نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

واکاوی عدم موفقیت ها

ضرب المثل" با یه دست دو تا هندونه را  نمیشه بلند کرد"" را شنیدین؟

آیا شما هم با یه دست دوتا هندونه بلند نمی کنین؟

داشتم فکر میکردم پس چرا مردم دور و بر من با یه دست میتونن چند تا هندونه بلند کنند؟

خود من واقعا با یه دست دوتا هندونه را نمی تونم بلند کنم

علت احتمالی اش  را هم میگم

چون آدم وسواسویی هستم(مبتلا به وسواس بیمارگونه) که باید مطمئن بشم کارم بی عیب و نقصه.

 همین باعث شده پنجاه سال از عمرم رفته باشد ولی  هنوز اندر خم یه کوچه مونده باشم

ولی من کسانی را می شناسم که ...

خب سعی میکنم سر از کار اونا دربیارم

                                       چگونه به چنین قدرتی دست پیدا کرده اند!؟

اون وقت متوجه میشم 

 1-اونا مث من مته به خشخاش نمی ذارند

2- خیلی هم سخت نمی گیرند

3- پشتکارهاییهم نشون میدن (تنبلی نمی کنند)

4- عشقی کار نمی کنند(حتی اگر دندون شون سر جیگرشون باشه و خون بچکه به کار ادامه میدن)

 انگیزه هایی قوی دارند که برای من وجود نداره 

من خیلی دوست دارم 

الف: احساس راحتی داشته باشم

ب: بپلکم( سلانه سلانه قدم وردارم )

ج : کاری را بکنم که واقعا قبول دارم

 د : مطمئن باشم قدرتش را هم دارم( بیگدار به آب نمی زنم )

ه : ریسک نمی کنم (خطر کردن هم در شهامت من نیست )

و سالها هم مثل مورچه آهسته میرم و پیوسته میرم

 بعضی ها فکر می کنند آب تو دل من تکان نمی خوره

 اینجور هم نیست

آرزو داشتم

*        اهل خطر کردن بودم از ریسک هراس نداشتم       

**- خیلی هم مو از ماست نمی کشیدم( زیاد هم به سنجش نمی  

        ولی خب 

از اول اینجوری ادب شده ام 

احتمالا آزادی هایی که بعضی ها داشته اند را  نداشته ام 

( به اسم تربیت کردن بلاهایی سرم آورده اند که پشت دستم را داغ کرده ام) 

و اما من

 

سعی می کنم در تربیت فرزندانم مراعات کنم چنین کارهایی نکنم مطمئنا من نیز ایده آل فرزند پروری نمی کنم ولی دارم با هشیاری سعی می کنم 

شما هم برایتان پیش آمده خودتان را بذارین زیر نگاه تیز بین خود؟(با  میکروسکپ دنبال ویژگی های خود بگردید؟)

 از خودتان سوآلاتی درباره چگونگی رشد خود بکنید؟

خودکاوی یعنی همین

بعضی ها فکر می کنند من از بیکاری و داشتن فرصت فراوان تو این وادی ها افتاده ام.شما چی؟شما هم؟

ولیکن چرا واقعا؟ 

حتما خیلی متعجب شدین که مرا چه شده؟ 

آهان 

به من گفتند تو دانشکده بشین اینجا را ببین اگر مقاله داری ارسال کن

نظرات 4 + ارسال نظر
ابراهیم سه‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 05:09 ب.ظ http://dolateeshgh.blogfa.com/

" با یه دست دو تا هندونه را نمیشه بلند کرد""
اما با بیست تا دست بیشتر از صد تا هندونه هم میشه برداشت
اشکال کارها در تنها موندن دستهاست

سرور سه‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ب.ظ http://ssoorroor.blogsky.com

دارم مورچه ای رو تصور می کنم که آهسته و پیوسته هندونه ای رو هل میده!!

اکبر چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:10 ق.ظ http://akbar13.com

سلام
چرا بعضا پیش میاد که به گذشته یه نقبی بزنیم. اما در کل باید بگم خیلی اهل ریسکم و ترسی هم از روبرو شدن با حوادثی نظیر بیکاری و شکست عشقی ندارم.
آدم ترسو به مرگ محکوم است.
قدم زدن رو دوس دارم البته همراه با بازیگوشی.
شما شانس آوردین که دانشجویی مثل من نداشتید یه آدم پررو و تیکه پرون و طنزپرداز که داد هر استادی رو در میآوردم اما در کل محبوب همه شون بودم. د رعین حال هیچ کدومشون هم نتونستند تقلبم رو بگیرند {لبخند}
راستی اینبار خیلی ریز نشوته بودید.

مگنولیا چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:30 ب.ظ http://www.rozegareman1361.persianblog.ir

مطلبی که واسم نوشتین فوق‌العاده قشنگ بود. داشتم با حسین صحبت می‌کردم براش خوندم اونم خوشش اومد. مرسی مرسی مرسی
دوستتون دارم مامان مهربونم..
دخمل کوچولوی شما مریم گلییی از اهواز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد