نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

شرح بیست روز تعطیلی تقدیمی

سال نو شد

روز از نو و روزی از نو

ما اومدیم سر کار

سال های قبل خوشحال نمی شدم که برگردم سر کار

ولی امسال هیچ احساسی ندارم

سالی که گذشت شش ماه دوم را در نهایت آسایش خیال گذراندم

گرچه مواردی مشکل به وجود اومد ولیکن نسبت به سال پیش صبرم بیشتر بود خلقم شاد تر و روانم آرامتر

وقتی پسرام را نگام میکردم مسرور می شدم

همسرم محبت میکرد

مواظبم بود

مادر همسرم و خواهراش برادرانم و همسران شون دوستان دور و نزدیک نگرانم بودند دعا میکردند

در محل کار دانشجویان خوبی داشتم همکاران لطیف و مهربان

حتی مراجعین اتاق مشاوره مرکز نواب صفوی هم داشتند مرا دلجویی میکردند

زبان بی زبانی عجب شیرین است!

همه آفرینش را نسبت به خود حمایت کننده میدیدم

از آستین روزگار برایم هدیه در آمده بود

روز خوش و روزگار شاد

سوار بر سرنوشتی شیرین

روزها آفتابی

نور علی نور

در اواخر سال منیره زنگ زد بیا تو جمع دوستای دبیرستانی خود

دمی کنار ما بنشین

زیرا

دخترم(دکتر مریم مقدم)عروس شده

فامیل روز های فروردین را برایم رنگ زدند با رنگهایی ناب

چشمم چنین رنگها تا به حال ندیده بود

روز ده فروردین پسر مصمم و مدیر و مدبرم،حامد قبول زحمت کرد و تصمیم بزرگی برایم گرفت راهی مشهد شدیم

گرچه من آدم بد قلقی هستم و خوش سفر نبودنم این را نشان داد

با سعه صدر تحمل کرد

عصر روز یکشنبه با هم رفتیم حرم امام رضا(ع)

اونجا چشمم چه صحنه های زیبایی دید

گویی همه کائنات دست از کار خود کشیده بودند که مراشکوفا کنند

صبح روز دوشنبه ساعت نه تهران (شهرک قائم)بودم و منزل عمو هدایت بچه ها صبحانه ×خواب،استراحت

عصر دوشنبه خونه عمو مجید ،میدان هروی تهران شام

روز سه شنبه خونه عمو مجید بچه ها و زن عمو نجمه مقدمات ناهار و حضور در کنار هم

روز چهارشنبه امام زاده صالح میدان تجریش و سیل آرزومندان و درخواست کنندگان و آرزوی خوبی برای آنان

صبح پنجشنبه و بزرگراه کاشان -اصفهان

اخبار خوبی از وبلاگ دوستانم هم داشتم

زهرا مادر یاسین  و دانیال-دنیز-مجید-ابی-شاهرخ احمد زاده از ارومیه-

خدایا  ممنونم     تو بندگان نازنینی داری  مرا توفیق بندگی خودت و خدمت به آنان نصیب کن

 

فرزند صالح گلی از گل های بهشت است

امسال عید تا به امروز که هشت روز گذشته همچنان چشم مان به در ماند مگر

اخبار بهار۸۷

روز پنجم فروردینه.برای من تا به امروز سال خوبی بوده.

گریه نکرده ام.حرص نخورده ام عصبانی نشده ام.غمگین نبوده ام.ترس و دلهره نداشته ام.لطف ومحبت دیده ام تکریم شده ام حمایت دریافت کرده ام.دعا برایم شده.طلب خیر و خوشی کرده اند.حرفای خوب شنیده ام.

خدایا شکر

مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند.

سال های گذشته در چنین روزها سخت غمگین و آزرده خاطر بوده ام.

از سال هشتاد و یک که دوستان بی ریای این دنیا(دنیای نت)دلداریم داده اند کم کم بهتر شده ام تا به امسال که بهترین حالت بوده است.

سالی که نکوست از بهارش پیداست.

حتما و قطعا امسال در آستین روزگار برایم اخبار و حوادث خوبی رقم زده شده.

گرچه غم و شادی بهم اند.

ولیکن روزهای سختی من به پایان رسیده

گر صبر کنی نوبت ظفر آید

و اینست آن وعده حق

خوشبینانه قدم میزنم

و گذر ایام را نظاره گرم

دوستان مهربان و نادیده

به چه توصیف کنم اینهمه لطف و محبت تان را؟

خداوند منان چگونه قلب های شما را به تسخیر من در آورد؟

بضاعتی نداشتم که بخواهم به آن نسبت دهم

این از کرم خودتان بوده

واقعا اگر لحظات پایانی عمرم باشد حاضرم همه سختی هایی را که متحمل شده ام به این لحظات شاد بگذرم.

قبلا می نوشتم:آیا شود که گوشه چشمی به ما کنید؟

ولی اکنون شرمندگی دریافت این همه محبت و لطف را قابل تحمل نمیدانم.

واقعا انسان به چه میزان از عشق و محبت نیاز دارد؟

خداوند بر شما نیز لطف و کرمش را مستدام بدارد

 

 

سومین روز بهار را آغاز میکنیم.

به لطف خدا دو تا روز پر باری بود.از نظر کیفیت

امسال وضعیت کمی بهتر از پارسال شده.البته نه خیلی محسوس

خاطره با مزه دوران کودکیم یادم اومده

مهمان نوروزی مون از تهران آقایی جوان بود که پدرش فرستاده بودش اصفهان و از پدرم خواسته بود مراقبش باشد.

.وقتی به قصد گردش در شهر اتاق خودش در طبقه بالای خانه مان را ترک کرد به وسوسه دخترای دایی رفتیم تو اتاقش کنجکاوی

خدا روز بد نصیب گرگ بیابان نکنه

بناگاه سر رسید و همه بچه های آتیش پاره فامیل فرار کردند و من بی خبر از همه جا ماندم و یه دنیا شرم

برخورد مودبانه او باعث شد همیشه از مردمان شهر تهران خوشم بیاید

گفت چیزی برایت ندارم ولی این آدامس ها را بگیر

من انتظار داشتم مواخذه ام کند

بگوید دختره فضول

یا به پدرم شکایتم را بکند

من و اون همه وحشت و هراس

با دادن چهار پنج تا آدامس خروس نشان برای خودم و دیگر بچه ها

منو همیشه مرهون تهرانی ها کرد

جوانی(البته باید بگویم کودکی)کجایی ؟که یادت به خیر