نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

چهره خبر ساز

شهرت را چقدر دوست دارید؟به بدنامی شهره شدن با به خوشنامی شهره شدن برایتان فرق میکند؟

شنیده اید میگویند گمنامی بهتر است از بد نامی؟گرچه خو ش نامی بهتر است از گمنامی؟

چرا شهرت مورد علاقه آدماست؟حتما به بد نامی شهره شدن آرزوی کسی نیست.

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن      منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن

را از حافظ در  باره شهیر شدن به خاطر دارید؟

این روزا بر سر هر کوی برزن از فردی شهیر نام می برند که از بسیاری چهر ه های ارزشمند تر شهیر تر است.

علت اینکه فردی شهره میشود پچ پچ های بعضی ها هم هست.

اگر سعی کنی پنهان بمونی برای بر ملا شدنت تلاش می شود.

حالا هی برو از خودت اطلاعات بده خودت را معرفی کن مزایای شخصیتت را بیان کن.همه میگن اینو به حال خود رها کن.

خر مهره در بازار فراوان است و کسی که سعی میکند خودش را معرفی کند طبل غازی است

مشک آنست که خود ببوید نه اینکه عطار بگوید

مطمئنم کسی متوجه نمیشه منظور من از این مقدمه چینی چیست.

خودم هم علنا نمیخوام حرفی را بزنم.

چیدن مقدمات میتواند به هر صاحب فکری کمک کند نتایجی استنتاج کند.

اصولا به صراحت گفتن را جز در برخورد با فرد بیمار فکر ضروری نمی بینم.

اینکه باعث شد چنین نوشتاری را بنویسم نوع برخورد دو تن همکاران محیط اداریم بود که وقتی شنیدند آقایی در محیط کارش خانومی را با نام کوچک مورد خطاب قرار دهد برای اون خانوم شروع کردند به پچ پچ و نوچ نوچ و به طور خزنده همه اداره اطلاع یافت که بله یه آقاهه در فلان قسمت اداره با یه خانومه اینچنین حرف زدنش نشان از این داره که خانومه با آقایون سر و سری داره و نه کمتر اجازه داده باهاش چنین رفتاری شود چون.....

اونوقته که میفهمم بیخود نیست در سطح مملکت یه همچین شایعاتی ساخته میشه.وقتی کادر علمی مملکت چنین اند از بیسواد ها چه انتظار؟

وقتی اعضا محترم دانشگاه آرزو دارند یه چیزکی باشد تا چیز ها بر اساس آن ساخته شود و مردم را از بی خبری نجات دهند مبادا فکر کنند اینان  از خبر سازی ناتوانند  چه انتظار از مردم فاقد هیجان؟

آخه تزریق هیجان به جامعه اونا را شاداب و سر زنده نگه میدارد.

شاید بعد از این سر نخ یه قصه ساختم و نوشتم همین جا.ولی فعلا در لفافه صحبت کردن را تر جیح میدهم

 

امنیت اجتماعی

با عجله وارد اتاقم میشه و بعد بیرون میره و نمیاد. متعجب میشم این چه طرز اومدن و رفتنه؟وقتی دوباره داره از در میاد تو، می بینم گریه کرده و چشماش سرخه.میگم : چی شده؟کجا رفتی با این عجله؟چرا با چشمای اشک آلود برگشتی؟؟هیچ نمیگه و به نظر می رسه نمیخواد با من راحت باشه .چاره را در این می بینم به حال خود رهایش کنم.مبادا فکر کنه فضولم و یا واسه من سودی داره اطاعات خصوصیش .به یادم میاد یکی از دوستان از کسانی گلایه داره که اشک شان در مشک شان است و به هر بهانه گریه میکنند  .

ولی از نظر من آدمایی که اینقدر رقیق اند که میتونند گریه کنند و هنوز چشمه اشک شان خشک نشده آدمایی جالبند.

بعد از مدتی خودش به حرف میاد و از همسرش گلایه هایی میکنه.

 آنچه برام جالبه اینه که میگه: به شرطی که طرفداری منو نکنی ها. چون اونو به اندازه جونم دوستش دارم. فقط ازش گلایه هایی دارم که نمی تونم به احدی بگم .مبادا راز زندگی مون بر ملا بشه. .

با خودم می اندیشم چگونه میشه بدون هیچ قضاوتی به حرفاش گوش بدم؟به هر حال آدم روی مسند قضاوت می نشیند حالا یا حق را به این میدهد یا به اون.حتما نمیخواد حق را به  او بدهم چون ازش گلایه داره ولی خودش میگه حق را هم به خودم نده چون به او اجحاف میشه.

جل الخالق!

.این عشقه یا یه تضاد درونی؟

میگه  :به همسرم گفته ام محیط نا امنی کار می کنم به عوض حمایت از من گفته تو خودت مسئول مراقبت از خودتی .من نیستم. فکر نکن من میام دوئل به خاطر تو. قبول مسئولیت کردی باید خودت هم پاش بایستی. میخواستی قبول نکنی کار کنی .من زور گذاشتم پشت سرت برو سر کار؟هر روز نمیشه  که کلت رو کمرم ببندم و  بیام خدمت مزاحمینت برسم که .منو که می بینی خودم یه سرم و هزار تا سودا.دیگه همینم مونده بیام دنبال خانوم همسر و بشم بادی گارد مخصوص .اگه میتونی کار کنی و مشکلی به زندگی مون اضافه نمی کنی بسم الله وگرنه بفرما بنشین گوشه خونه  . چشمم چهارتا خودم میشم بادیگارد مخصوص جنابعالی.؛

من  موندم بهش چی بگم.خب حق با همسرش هست.او چه کنه که ایشون مامانی و دوست داشتنی هستند؟ و هر جا می روند یه نفر دوست داره یه مزاحی بکنه و یه حظی ببره و ایشون سخت مراقبند خود را.

میگم : خب فکر نمی کنی جناب همسر شما حق دارند که به شما بفرمایند خودتان مراقب رفتار های خود باشید؟

 خود هم قضایای محیط کار را حل و فصل کنید؟

میگه : ببین همسر من آدم حساسی هست .مرتب به من تذکر میده ؛ بلند نخند؛ . ؛لباس اینجور نپوش؛. ؛اظهار نظر نکن .(خودتو نخود هر آش نکن).و.....و.....و...

اینه که من نگران خودم هستم که در محیطی که ایشان تشریف نداره اظهار نظر هایی کنم رفتار هایی کنم که اگر به گوش ایشان برسه قشقرق به پا کنه از بس نگرانم و دلهره دارم از اتفاق خطا هایی هم مرتکب میشم.از اونجا که ناشی هستم و دست به عصا راه میرم اتفاقا موش تو غذای من بیشتر می افته تا دیگران.نمی دونم چرا روزی بر من نمی گذرد که یه فقره مشکل را نداشته باشم.خودم دست پیش را می گیرم و همسر را در جریان میگذارم که اینگونه اتفاقی افتاد اگر به گوش ات رسید در جریان باش که فریادش در میاد دستم درد نکنه.چشمم روشن.و تا منو به گریه نندازه از خر شیطون پایین نمیاد وقتی هم میگم من بی تقصیرم تو بیا کمک کن میگه من بادیگارد تو نیستم.

وای سرم سوت کشید.اینم با این شوهرش.بهش میگم : پس چرا حق را به شوهرت میدی؟ و میگی اون آدم خوبیه. مبادا درباره اش به قضاوت بنشینی .اینا از خصایص خوبش هست؟

میگه پس آدم بدیه؟میگم نه والله ولی چی بگم؟

بهش میگم اولا که همسر ها بادی گارد نیستند.

مسئول رفتار های هر کس هم خودش هست.

اضطراب و دلهره شما هم زیاده از حد است.

زندگی هم کار کردن زن و نگهبانی کردن مرد نیست.

یه جوری در حفظ آرامش خود بکوش.

یه جوری ظاهر شو و رفتار کن که اینهمه دلبر نباشی که همه آرزو کنند با تو مزاح کنند.

اگر هم مزاح کردند فکر نکن آسمان به زمین آمده ماست بودی و ......

بعد هم همسر را به تبعیت از خودت مضطرب نکن.

بعد هم یه جورایی تنبیهش نکن که چون میخوای مراقبت کنم پس خودت پاشو بیا مراقبم باش من ناتوانم(همینم که هستم).

.همه زن هایی که کار میکنند همسران شان به عنوان بادیگارد دنبال شون نیست.

ای بسا زنانی که شرایط کاری بد تر از تو هم دارند و مشکلات بیشتر هم تحمل میکنند و گریه هم نمی کنند و حتی همسری هم ندارند بادیگارد شون باشه(یا دلجویی شان کنه).

به خاطر آور زنان بی سرپرست (سر پرست خانوار) را.

میتونم تصور کنم زنان قشر آسیب پذیر جامعه اند.

