نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

خوشحال و شاد و خندانه.بهش میگم چی شده؟با دمت گردو می شکنی؟کبکت خروس میخونه؟تو پوستت نمی گنجی؟میگه اون پسری را که دوستش داشتم ازم خواستگاری کرد نمی دونستم چطوری میشه بهش بگم؟مث اینکه از چشام خونده بود.میگم خب وقتی نگاه تحسین آمیزت را می بینه مگر مغز خر خورده که نفهمه؟تو باید مراقبت میکردی نگاهاتو از او می دزدیدی مبادا  طفلکی را تو دام بندازی.آخر  انداختی؟.میگه خب چه کنم ؟که تحسین مرا بر انگیخته ؟همه بچه های کلاس قبول دارند که او یگانه است.و حالا اون یگانه از بین اینهمه دختر که دوستش دارند منو بر گزیده.میگم اینقدر خوشحالی داره؟میگه آره ،وقتی ببینی هر دختری آرزوش ازدواج با اوست و او فقط و فقط سر تسلیم جلو یه نفر پایین بیاره و محبتش را نثار یه نفر کنه همه در صدد بر میایند ببینند این یه نفر چه بر جستگی خاصی داشته است.
بهش تبریک میگم.براش آرزوی خوشبختی در کنار اون می کنم. بهش میگم گرچه ظاهرا این پسر خوبه ولی خدا میدونه در آستین روزگار چه پنهان است.در شادی هایت نیز صبر داشته باش .انشا الله که همونجور که فکر می کنی آینده ات روشنه .داره دنبال زمان مساعدی برای خواندن صیغه عقد می گرده.
خدا عاقبت را  به خیر کند.دختر خوب و نازی است.ولی کدام مرد را دیده اید که جایی بخوابه آب زیرش بره؟
.دست گذاشته رو یکی از بهترین دخترای کلاس شون 

به سرویس دانشگاه دیر رسیده بودند.راننده واسه شون توقف نکرده بود و گاز را.....و آمده بود.ساعت نه بود که رسیدند بخش .میتونستم به دلیل دیر آمدگی به بخش راهشان ندهم و بفرستم شان دانشگاه تا برای مسئول آموزش توضیح دهند چرا یک دقیقه دیرتر سر ایستگاه بوده اند.ولی در خودم فیلتر کردم.گرچه اون مربیانی تشویق نامه دریافت می کنند که در تربیت قشر دانشجو با سخت گیری کوشا هستند.انصاف ندیدم دخترانی را که از شهر و دیارشان دور در خوابگاه به امید هم زندگی میکنند تو هچل جوابگویی به کمیته انضباطی دانشگاه بیندازم.از اختیارات یه مربی استفاده کردم و به بخش راه شان دادم.اون روز به حالت قهر ابدا اجازه نزدیک شدن به خودم را بهشان ندادم و با سردی و خشکی فقط سوآل پیچ شان کردم.کاملا واضح بود که تشخیص میدهند نوع سر و خشک برخورد هایم به دلیل دیر آمدگی و نشناختن مقررات است.به لکنت زبان افتاده بودند و جواب واضح ترین سوآلاتم را نمی توانستند بدهند.سعی میکردم نشان دهم خیلی هم اهل اغماض و تسامح و گذشت هستم.
آنچه بیشتر از هر چیز مصمم شان ساخت به رئیس دانشکده مراجعه کنند و از همه عوامل ناکام کننده شان در دانشکده شاکی باشند سردی عاطفی من بود.چرا باید ما با چشمان اشکبار بریم بخش بیماران روانی؟چرا باید فقط برای دقیقه ای دیر آمدگی سرویس ما را جا بگذارد؟چرااون فرض نکرد ما دخترش هستیم؟چرا همه عوامل دست به دست هم داده اند که ما را نارحت کنند
گریه کردند قهر کردند مواخذه کردند و ....
شاید تربیت

امروز چهارمین روز است که موفق نمی شوم بنویسم.جالبه که یه روز من به ذهنم نمی رسد چی بنویسم.یه روز امکانات خوب اینترنت فراهم نمیشه و یه روز خلقم دستخوش نوسانات است با وجود این من پر حرف ترین ها بوده ام در این مکان.یه دوستی گفت راجع به انتخابات بنویس .گفتم نوشتن من خاصیتی ندارد.تاثیر گذار نیست.من که همیشه اینو حق خودم دونستم که رای بدم.ولی آیا انسان باید از همه حقوقش استفاده کند؟یکی از کارشناسان حقوق می فرمود علت زیاد شدن طلاق ها اینست که زنان به حقوق خود آشنا شده اند و با وجودیکه می توانند همانند زنان قدیم گذشت نشان دهند و احقاق حق خود را به قیامت واگذار کنند می روند حق خود را مطالبه می کنند و دودش تو چشم بچه ها می ره.خب اگر کسی دلش نخواست از حقش استفاده کنه به نظر آن حقوق دان بر او گناه نیست