نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

بیست و یکمین روز منور شدن خانه ما

و این سومین جمعه ای است که من مادر شوهر برای عروس گلم اسپند دود میکند تا از چشم زخم مصون باشد.

گفته بودند اگر عروس بیاوری دختر دار می شوی و من نمی دانستم مادر دختران بودن چگونه مادری کردن است.

وقتی اندام نازک و شکننده عروس (عروسک)را می بینم متعجب می شوم آیا او به اندازه ای بزرگ شده که بتوان شوهرش داد.

کوچک اندام و ریز نقش ولی با اراده ای آهنین

وقتی جدی میشود بر خود می لرزم.نکند رفتاری کنم که چشم غره ام برود.چنین صلابتی در او را بعید می دانستم.محتاطانه صدایش می زنم بیاید بالا تو اتاق پذیرایی تا مهمان هایی که برای دیدن همسرش آمده اند ملاقاتش کنند.با روی باز می پذیرد و من به یاد جوانی های خودم می افتم که با ترش رویی و اخم تن به خواسته های مادرشوهرم میدادم.

تماشای او به همراه پسرم به وجدم می آورد چه متناسبند در ظاهر.آیا می شود همینقدر هماهنگ در باطن هم باشند؟خدا کند

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم گلیییی شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:11 ق.ظ http://zendegiyeman1361.blogfa.com

سلام مامان مهربونم...
کجایی شما؟ این مدت خیلی تماس گرفتم به همراهتون اما در دسترس نبودین. نگران شدم. من تازه از سفر برگشتم. امروز حتما باهاتون تماس می‌گیرم. راستی چشمتون روشن که داداش حامد از سفر برگشته. امیدوارم خدا کمک کنه تا توی زندگی مشترکشون موفق و خوشبخت باشن....
دوستت دارم مامان گلم...
مریم گلیییی از اهواز...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد