نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

تبریک

به من تبریک بگویید .چون من از خوشحالی در پوستم نمی گنجم.چیزی را که باور نمی کردم اتفاق افتاده .علی پسر خواهر مرحومم که همسن پسر خودم هست تو کنکور دانشگاه آزاد کاردانی قبول شده.آخه میدونید این علی کوچولوی ما اصلا درس نمی خوند و هیچکس بهش امیدی نداشت نمی دونم امسال چش شده بود که هی بفمی نفهمی یه کمی جنبیده بود در حالی که از هنرستان دیپلم کامپیوتر را به هر ضرب و زوری گرفته بود (حالا خدا رحم کرد که رشته کامپیوتر را دوست داشت وگرنه اون دیپلم را هم نمی گرفت)حالا نشسته بود راحت و بی دردسر هی خوراکی می جوید هی یه کمی درس می خوند چون مادرش را در حادثه دلخراشی از دست داده بود کسی به خودش جرات نمی داد پاپیچ اش بشه هی بفهمی نفهمی بهش می گفتند علی جون علی گله درس بخون بازیگوشی آینده ات را تباه می کنه ها .چقدر یه حرف که می خواستند بهش بزنند ملاحظه می کردند چه جوری بگن مباد بگه که اصلا دل و دماغ ندارم .خدا خیر بده نامادری اش و عموش خیلی کمک می کردند .همه نگران علی و آینده اش بودن که عاطل و باطل بشه .که بی برنامه بشه همه میدونستند اگر علی مادر داشت ذره ایی از مراقبت اش کم نمی گذاشت آخه علی هنوز تولد ۹ سالگیش هم نشده بود که مادرش را از دست داد و روز تولدش همه در حال اشک و آه عزیز از دست رفته بودند .روزی که مادر علی در سانحه اتوموبیل .......شد علی مثل دیوانه ها می دوید تو خیابون تا یه ماشین زیرش بگیره چون نمی خواست بدون مادر ش زنده بمونه .
این دومین باره که موفقیت علی اشک منو در میاره دفعه اول هم روزی بود که در مسابقات تکواندو علی را دیدم که در عملیات نمایشی یک.....را دو نیم کرد در حالیکه همه حضار سالن دست می زدند من هق هق گریه می کردم .به یاد مامانش افتاده بودم که بنا به پیشنهاد من علی را در کلاس ژیمناستیک نامنویسی کرد و با شوق او را به کلاس می برد و باز می گشت .چقدر آرزوی روز های خوب برای علی را داشت حیف که نموند تا ببینه .
اگه اون حادثه لعنتی رخ نداده بود و الان مادر علی زنده بود مطمئن هستم مهمونی میداد و با اون دستای هنرمندش خوشمزه ترین غذا ها را در تنوع فراهم می کرد .
علی جون علی کوچولوی خواهرم متاسفم که هرگز نتونستم مانند مادری مراقب تو باشم اگر چه مادر تو برای پسر من مادری مهربان تر از خودم بود.و مرگ مادرت پسر مرا دیوانه تر کرد .علی عزیزم خوشحالم که بودنت با پسر من تو را از تنهایی رهای می داد و همدردی او تو را در تحمل مرگ مادرت مرهم بود علی جان این خیلی خوبه که همانگونه که کلاس اول را با هم شروع کردید دانشگاه را هم با هم شروع می کنید اون هم هر دو در رشته کامپیوتر .امیدوارم بتوانید همیشه با هم باشید همکلاس و همکار در آینده.ولی علی تو را خدا کمی بیشتر بجنب ملخک یک بار می جهد دوبار می جهد ممکنه بار سوم نشه ها.
امشب به مناسبت قبولی علی کوچولو ی ما تو خونه مامان(مادربزرگ علی)جشنه .و این دایی های خوشحالند که هر کدام به نحوی از قبولی علی ابراز شادمانی می کنند .
اونجا به پسر من نیز تبریک گفته خواهد شد .

بغض

الان ده روز هست که نمی نویسم.احساس میکنم ذهن ام وجد و نشاط خودش برای نوشتن را از دست داده .
یک تردید هایی تو ذهنم راه یافته که مثل موریانه از نوشتن بازم می داره.
اگر نویسنده هایی که ما دوستشون داریم دچار این حالت بشن برای من فاجعه است.
در اندرون من چه کسی است که بخل می ورزد من بنویسم؟
همه آن کسانی که در زندگیم همواره بخل ورزیده اند که ؛ این کلام شیرین را به این نگو .حقش نیست۰.
؛ آن شی قشنگت را به این نده . لیاقتشو نداره .از بین اش می بره .؛اون کس را به خونه ات مهمان نکن .او جبران نمیکنه ؛.اون نگاه پر مهر را تحویل این کس نده .خودشو گم میکنه .باورش میشه ارزشش را داره .؛یه مشت اینا با یه مشت ذهنیات درست مخالف که :؛تو مهر طلبی بدین واسطه است که می نویسی. برای خودت....
؛تو غمگینی اینا دود دلت است که در قالب آه دیده میشه.؛ تو میخوای دیگران را تحریک احساسات کنی که چی؟تو داری خودت را در موقعیت بی ارزشی قرار میدی. که نوشته های بی ارزش تر بیرون بدی پاشو فکر نان کن که خربزه آب است .
اه ه ه ه ه ه ه ه
از هجوم این افکار بخیل متنفرم.
این افکار زاییده تذکراتیست که عمری به من داده اند .
چه کسی حق دارد ذهن بکر مرا با پاهای گل آلوده اش کثیف کند ؟؟.چرا ذهنم را از زایش باز داشته اند ؟؟ چرا باید خلاقیت ها بمیرد و همه یک قالب قابل پیش بینی داشته باشد؟؟ چرا باید آنگونه رفتار کنم که پسند تو باشد.؟؟
می خواهم ذهنم بدون افسار برای خود بخرامد و هرگاه خواست تاثیر اش را اینجا بگذارد .
چرا به من می گویی ملاحظه کنم.؟؟این خود سانسوری من چه کسی را فایده می بخشد ؟؟
جز آنکه خودم را زیان می رساند.
این ّبکن نکن هاّ این ّباید نباید ها ّ این ّخوب است بد استّ ها قالب سازی می کند قالب ها دشمن خلاقبت هاست .

سوآل

چه لزومی می بینیم که می نویسیم؟واقعا؟چرا؟

خلاصه کتاب

........
اما از کتاب " فکرت را عوض کن زندگیت عوض می شود
" نویسنده:جرالد جمبا لسکی :ترجمه فریبا مقدم:
(هویت حقیقی ما الهیست نه مادی و جوهر هستی ما نیز عشق.اما پاره ایی دیگر از وجود ما در برابر این اعتقاد سخت مقاومت میکند.این مقاومت ناشی از باور ماست که عشق را ترسناک می پندارد و نمی خواهد به آ ن اعتماد کند.این باور ماست که می گوید که ما فقط بدن خود هستیم.زاده شده ایم تا بمیریم و مرگ بدن سرانجام حیات وجود ماست اصل کلیدی٫ بهبود نگرشهاست با مطالعه سایر اصول در می یابیم که این اصل با سایر اصل ها آمیخته است .
قانون عشق همانند بوم رنگ است همه آنچه می دهیم را به اشکال و اندازه های گوماگون به خود ما باز می گردد.رها کردن ترس به داشتن ذهنی آرام و سرشار از افکار آرامش بخش و آمیخته با عشق منجر می شود و بدین ترتیب می توان آن آرامش را در همه جوانب زندگی احساس کرد .می توانیم همه توان خود را برای گسترش عشق در زمان حال به کار گیریم .یادگیری رها کردن موانع عشق ورزیدن بخشیدن دیگران و خویش به ما یاد آوری می کند که جوهر هستی ما عشق است شاید با بخشش بتوانیم هدف واقعی زندگی خود را عشق ورزیدن به خود و به دیگران بدانیم.می توانیم یابنده عشق باشیم نه جوینده عیب.ما احساس میکنیم باید در دیگران جوینده عیب باشیم اما وجود روحتنی ما کلیه روابط را راهی برای یافتن عشق می بیند که به یگانگی منجر می شود و به ما می آموزد که عشق ورزیدن بسیار ساده تر از نفرت داشتن است.اگر عشق را حقیقتا جاودانه بدانیم از مرگ نخواهیم هراسید و ترسید.وقتی از مرگ نهراسیم زندگی حقیقی ما شروع می شود از آنجا که عشق جاودانه است نباید از مرگ ترسید.

هشدار

سلام
یه سوآل از دختر خانم ها
فکر میکنید فقط  چه کسانی زبان شان از حلق شان بیرون کشیده میشه؟
که چی بگن؟
که چطوری بگن؟
آیا ممکنه اگه فقط یک هشدار کوچولو به من و شما هم داده بشه که مواظب ...باشیم زبانشان ٫همونجا سر جاش همون طور نرم و گرم بمونه؟
آیا ممکنه کسی که اسرار را هویدا میکنه ؟ واسرار جنسیت را هم آشکار میکنه ٫زبان سرخش سر سبزش را به باد دهد؟
چرا به فکر گفتن این حرفا افتادم؟
از خواب بدی پریدم که بد جوری دارم می لرزم.خواب می دیدم دارم می رم خیابان دور دستی تا نتیجه کنکور پسرم را ببینم که .راننده قصد پیچوندن را داره و لهجه اش شبیه تلفنچی دانشکده مونه
؛؛(آخه تلفنچی دانشکده مان با وجودی که نابیناست هر وقت منو می بینه با جسارت سوآلاتی میکنه که من روزی به رئیس دانشکده گفتم دکتر اینجا سگ بستید؟دکتر رئیس دانشکده پرسید ند:منظور؟ گفتم ایشون آنچنان غیر محترمانه با من رفتار میکنه که من قید دیدار شما را می زنم مبادا مجبور به همکلامی با ایشون بشماز بس پر رویی میکنه و زبان درازی میکنه که ای خانم چه صدای گوش نوازی دارین (تبلیغ نباشه )ما که نابینا ییم گوش مان خوب میتونه کار چشم مان را بکنه)؛؛.
دکتر گفتند ٫ ولی نابیناست. ناراحت نشین .گفتم:؛؛ گربه مسکین اگر پر دداشتی تخم گنجشک از زمین برداشتی.؛
ما خانم ها گاهی رفتارهایی داریم که خاص جنسیت مونه اگر از روی آن پرده برداریم دیگه ممکن نیست جاذبه ایی داشته باشیم.آقایون چون بیشتر مصلحت اندیش اند بیشتر در پوشاندن شگرد های مخ زنی دوستان شون تلاش می کنند.
خدا حفظ اش کند .ابی .دوست ایران بحثی مان را روزی برایش نامه خصوصی نوشتم گفت من ابا میکنم جواب تان را بدهم آخه در برخورد با خانم ها کمی محتاط ام.
.بیدل. دوست دیگر ایران بحثی مان می گفت:در مورد کار بیرون از خانه خانم ها و مراقبت شان از خود
 فردی به نام. اشاره پدرانه. نصیحتی پدرانه به من کرد که مردان تا به شما می رسند زبانی پر از تمنا دارند و اگر به هم برسند طلبکار هم نشن سیاستمدار میشن.
داشتم می گفتم
در خواب داشتم می دیدم که آقایی که مسافر همون تاکسی است قصد داره چیزی را در گوش من بگه که:می دانی راننده قصد سویی داره من دارم پیاده میشم میتونی بفهمی؟ و من سری تکان دادم و گفتم نگران نباش می دانم.متوجه ام.
.کیوان. در بلاگ ؛شما؛ درباره رفتارهای بعضی خانم و ظهور خفاش شبی دیگر سخن می گفت.
.امیر. در بلاگ؛الو آخر دنیا؛با مقاومت هایی سعی داره تفهیم هایی کنه.آی خانوما........
امپراتور با گفتن داستانهایی به نحوی سعی در تفهیم ...چیز هایی داره.
پسر خوبامون ما را دوست دارند و دلشون می خواد زبانی داشتند که قاصر نبود و می شد گفت بابا دخترا مراقب ما باشید ما ممکنه براتون خطراتی داشته باشیما؟ولی خب چگونه باید گفت که از جامعه خاص خود طرد نشیم .
اصلا مگه ما ها به هم تعهدی دادیم که.....همدیگه را از فعل و انفعالات جامعه بیاگاهانیم ؟و مگه اگه پیر که در خشت خام می بیند آنچه را در آینه هم جوان نخواهد دید بگوید ثمری دارد؟

دیروز فیلمی را با نام ؛دیدار آخر؛تلویزیون نمایش داد که دخترکی به نام جنی توسط راننده ای که او را در حال اضطرار دیده و سوار کرده بود به قتل رساند و من دیدم و این خوابها را دیدم همه اینم از خواص خواب دیدن
و سینمایی دیدن و ندید بدید بودن است شاید