش بذاره و امید م بده .
که باز نمی خوام بر شانه جز خودم تکیه بزنم .
اگه از احساساتی که وجودم را در تسخیر خودش در میاره اعم از خشم و ترس و عشق بگم به تناسب هر کدام دلجویی کننده ایی میاد جلو تا دستامو تو دستاش بگیره و بر جراحت هام مرهم بذاره .
من هم که خودم را تو زندگی تا حالا از تک و تا نینداختم با چوب احساس گناه آنچنان بر فرق تمایلات و احساساتم میکوبم که فکر نکنم دیگه بشه سر بلند کرد اینه که سعی میکردم ؛تانژانتیویتی(تفکر مماسی)؛ داشته باشم یعنی .(مماس بر همه چیز بگویم ولی در مرکز دایره آن بحث وارد نشوم.)
من همیشه خودم را تو شلوغی ها نگه می دارم ولی همونجا هم با خودم نجوا میکنم و اجازه ورود کسی را به درون و خلوت خود نمی دهم و این همه به دلیل سستی اعتمادم به دیگرانه .
همه ما آدمایی که کم اعتماد میکنیم به تنهایی عجیبی گرفتار میشیم .چه چیز عنصر خوب؛ اعتماد ؛را از قلب ما ربود نمی دانم .گاهی فکر میکنم نکند آن کتاب های قصه ایی که در قالب سرگذشت روباهی و کلاغی و یا روباهی و خروسی و یا روباهی و ....
گاهی فکر میکنم همه آن هشدارها و بر حذر نگه داشتن ها تا خود هاشان خوابی راحت داشته باشند .و گاهی فکر میکنم میل به دستیابی به بالاترین درجه ایی که میتوان در اجتماع کسب کرد و جو رقابت و پیشی گرفتن.
بیایید دعا کنیم
خدایا به ما نیز از عنصر اعتماد و اطمینان قلبی که به .... ارزانی داشتی عطا فرما.
خدایاتوان و تحمل ضرر کردن در هر انتخاب مان را به ما عطا فرما.
خدایا قدرت قبول مسئولیت کارهای مان را به ما ببخش.
خدایا تلخی احساس تقصیر و احساس گناه را در ما تقلیل بده.و به تعادلی مطلوب رسان.
خدایا قدرت ابراز وجود به ما عنایت بفرما /آمین