نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

فقر و ناداری

امروز صبح وقتی رسیدم بیمارستان هما .....زاده مددکار بیمارستان اومد و گفت دنبال یه آدم خیر می گردم که مبالغی پول و خوراک برای یک خانم که همسرش به دلیل نداشتن پول دیه یک فقره تصادف منجر به جرح زندانی شده جمع آوری کنم و از من هم خواست کمک کنم.
پچ پچ همه شروع شد که این هما ..دیوانه است فقط سرش درد میکنه ببینه کجا یکی آه و ناله اش به آسمونه کمک می خواد بدوه بگه هان من اینجام عزیزم.یکی نیس یهش یگه هما خانم برو یه دستی به سر و صرت ات بکش که مثل لو لو ها نباشی تا بیمار روانی می بیندت سنکوپ کنه.یکی دیگه میگفت انگار ما بر سر گنج قارون نشسته ایم یکی دیگه حقوق های کلان کلان مملکت را به خونه می بره ما باید کمک کنیم به فقیر فقرا .
تو دلم آتیش گرفته بود راستی چقدر فقیر محتاج نان شب داریم و کسی به کسی نیس گفتم با کمیته امداد تماس بگیر گفت تا مراحل قانونی و تحقیق و تفحص یگذره اینا لقمه ای نان دندان گیر ندارند گفتم با همکارام در دانشکده تماس بگیر او با یک سازمان خیریه همکاری دارد از آنجا کمک بگیرد نومید برگشت که او هم گفته ما در یک محدوده دور و بر خود را اداره می کنیم به هر حال هر منطقه باید افراد خیر خودشان به کمک بیایند .با همسرم تماس گرفتم که تو محل کارش کسی را سراغ داره دوست داشته باشه کمک کنه گفت ما خودمون این قدر از کار افتاده را استخدام کردیم و برای حفظ کرامت نفس شان به انواع حیل کمک می کنیم که نمی توانیم به شما کمک برسانیم خودتون در محل کار خودتون کاری بکنید .آخر الامر گفتم هما جون تو را خدا یه کم هم به فکر خودت باش چقدر به خاطر دیگران به این و اون رو میزنی . آخه تو هم جوونی هزار تا آرزو برای خودت داری اصلا کاری به این کارا نداشته باش.با ناباوری نگاهم کرد و گفت تو هم؟اصلا انتظار نداشتم و با حلقه اشکی در چشم مرا ترک کرد و من که نمی دانستم چه کنم با دلی ریش برای ادامه روز به نزد دانشجویان رفتم
به راستی چرا امثال هما فقط باید با اندوه های مردمان آشنا باشند به طوریکه فراموش کنند خودشان هم آینده ایی دارند

آنچه که بیند دیده

امروز برای من روز شلوغی بوده تا حالا که ساعت ۳و ربع است.صبح به اتفاق دانشجویان راهی بیمارستان شدیم .در بخش بیماران روانی که بسیار دوست داشتنی بودند بین بچه ها تقسیم شدند و الحق و الانصاف چه دانشجویان کوشا و با انگیزه ایی !همه شون با بیماران سخت در تکاپوی آموختن اند با آنها ورزش می کنند با آنها چای و بیسکوییت می خورند و با آنها به تماشای برنامه های تلویزیون می نشینند و هرگز خود را تافته جدا بافته نمی دانند در حالیکه بیماران به طرز واضحی عجیب و غریب رفتار می کنند هرگز از محبت اینان محروم نمی مانند .بهد به صرف ناهار با خانم دکتر خواهر آقای وزیر .....دعوت شدم کلی گپ زدیم .سپس به خانه و از آنجا برای تدریس به دانشگاه پیام های لیدا و ایکس پی را خواندم و دختر خوب هم پاسخی داده بود از الطاف دوستان کلی شاد شدم و الان هم که دارم می رم کلاس تا ؛؛نقش انگیزه را در رفتار انسان؛تدریس کنم.شما میگین من می تون یک ساعت و نیم بدون مراجعه به کتاب حرف بزنم؟آره همه به من لقب دادند کسی که بلد آسمون و ریسمون را به هم ببیافه

اسباب کشی از سرای بی کسی به اینجا


دوشنبه 29 اردیبهشت 1382

غم و اندوه
دیشب وقتی مهمونی تموم شد و ما به خانه باز می گشتیم تو راه احساس کردم قلب لطیفم زیر بار سنگین غم داره می ترکه .ولی هر چی فکر کردم نتونستم علتش را بفهمم .فقط خواب بود که به این غم پایان داد و صبح وقتی از خواب بیدار شدم احساس کردم از غم دیشبی هیچ خبری نیس.

+ نوشته شده توسط رضوان در ساعت 09:28am

نظرات [0]

........................................................................................


دوشنبه 29 اردیبهشت 1382

آش پشت پا
دیشب جای شما خالی دعوت بودم به یه مهمونی آش پشت پا
مادر زن داداش کوچولو یم به مکه مشرف شده بودند و بعد تدریس و خستگی روزانه اون آش پشت پا خیلی چسبید.

+ نوشته شده توسط رضوان در ساعت 09:25am

نظرات [0]

........................................................................................


دوشنبه 29 اردیبهشت 1382

خواستگاری
در چنین روز مبارکی منی نه چندان مبارک برای همسر فعلی خواستگاری شدم و در عین ناباوری به خانه بخت رفتم.
هر چی تو زندگی سختی بکشم از چشم حضرت پیامبر می بینم که به عشق او در چنین روزی به زندگی روی خوش نشون دادم .
خب تا مفصل تر توضیح بدهم خدا نگه دار

+ نوشته شده توسط رضوان در ساعت 09:23am

نظرات [5]

........................................................................................


دوشنبه 29 اردیبهشت 1382

بینوایی
من از بینوایی نیم روی زرد غم بینوایان رخم زرد کرد

+ نوشته شده توسط رضوان در ساعت 09:18am

نظرات [0]

........................................................................................


خوشحالی


باور نمی کنید از اینکه پاس وردم را یافتم چقدر خوشحال ام
اگر شما را اینجا ببینم گل از گل ام شکفته میشه.
اگر پیام بگذارید در خوشحال کردن من کوشیده اید.

غیبت

اگرچه اهل غیبت کردن نیستم ولی مدتی مدید غیبت کردم
حالا چرا بماند.
سخت فراموشکارم
نمی دانستم پاس وردم چی بود
حالا دیگه ازین به بعد مرا دوباره خواهید دید.