میتوانم متوجه باشم زیبایی ها بعضی اوقات بلای جان شان است.

ولی ما در این دنیا باید سعی کنیم گلیم خویش از آب به در بریم.

بهش میگم : گاهی اوقات نزد یه روان شناس برو به اتفاق همسر تا روان درمانی حمایتی دریافت کنی.

بیشتر  آدما ده تا دوازده جلسه روان درمانی حمایتی را لازم دارند.

ساکت میشه.فکر نمی کنم از من رفتار هام خوشش آمده باشه.

امیدوارم متوجه نشده باشه هم درباره خودش و هم درباره همسرش قضاوت هایی ذهنی داشته ام.

طفلکی خانوما چقدر لطیفند.

نه دل شون میاد همسرشان ناراحت باشه نه خودشان میتونند تحمل کنند.

کاش دل شان میامد همسرشان ناراحت بشه و فکر نمیکردند همسرشان ناراحت شود آسمان به زمین میاد.

کاش میتونستند تحمل کنند همسرشان تندی کند و از کوره در برود.

کاش میتوانستند بفهمند اسم این رفتارشان عشق و محبت به همسرشان است یا تضاد درونی خودشان.

کاش آدما میتونستند متوجه شوند با چنین زنان مزاح نکنند مبادا به همسرشان گزارش کنند و این بحث ها پیش بیاد.

عجب

شوک درمانی

این خانومه به احتمال زیاد مبتلای به افسردگی بوده که پزشک تجویز کرده با شوک درمان بگیره.

وقتی دارو موثر واقع نشود  شوک درمانی بهترین نوع درمان برای افسردگیست.

افسردگی وقتی شدید شد به درمان های دارویی جواب نمیده.

گرچه به تعداد سرماخوردگی در طول سال مبتلای به افسردگی می شویم ولیکن بدون درمان دارویی هم بهبود می یابد.

افسردگی در زنان دو برابر مردان است.

عوامل متعددی وجود دارد که باعث افسردگی مان می شود.

خدا اون روز را نیاره که از شدت افسردگی فکر پایان دادن به زندگی به ذهن مان خطور کند.

این روزا پزشکان با شوک درمانی زودتر موفق می شوند خلق را بهبود بخشند.

افسردگی فرد را نومید می کند .در او احساس گناه ایجاد میکند.ارزش نفس را پاسیین می آورد.

درد های بدنی اولین علامت است که ما را به سوی مطب پزشکان می کشاند.فراموشی بد جوری باعث سر شکستگیست و اینها از علائم افسردگیست.

اگر اجازه میدادند شادی کنیم.با دم مون گردو بشکنیم شاید افسرده نمی شدیم.

اگر بکن و نکن ها حد و اندازه داشت.اگر ابراز وجود کردن مان با توهین مواجه نمی شد.حتما کمتر افسرده بودیم.

افسردگی کودکان نمودی متفاوت از بزرگسالان دارد.بچه های افسرده زمین و زمان را به هم می دوزند.

رو انگشت پاشون بند نیستند.

شلوغند و شیطنت شان بی حد است.

شاید زانوی غم به سینه گرفتن بعضی ها را شاهد بوده باشید.

غم و اندوه طبیعی در بسیاری مواقع چاشنی زندگیست.

ولیکن بیماری افسردگی و درمان شوک یه بحث دیگه است.

وقتی زری از زندگی سراسر سختی خودش تعریف میکنه بهش حق میدم غم تو چشمای قشنگش خونه کرده باشه.همیشه

تردید دانشجوی ترم یک

دختر دانشجو ترم یک اومده میگه :  خانوم این رشته که قبول شدم را هیشکی تو خانواده دوست نداره من چه کنم؟ و به یادم میاد پسرا اهمیتی نمیدن کسی رشته انتخابی شون را قبول داره یا نه.میگم  : نازنین دختر خودت چی دوست داری؟میگه نمیدونم خانوم من فقط میخوام درسم را ادامه بدم و بیش از این نمیتونم تو نوبت کنکور خودم را معطل کنم و درسای تکراری بخونم میدونم سال دیگه هم تو کنکور بیش از این رشته نمی آرم منکه آنچه را دوست دارم قبول بشم نمیشم سعی می کنم همین که قبول شدم را دوست بدارم.میگم  : خب خوبه.ببین همیشه آنچه را انتخاب میکنیم عالی نیست . میتونه مو لا درز انتخاب هامون  هم بره.حالا تو تن دادی به سرنوشت .  شاید آدم با حوصله تر ها که زود تسلیم سرنوشت خود نمی شن خوشحال تر هم میشن.اگرانجام  یه کار تکراری (خوندن درسای دبیرستان برای کنکور) خسته ات نمیکرد شاید رشته دیگری قبول می شدی . در هر حال فعلا تو با همین رشته کنار اومدی و دیگران وسوسه ات میکنن و تو دلت ایجاد تردید میکنند این اتفاق بعد از بیشتر  تصمیم های ما تو زندگی اتفاق می افته به دیگران هم لطف داشته باش که با اظهار نظر هاشون بهت فرصت میدن بازم بیشتر فکر کنی ولی نهایتا این خودت هستی که تصمیم میگیری.

میگه :  خانم چه کنم تردید ایجاد کردن هاشون بی ثمر بمونه  ؟

میگم :  اولا از اینهمه عشق ورزیدن دست بردار . شاید آنان مشفق باشند . دلهره اینکه اونا دشمنی دارند و خیر خواه نیستند و من ناتوانم و اونا آخر منو از رو می برند و باز بی اختیار تحت تاثیرشان قرار میگیرم و ناخواسته خواسته های اونا را عملی میکنم .باعث میشه  اینگونه مستاصل شوی ا.انسان این توانایی را دارد که خودش همه نظرات را بشنود و نهایتا تصمیمش را بگیره و کسی هم با سر نیزه پشت سر مان نه ایستاده.آرامش خودت را حفظ کن.با خودت تکرار کن کسی نمیتونه بدون اجازه خودم در من القائاتی داشته باشه من خودم تصمیم نهایی را میگیرم ولی خب این نظریه هم بد نیست جوانبش را باید بررسی کنم .

عنصر زمان هم مهمه. که از نظر اونا بی اهمیت تلقی شده.در موقعیتی که من قرار دارم این بهترین تصمیم است به شرطی که بتوانم نظرات اینان را نیز لحاظ کنم  چه بهتر وگرنه به همون حداقل های خود اکتفا میکنم.

به هر حال این منم من ، که نهایتا تصمیم را میگیرم و من با توکل بر خدا زانوی اشتر بستن را سر لوحه برنامه هایم دارم.

وقتی دانشجو ساکت میمونه با خودم میگم طفلکی جوونا ما چه کمکی می تونیم بهشان بکنیم ؟  درست میگن . هر انتخابی را که بخواهند داشته باشند  ماها با اظهار نظر هایی که از ما خواسته نشده دستخوش تردید شان می کنیم.

سخن تا نپرسند لب بسته دار اون چیزی است که بسیاری از ما آدمای به اصطلاح همه چیز دان به بوته فراموشی سپرده ایم.

شاید کوچولوتر ها میان پیش بزرگتر ها تا دلداری بگیرند و بروند.شاید بزرگتر ها دلشان بخواد امیدشان دهند دلگرم شان کنند ولی واقعا چه مسئولیت سنگینی است دیگران را به امید هایی در جریانی سوق دادن!.شاید من حاضر نباشم قبول مسئولیت کنم.

شما چه؟

آیا شده کسی به شما رجوع کرده باشد و بگوید من لطیفم، شکننده ام، محکمم کن؟ قوی ام کن؟

(بز زنگوله پا رفت شاخ هاش را تیز کرد تا در نبرد با گرگه که شنگول و منگولش را خورده بود پیروز باشد)

باید برم بجنگم .

عکس العمل شما چه بوده؟

یکی از آرزوهام این بوده که بدانم چه کمکی میشه به چه کسی کرد.

دوستی میگفت : خوبه فکر کنی چه کمکی میتونی به خودت کنی.

ام اس و کنار آمدن

وبلاگ دنیز عزیز را خوندم و دیدم لینک داده به وبلاگ گروهی ام.اس /.اونجا هم نازمهر سانی و ویولت راجع به ام اس مطالبی نوشته بودند.از آنجا که همسر برادرم مبتلا به ام اس است و به همراهش به جلسات بیماران مبتلا به ام اس راه پیدا کرده ام مطالبی را برای این عزیزان مینویسم(دیدم بد نیست مطالبی را که آموخته ام اینجا بیاورم).

 

در بیماری ام اس ویروس تب خال تیپ......نقش داره.شما میدانید ویروسها کوچکترین عوامل بیماری زا هستند که درمان آنها فقط از طریق بالا بردن سیستم ایمنی بدن مقدور است.بله می گفتم یه تیپ خاص ویروس تب خال با ورود به مغز و نخاع غلاف میلین سلول های عصبی را مورد تهاجم قرار میده(همین جا باید تذکر دهم غلاف میلین از جنس چربی است و سر تا سر تار عصبی را پوشانده و مسئول سرعت بخشیدن به انتقال پیام عصبی است)نتیجه اینکه وقتی غلاف میلین تار عصبی زخمی شد آسیب دید پیام های عصبی (در تار های عصبی آوران و وابران) با کندی منتقل می شود و فرد مبتلا دچار کندی رفتار می شود این رفتار میتونه راه رفتن باشد که پا با فرد در راه رفتن همکاری مطلوب را ندارد یا در دست برداشتن چنگ زدن دچار مشکل می شود.

بیماری ام اس هم حس(دیدن شنیدن بوییدن چشیدن )و هم حرکت(راه رفتن)را  کند میکند.فرد مبتلا به ام اس باید خود را از نومیدی هراس و نگرانی محافظت کند.برای او فاجعه ایی رخ نداده.وحشت کردن همان و خود را باختن همان.شهامت و شجاعت در چنین مواقع به یاری مبتلایان می شتابد.اینکه فرد با دیگران متفاوت  است جای نگرانی نیست.از بسیاری بیماری های دیگر بهتر است.استرس داشتن برای چنین مبتلایانی سم است.باید خود را محافظت کنند .اگر مدبرانه مدیریت بر رفتار خود داشته باشند ناله سر ندهند همانند روباه شل خود را بر زمین نیندازند قسمت ارگانیک قضیه قابل تحمل است.دیده شده مبتلایان مغرور و شجاع در چنین مواقع به روی مبارک نیاورده اند با دیگران متفاوتند و آرامش خویش را حفظ کرده اند و با تبعات بیماری خود مهربانانه کنار آمده اند و توانسته اند از افراد سالم غره به سلامتی بهتر زندگی کنند.این مبتلایان قدر سلامت را بهتر از دیگران میدانند به همین لحاظ همواره مشغول شکر نعمت و در نتیجه شادتر از دیگرانی هستند که غافلند سلامتی نعمتی است بزرگ.حضور من در جلسات مبتلاین به ام اس تلنگری بوده برایم تا قدر سلامتی خویش را قبل از آنکه از دستش بدهم بدانم.همانند آنها که الگو اسوه مقاومت اند و پایداری.این بیماری از طریق سیستم ایمنی بدن در انسان به وجود آمده است.گویا وقتی ویروس تبخال به مغز نفوذ یافته است سیستم ایمنی بدون شناسایی صحیح ویروس بافت چربی را هدف تهاجم خود قرار داده است و مورد تخریب قرار داده است.قصه با مزه اینه که بدن داری گلبول های سفید است که نقش تهاجمی به عوامل خارج را بر عهده دارند چه می شود که درس خود را فراموش میکنند و به جای ویروس بافت میلین را دشمن تلقی میکنند و علیه آن پادتن ترشح میکنند و آسیبش می رسانند اشتباهیست که ما آدما هم گاهی مرتکب می شویم و خودی را از غیر خودی باز شناسی نمی کنیم.جای تاسف دارد که از ماست که بر ماست و خود کرده را تدبیر نیست.حال که سیستم ایمنی خودمان علیه بدن خودمان وارد کارزار شده باید آرامش خویش را حفظ کرده با ملایمت و سکون به بدن کمک کنیم عامل اصلی بیماری زایی را بشناسد.وجود صبر به عنوان سر ایمان در چنین جایی کاملا فایده رسان است.من از همه مبتلایان به ام اس تقاضا میکنم آرام و متین سکان کشتی زندگی شان را در دریای خروشان دنیای ر استرس امروزی در دست گیرند و از ناسازگاری ها نهراسند و خود را ناخدا خورشیدی بدانند که میتواند هر سردی را به گرمی تبدیل کند.اگر ناخدا ها اعتماد به نفس داشته باشند و با شهامت و شجاع باشند طوفان های زندگی را مهار میکنند و رنگ آرامش را که دیدند خود را تحسین و تمجید میکنند.موفقیت های پی در پی به بالا رفتن اعتماد به نفس کمک می کند.من به بیماران ام اس علاقه خاصی دارم چون یکی از اعضا این جامعه همسر محترم و مهربان برادرم است.غم آنان را غم خود میدانم و چنانچه کمکی از دستم بر آید از بذل آن دریغ نمی کنم.                                       درود و سلام بر همه انسان های مدیر و مدبر و دانا و توانا