نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

بازگشت به گذشته

بر گردیم سر جای اول

کجا بودیم؟

آهان یادتونه که من یه روزایی مشاور بودم؟هان؟

و کسانی از دوستان و دانشجویان و مراجعان درمانگاه مشکل شون را با من در میان میگذاشتند؟هان؟

به خاطر دارید؟

امروز هم دوتا مراجع داشتم.یکی همکار دانشکده که آمده بود از من سوآل کنه بهترین روانپزشک اصفهان در امر درمان وسواس کیست؟و دوم یه دانشجوی نه سال پیش که زنگ زد و تلفنی از من خواست چه کسی را مناسب میدانید با من که تازه چهل روز است دومین فرزندم دنیا آمده و دم به دم گریه میکنم مشاوره داشته باشه؟

خب یه سری مشکلاتی طرح شد در این دو جلسه که مفیده بنویسم.

شهرزاد میگه تو فامیل ما یه فردی هست که مبتلای به وسواس است و هر چه دکتر میره و دارو مصرف میکنه حالش بهبود نمی یابد.کدام پزشک را توصیه می کنید؟

به شهرزاد میگم بیماری وسواس بیماری سمجی است و رخت بر بستنش از وجود انسان ها مستلزم هم رفتار درمانی هم دارو درمانی و هم آرام کردن محیط و تقلیل دادن استرس هاست.قول دادم سی دی های خانم دکتر آکوچکیان و آقای نوروزی را برایش بیاورم تا آموزش ببیند با بیمار وسواس چگونه رفتار کند .ولیکن توصیه هایی هم داشتم.

به شهر زاد میگم وقتی ما به عنوان اطرافیان فرد مضطرب طوری رفتار نمی کنیم که سطح اضطرابش پایین بیاید چگونه انتظار داریم حالش بهبود یابد مثل پدر و مادرایی که میگن هرچه پول بخواهی به تو میدم دم پر من نیا همیشه همه را از سر خود وا میکنیم فرد مبتلا به وسواس توجه دائمی لازم دارد باید تو نخش باشیم ببینیم چه چیز رنجش میده و اضطرابش را بالا می بره سعی کنیم فشار محیط را کم کنیم.آنچه ما با هم بحث کردم به انحنا مختلف تفسیر همین موضوع بود همه مانور کلامی ما بر همین بود که باید انعطاف داشته باشیم حضور داشته باشیم و ...تا فرد مبتلا به وسواس کمتر مضطرب شود و رفتار های وسواسی اش کمتر بروز و ظهور پیدا کند.

شهرزاد از بس مودب است بارها تشکر کرد و مرا بوسید و قول داد خانواده بیمار را توجیه کند و بعد هم به مطب خانم دکتر آکوچکیان ببرد.

زهرا دانشجوی سال های پیش ما اومد و نشست .اول از همه اشکایی را پاک کرد که بی مقدمه سرازیر شده اند.و بعد شروع کرده از همسرش میگه که در تمام طول روز تنهاش میذاره و سر کار حضور دارد و وقتی به خونه می رسه یه سر خوابه و وقتی را برای صحبت کردن باهاش اختصاص نمیده.

میگه چقدر دلم میخواست فرزند دوم دختر باشه تا جفتم جور باشه .چقدر دوست داشتم همچنان پرستار آی ،سی،یو بیمارستان الزهراباشم.

وقتی زهرا خوب حرفاشو زده و اشک ریخته با هم از عواملی صحبت کردیم که ماها را افسرده میکنه و و آنچه این افسردگی را شدت می بخشد و تقویت میکند

بعد دو ساعت مباحثه در حالی خداحافظی میکنه که قول میده تا مدت هشت جلسه ادامه دهد

الان وقت اذان است .

باید آرزو  کنیم در سطح کلان برنامه ریزی شود خانم های جوانی را که دارای فرزند جدیدی شده اند تحت پوشش آموزش و مشاوره  قرار دهیم.

مبتلایان به وسواس و خانواده ها را به طور وسیع آموزش دهیم

نظرات 2 + ارسال نظر
ماریا یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:10 ب.ظ http://negahekhodemani.blogfa.com/

بهشت عزیز سلام
ببخشید نگرانت کردم...یه مدتی نبودم...
خسته نباشی از مشاوره...

توتک!!- یعنی نونای گرد و کوچولو چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:02 ق.ظ

شما به دلایلی که قبلا گفته ام و باز اشاره میکنم - وادارم می کنی سئوالات غیر معمول بکنم..... پدر بچه ها در این سالها، چند بار برای رهائی از دستت تصمیم گرفته خودشه بکشه ؟!- این چه عادتی است که همه مطالب را نیمه کاره میگذاری و ایجاد سئوال مینمائی؟.

بالاخره این چند تا عکسی که با ئی میل فرستادی بچه منظور بوده و اصولا چرا ننوشتی اینها بچه مناسبت پشت سر هم (مرد ها جلو و خانم ها عقب مردا ) ایستاده اند.... وزیرند؟ وکیل اند ؟ رفیقند ؟ بیکارن ؟ دنبال کار میگردن؟!! و یا دارن وقت گذرونی میکنند؟؟....


* القصه
شما اگه دختر بودی و من اگه پسر بودم - با توجه باین عادت شما - اگه از دور و نزدیک روزی صد تا چشمک و لبخند بهم میزدی و برام نامه می نوشتی و از پنجره اطاقم مینداختی تو - محال بود بیام خواستگاریت !!....


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد