نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

تردید دانشجوی ترم یک

دختر دانشجو ترم یک اومده میگه :  خانوم این رشته که قبول شدم را هیشکی تو خانواده دوست نداره من چه کنم؟ و به یادم میاد پسرا اهمیتی نمیدن کسی رشته انتخابی شون را قبول داره یا نه.میگم  : نازنین دختر خودت چی دوست داری؟میگه نمیدونم خانوم من فقط میخوام درسم را ادامه بدم و بیش از این نمیتونم تو نوبت کنکور خودم را معطل کنم و درسای تکراری بخونم میدونم سال دیگه هم تو کنکور بیش از این رشته نمی آرم منکه آنچه را دوست دارم قبول بشم نمیشم سعی می کنم همین که قبول شدم را دوست بدارم.میگم  : خب خوبه.ببین همیشه آنچه را انتخاب میکنیم عالی نیست . میتونه مو لا درز انتخاب هامون  هم بره.حالا تو تن دادی به سرنوشت .  شاید آدم با حوصله تر ها که زود تسلیم سرنوشت خود نمی شن خوشحال تر هم میشن.اگرانجام  یه کار تکراری (خوندن درسای دبیرستان برای کنکور) خسته ات نمیکرد شاید رشته دیگری قبول می شدی . در هر حال فعلا تو با همین رشته کنار اومدی و دیگران وسوسه ات میکنن و تو دلت ایجاد تردید میکنند این اتفاق بعد از بیشتر  تصمیم های ما تو زندگی اتفاق می افته به دیگران هم لطف داشته باش که با اظهار نظر هاشون بهت فرصت میدن بازم بیشتر فکر کنی ولی نهایتا این خودت هستی که تصمیم میگیری.

میگه :  خانم چه کنم تردید ایجاد کردن هاشون بی ثمر بمونه  ؟

میگم :  اولا از اینهمه عشق ورزیدن دست بردار . شاید آنان مشفق باشند . دلهره اینکه اونا دشمنی دارند و خیر خواه نیستند و من ناتوانم و اونا آخر منو از رو می برند و باز بی اختیار تحت تاثیرشان قرار میگیرم و ناخواسته خواسته های اونا را عملی میکنم .باعث میشه  اینگونه مستاصل شوی ا.انسان این توانایی را دارد که خودش همه نظرات را بشنود و نهایتا تصمیمش را بگیره و کسی هم با سر نیزه پشت سر مان نه ایستاده.آرامش خودت را حفظ کن.با خودت تکرار کن کسی نمیتونه بدون اجازه خودم در من القائاتی داشته باشه من خودم تصمیم نهایی را میگیرم ولی خب این نظریه هم بد نیست جوانبش را باید بررسی کنم .

عنصر زمان هم مهمه. که از نظر اونا بی اهمیت تلقی شده.در موقعیتی که من قرار دارم این بهترین تصمیم است به شرطی که بتوانم نظرات اینان را نیز لحاظ کنم  چه بهتر وگرنه به همون حداقل های خود اکتفا میکنم.

به هر حال این منم من ، که نهایتا تصمیم را میگیرم و من با توکل بر خدا زانوی اشتر بستن را سر لوحه برنامه هایم دارم.

وقتی دانشجو ساکت میمونه با خودم میگم طفلکی جوونا ما چه کمکی می تونیم بهشان بکنیم ؟  درست میگن . هر انتخابی را که بخواهند داشته باشند  ماها با اظهار نظر هایی که از ما خواسته نشده دستخوش تردید شان می کنیم.

سخن تا نپرسند لب بسته دار اون چیزی است که بسیاری از ما آدمای به اصطلاح همه چیز دان به بوته فراموشی سپرده ایم.

شاید کوچولوتر ها میان پیش بزرگتر ها تا دلداری بگیرند و بروند.شاید بزرگتر ها دلشان بخواد امیدشان دهند دلگرم شان کنند ولی واقعا چه مسئولیت سنگینی است دیگران را به امید هایی در جریانی سوق دادن!.شاید من حاضر نباشم قبول مسئولیت کنم.

شما چه؟

آیا شده کسی به شما رجوع کرده باشد و بگوید من لطیفم، شکننده ام، محکمم کن؟ قوی ام کن؟

(بز زنگوله پا رفت شاخ هاش را تیز کرد تا در نبرد با گرگه که شنگول و منگولش را خورده بود پیروز باشد)

باید برم بجنگم .

عکس العمل شما چه بوده؟

یکی از آرزوهام این بوده که بدانم چه کمکی میشه به چه کسی کرد.

دوستی میگفت : خوبه فکر کنی چه کمکی میتونی به خودت کنی.

نظرات 1 + ارسال نظر
بهرنگ یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:38 ق.ظ http://www.vlad2.persianblog.com

مطلب ام اس برام جالب بود چون خودم دوستی داشتم که مبتلا به این بیماری بود ولی بشدت از صحبت کردن راجع بهش واهمه داشت . یکبار هم تابستان 2 3 ماهی روی تخت خواب زمین گیر شد که بخیر گذشت . کلاً هیچ بیماری خوب نیست .
مطلب بوسه هم جالب بود . مختصر و مفید . بیشتر از اون میشه نوشته های من که حوصله را سر می بره .
راجع به کنکور و تلفن هم چون ازدواج نکردم از طرفی هم دانشگاه رفتنم رو راحت رفتم خیلی نمی تونم اظهار نظر کنم .
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد