نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

جالبه.نمیدونه من چشم دیدنش را ندارم.به من میگه دیدی چه کسی را برای وزارت خونه ما انتخاب کرده اند؟کسی را که حتی مدیر گروه دانشگاهش هم نبوده فقط یه عضو هیئت علمی بوده و مرتبه دانشیاری داشته.انگاری قحط الرجال بوده.من متعجبم چرا آدما پیش خودشون فکر میکنند همه انتخاب های خودشون درسته.انگار اگر من اعتراض می کردم تو چه حسنی داشتی که هر روز به یه معاونت انتخاب شدی چی جواب میداد.بدون اینکه شق القمر کنه سالها در پست معاونت های مختلف دانشکده وقت گذرانی کرده و هرگز انصاف نداده که لایق تر از خودش هم اون دور و بر بوده.
هر چی اظهار ات داشتند فرمودند و من بدون اینکه سعی کنم حالی شان کنم که خود شما......اتاق شان را ترک کردم.
وزیر وزارتخانه ما جوان ترین عضو کابینه است اگر انتخاب بشه و با بیشترین مشکلات مواجه هست.حاضرم تجارب سالها سختی کشیدنم درین وزارتخانه را در اختیارش بگذارم تا بتونه سوار بر امور بشه.اگه خودش بخواد.گرچه ازین .....و......دور و برش زیاد هست.
نمی دانم تا به حال مدیر بوده اید یا نه.یکی از بزرگترین مشکلات مدیران این است که چاپلوسانی دور و برشان می پلکند که مقدمه سقوط اش را فراهم میآورند.زشتی های رفتاارش را در نظرش می آرایند و اجازه نمیدهند با شم حقیقت بین پی ببرد دارد چه می کند.بر دهان این چاپلوسان خاک پاشیدن کار هر .....نیست.(کار هر بز و گاو نر و مرد کهن را خاطر دارید؟مرغی که انجیر میخورد نوکش کج است).کیه که در موقع نیاز سخت به دریافت همدل و.بتونه با کسی که به ظاهر هم که شده باهاش همدلی میکنه در بیفتد.اون وقت به قول حضرت علی علی(ع)خر اکرام را نمی فهمد.چگونه می شود سره را از ناسره تشخیص داد؟چرا باید با دید منفی ببیند؟که احتمالا او متظاهر است؟چرا مدیران حق ندارند خوش بین باشند؟چر
خدا را شکر می کنم که به من منصب مدیریت پیشنهاد نمی شود(روباه دستش به انگور نمی رسید می گفت ترش است).این باعث میشه احساس نکنم در معرض تهدید ام.

]چشمش چارتا تا هی دنبال خوشگل شدن نباشه.(اینم توجیه کسانی مثل من که هر گاه جامعه به عقب هل مون داد جا خالی میدیم.)
هر جا آدرس یه آرایشگر خوب را پیدا کنه هر جا سخن از یه پزشک پوست بشنوه هرجا تعریف یه کرم را پیدا کنه عینهو فشنگ و رعد میره سراغش تا تغییر کنه.(همسرم میگه او درست عمل می کنه نه تو.خودت خبر نداری)الحق و الانصاف در سن پنجاه سالگی عینهو دخترای بیست و چند ساله است.(زیبا با نشاط شاد و سر خوش)
خوبه که هر روز هم با شوهرش دعواشه سر اینکه چرا خانواده ات تحویلم نمی گیرند ؟چرا برات علی السویه است.؟چرا منو حلوا حلوا نمی کنی؟(اینم انتظار کسانی که در صددند زیبا باشند.حق خودشون می دونند سعی شان مشکور باشد).

میگه ؛:با پسرم(که از شوهر اولشه و سی ساله است)و همسرش(که همسر دومش هست و از خوش کم سن و سال تره )رفته بوده شمال. که چون کارت شناسایی نداشته بهش شک می کنند و می برندش پاسگاه و چه آبرویی ازش می ریزند و یه شب تو بازداشتگاه میمونه تا اینکه مدارک لازم برای اثبات سببی ات و نسبیت اش را فامیل شوهرش بدستش می رسونند و ادعای شرف میکنه و وای
بهش میگم خوب بلدی میلیمتر به میلیمتر ظاهرت را چک کنی مبادا مشکلی داشته باشه اونوقت یادت میره کارت شناسایی ات را دنبالت ببری؟میگه تو لطفا برو بمیر برای من اظهار نظر نکن.