نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

ام اس و کنار آمدن

وبلاگ دنیز عزیز را خوندم و دیدم لینک داده به وبلاگ گروهی ام.اس /.اونجا هم نازمهر سانی و ویولت راجع به ام اس مطالبی نوشته بودند.از آنجا که همسر برادرم مبتلا به ام اس است و به همراهش به جلسات بیماران مبتلا به ام اس راه پیدا کرده ام مطالبی را برای این عزیزان مینویسم(دیدم بد نیست مطالبی را که آموخته ام اینجا بیاورم).

 

در بیماری ام اس ویروس تب خال تیپ......نقش داره.شما میدانید ویروسها کوچکترین عوامل بیماری زا هستند که درمان آنها فقط از طریق بالا بردن سیستم ایمنی بدن مقدور است.بله می گفتم یه تیپ خاص ویروس تب خال با ورود به مغز و نخاع غلاف میلین سلول های عصبی را مورد تهاجم قرار میده(همین جا باید تذکر دهم غلاف میلین از جنس چربی است و سر تا سر تار عصبی را پوشانده و مسئول سرعت بخشیدن به انتقال پیام عصبی است)نتیجه اینکه وقتی غلاف میلین تار عصبی زخمی شد آسیب دید پیام های عصبی (در تار های عصبی آوران و وابران) با کندی منتقل می شود و فرد مبتلا دچار کندی رفتار می شود این رفتار میتونه راه رفتن باشد که پا با فرد در راه رفتن همکاری مطلوب را ندارد یا در دست برداشتن چنگ زدن دچار مشکل می شود.

بیماری ام اس هم حس(دیدن شنیدن بوییدن چشیدن )و هم حرکت(راه رفتن)را  کند میکند.فرد مبتلا به ام اس باید خود را از نومیدی هراس و نگرانی محافظت کند.برای او فاجعه ایی رخ نداده.وحشت کردن همان و خود را باختن همان.شهامت و شجاعت در چنین مواقع به یاری مبتلایان می شتابد.اینکه فرد با دیگران متفاوت  است جای نگرانی نیست.از بسیاری بیماری های دیگر بهتر است.استرس داشتن برای چنین مبتلایانی سم است.باید خود را محافظت کنند .اگر مدبرانه مدیریت بر رفتار خود داشته باشند ناله سر ندهند همانند روباه شل خود را بر زمین نیندازند قسمت ارگانیک قضیه قابل تحمل است.دیده شده مبتلایان مغرور و شجاع در چنین مواقع به روی مبارک نیاورده اند با دیگران متفاوتند و آرامش خویش را حفظ کرده اند و با تبعات بیماری خود مهربانانه کنار آمده اند و توانسته اند از افراد سالم غره به سلامتی بهتر زندگی کنند.این مبتلایان قدر سلامت را بهتر از دیگران میدانند به همین لحاظ همواره مشغول شکر نعمت و در نتیجه شادتر از دیگرانی هستند که غافلند سلامتی نعمتی است بزرگ.حضور من در جلسات مبتلاین به ام اس تلنگری بوده برایم تا قدر سلامتی خویش را قبل از آنکه از دستش بدهم بدانم.همانند آنها که الگو اسوه مقاومت اند و پایداری.این بیماری از طریق سیستم ایمنی بدن در انسان به وجود آمده است.گویا وقتی ویروس تبخال به مغز نفوذ یافته است سیستم ایمنی بدون شناسایی صحیح ویروس بافت چربی را هدف تهاجم خود قرار داده است و مورد تخریب قرار داده است.قصه با مزه اینه که بدن داری گلبول های سفید است که نقش تهاجمی به عوامل خارج را بر عهده دارند چه می شود که درس خود را فراموش میکنند و به جای ویروس بافت میلین را دشمن تلقی میکنند و علیه آن پادتن ترشح میکنند و آسیبش می رسانند اشتباهیست که ما آدما هم گاهی مرتکب می شویم و خودی را از غیر خودی باز شناسی نمی کنیم.جای تاسف دارد که از ماست که بر ماست و خود کرده را تدبیر نیست.حال که سیستم ایمنی خودمان علیه بدن خودمان وارد کارزار شده باید آرامش خویش را حفظ کرده با ملایمت و سکون به بدن کمک کنیم عامل اصلی بیماری زایی را بشناسد.وجود صبر به عنوان سر ایمان در چنین جایی کاملا فایده رسان است.من از همه مبتلایان به ام اس تقاضا میکنم آرام و متین سکان کشتی زندگی شان را در دریای خروشان دنیای ر استرس امروزی در دست گیرند و از ناسازگاری ها نهراسند و خود را ناخدا خورشیدی بدانند که میتواند هر سردی را به گرمی تبدیل کند.اگر ناخدا ها اعتماد به نفس داشته باشند و با شهامت و شجاع باشند طوفان های زندگی را مهار میکنند و رنگ آرامش را که دیدند خود را تحسین و تمجید میکنند.موفقیت های پی در پی به بالا رفتن اعتماد به نفس کمک می کند.من به بیماران ام اس علاقه خاصی دارم چون یکی از اعضا این جامعه همسر محترم و مهربان برادرم است.غم آنان را غم خود میدانم و چنانچه کمکی از دستم بر آید از بذل آن دریغ نمی کنم.                                       درود و سلام بر همه انسان های مدیر و مدبر و دانا و توانا

نظرات 3 + ارسال نظر
هیچ پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:23 ب.ظ http://digartamamshod.persianblog.com

یه معلم داشتم که ام اس داشت ... میگفتند که داره ... آدم عجیبی بود .

رضا جمعه 19 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:59 ب.ظ

از دم بیمارستان مهدمون رد می شدم! یک پسره عصا داشت! یک دختری هم از روبروش میامد! او از این عصاهای چهارتایی داشت -نمیدونم اسمش چیه- بهم که رسیدند پسره به دختره گفت : شما ام اس دارید؟ اونم گفت: آره! و ایستادند و از بدبختی های هم گفتند! من هم رد شدم و رفتم! ....

ایلیا شنبه 20 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:14 ق.ظ http://khateratenozadi.blogfa.com

من ایلیا هستم. دور از چشم باباوماما امده ام وبگردی.گفته ای مگر دو بار زندگی کرده باشم تاخاطرات نوزادیم را بتونم بنویسم.من جواب داده ام در همون وبلاگ خودم .بخونش. در مورد شب تاریک ولینکستان و مو مست ! قبول کنید که من هنوز کوچولوتر از این حرفام.بزرگتر که شدم اگه از دست سرخک و دیفتری و هزار کوفت و زهرمار دیگه جون سالم بدر بردم چشم ! ولی همین قدر معلومه که من نوزاد مودبیم! چون حداقل یه ذره دلشادتون کردم نه ؟دعا میکنم باشید.دعا کنید باشم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد