نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

شرح این چند روز دوری

صد روز از جشن عقد پسرم گذشت و ما در عقد برادر عروس خانوم شرکت کردیم.عصر جمعه خوبی بود. 

شنبه را اما  به سختی شروع کردم  

 رفتیم بیمارستان. 

با نه تا دانشجوی تازه نفس 

.دانشجوهایی که هم میخوان بخش پاس کنند  

و هم جوونی کنند، شیطنت کنند و به نظر می رسه زیاد آسون نباشه. 

 بیماران بستری در بخش در هر دوره خاص میشن. 

و دانشجویانی که با بیماران بتوانند رفتار کنند برای من آسانی کار  است. 

این دفعه بیماران ما خموده تر و دانشجویان ما پر تحرک تر و فعال ترند 

 این وسط من تحت فشار دو گروه قرار دارم. 

یه جورایی باید خودم را سازگار کنم  

و ممکنه سخت باشد و تند خو شوم . 

با بیمار که نمی شود  

با دانشجویان 

 چون نمره شون تو دست منه 

 و اگر بخواهند ادای جونای بی فکر را در بیاورند ..... 

.اونا هم بیکار نمی نشینند  

و در صدد بر میان از من نکته بگیرند 

 این وضع را وخیم تر میکند  

.احساس امنیت تو بخش نمی کنیم 

.بیماران گاهی پرخاشگر، دانشجویان انبار باروت و من خسته از کار زیاد  

اونم تو بخش سخت روان . 

این سه روز را فقط تحمل کردم  

تحمل کردنم بیسته 

ولی فیلتر کردن 

در اندرون خود نگه داشتنی بعضی حرفا 

عاقبت منجر به درز کردن به بیرون 

دانشجویانی که خوبند فقط از من خوششان نمیاد 

و دانشجویانی که تعریفی ندارند ولی به من کاری ندارند 

و دانشجویانی که جوونند و به علت داشتن درس های سنگین فرصت جوونی کردن ندارند 

و دانشجویانی که خوابگاهی اند و نه خواب و نه خوراک شون.... 

و دانشجویانی که متوجه نیستند دانشجو بودن اقتضا می کند.... 

و دانشجویانی که از من می پرسند :خانوم از دست ما عصبانی هستین؟؛ 

و منکه نمی خوام بدونند هستم یا نیستم میگن :نه چرا باید باشم؟و مگه اهمیتی داره؟ 

خداوندا این دوره ده روزه را هم به ما ها (من و دانشجویانم)کمک کن خوب زندگی کنیم. 

با دانشجویان رفتم کار درمانی زنان و نشستیم کنار بیماران علاقه مند به بافتنی و اونا بافتند و ما تماشا کردیم و اونا حرف زدند و ما گوش کردیم و اونا عصبانیت ابراز کردند و ما مبهوت شدیم و اونا ابراز محبت کردند و ما باور کردیم و اونا دلتنگ شدند و ما ترک شان کردیم 

یه روز یکی از دانشجو هام عصبانی نگاهم کرد و گفت:خانوم میتونی تصور کنی روزی را که خودت یکی ازین بیماران باشی؟اون روز خوبه خودت رابذارن وسط و علایم بزرگ منشی و توهم شنوایی ات را بازگو کنند تا دانشجو ها آموزش بگیرند؟ 

دختر زیبای گریان بعد ها در بندر عباس طرح نیروی انسانی را گذراند و مباهات کرد که انسان دوست است

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم گلیییی سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:49 ق.ظ http://zendegiyeman1361.blogfa.com

سلام مامان خوبم...
ببخشید که دیر به دیر بهتون زنگ می‌زنم. به خدا خیلی گرفتارم و فکرم حسابی مشغوله. دیشب خوابتونو دیدم. خواب دیدم اومدم پیشتون و دارم باهاتون درد و دل می‌کنم. کاش همچین چیزی امکان داشت...
دوستت دارم مامان گلم...
دخمل کوچولوی شما مریم گلیییی از اهواز...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد