جالبه
به من میگن چرا درباره انتخابات نمی نویسی؟خب وبلاگ هر کس نشان دهنده دغدغه های فکریشه.حتما از جمله دغدغه های فکری من انتخابات نیست.میگن چطور ممکنه؟الان برهه حساسی از تاریخ مملکتت داره رقم می خوره یعنی میخوای بگی آدم بیتفاوتی شدی؟بی تفاوتی به سر نوشت مملکتت اصلا جالب نیست.میخوای بگی اهمیتی نداره؟میخوای بگی نومید شدی؟میخوای بگی اونایی که براشون مهمه در اشتباهند؟تو میخوای چی را ثابت کنی؟میخوای بگی خود سانسوری تو وبلاگت نمی کنی؟تو که میگفتی اونجا راحت حرفاتو می زنی خب یه چیزی هم درباره انتخابات بنویس و گلیم خود از آب مگیر.با موج جوانان وبلاگ نویس قاطی شو و در این جریان همراه شو.کلاهتو گرفتی باد نبره و نشسته ای به نظاره؟خب بگو به نظر تو کدام کاندیدا اصلح است و چرا؟نکنه فکر میکنی اونقدر اهمیت داری که اگر نظرت را بگی بسیاری بهت اقتدا می کنند و مسئول اشتباهات آنان خواهی بود.یا نه ،توهم توطئه داری و احتمال میدی دیگران بفهمند تو چه کس را تر جیح میدهی بروند علیه او تبلیغات سو ء کنند.مثل همیشه که یکی به میخ می زدی یکی به نعل حالا هم بیا و از هر کدام کاندیدا ها یه حسن بگو چون حق نداریم عیوب شان را بگوییم تا ما ببینیم کدامیک از دید تو کدام حسن را دارد سبک سنگین کنیم ببینیم کدام حسن را برای این مقطع از تاریخ خود احتیاج داریم.
بهش می خندم و بر شور و حالی که پس از انتخابات فرو می نشیند و به یکباره هیچ می شود.میگویم :؛ نازنینم آهسته برو پیوسته برو.ما ها همه مثل ابرهای بهاری هستیم یهویی رگباره میگیره و بعد آسمون آفتابی میشه انگار نه انگار که خانی آمد و خانی رفت.میگه منظورتون را واضح تر بفرمایید.میگم اقتضای جوانی توست اینهمه شور و حال داشته باشی .
رفته بودم پارک هوای تازه تنفس کنم . دو تا دختر هم نزدیک من روی نیمکت نشسته بودن و یکی از آن دو شرح واقعه ای را میداد که ........با خودم میگم میان یه یک قدمی ات و بلند بلند آلودگی صوتی ایجاد میکنن.جالبه که دخترا از حرف زدن با هم دیگه خوش شون میاد.اینا هم حرف بود من با فضولی خاص خودم گوش دادم؟
در حالی که اولی نقل قول میکنه اون دوستش سراپا گوشه.
اومده پیشم میگه:
: میایی باهم دوست بشیم.؟
:که چی بشه؟دوستی من و تو تا کجا میتونه دوام بیاره؟
: ای که حالی خوش باشیم.
: ولی من بی هدف دوست شدن را دوست ندارم و در دوستی خودم و تو هم خاصیتی نمی بینم.
: به خاطر من .من از دوستی با تو لذت می برم.
:جالبه اونوقت من برای رضایت شمایی که هیچ تعهدی بهتون ندارم قبول زحمت کنم و طرح دوستی بریزم؟.کدام آدم عاقلی را می شناسید که کار بی خاصیت کرده باشد؟
من به شما بدهکاری دارم و بی خبرم؟یا مرا آحمق فرض کرده اید ؟ یا خودتان را زرنگ؟
: ظاهرت نشون نمیداد اینقدر ممسک و اهل حساب و کتاب باشی.مهربونی برازنده ترین زینت زنه.بهتره مث بقیه دخترای هم نسل خودت کمی مهربون وخنده رو و نرم خو باشی.تو با این زبون تند و تیزت از قافله تمدن بشری به دور می افتی .
: راستی ؟چه جالب!گویا وقتی مهربونی ها را تقسیم میکرده اند سهم منو به شما بخشیده اند.
: چی میشه خیرت به من برسه؟.تو میگی ازین دوستی نصیبی نمی بری و من میگم ولی من نصیبی می برم خب همیشه تو باید احساس کنی مستفیض شدی؟کمی هم مفید به حا اجتماعی که در اون زندگی می کنی باش
: من گرگ بارون دیده ام .دیگه از من گذشته پام تو پل گیر کنه.هر آنچه از شما ها باید بدونم را میدونم.یه وقتی هست کنجکاوی آدمو وا میدارد تو دنیای شما ها سرک بکشه ولی وقتی دماغت ازین سرک کشیدنا بسوزه دیگه محاله بخوای تجربه مجدد کنی.
: میدونی آدم جالبی هستی؟1خوبه پس یه یه بار دماغتو سوزوندن.ولی در همیشه رو یه پاشنه نمی چرخه .من سوای دیگرانم
: برای تو که تازه کاری شاید جالب باشم.ولی اونایی را که ضرب شست نشونش دادم از سایه ام هم هراس دارند چه رسد جالب ببینند م.
: همیشه اینقدر تند و تیزی؟
: خدا نگه دارتان آقای جوان.
: دوباره که جفتک پرانی کردی.
: خب به همین علت هست که حوصله تو و امثال تو را ندارم.همه تون سر تا پا یه کرباسین.
می خنده و میگه : جنبه شوخی هم نداری ها.
: چه خوش خنده!فکر نمی کنی اعتماد به نفست زیادی ورم کرده؟
: چطور مگه.؟
: مرخصید بفرما.
: چه شود به نگاهی بنوازیم.؟
: هنوز ننواخته پسر خاله شدی اونوقت باید نعشت را با چنگک ازینجا جمع کنم بیرون بندازم.
: متوجه هستی حتی تند و تیزی کردناتم با مزه است؟
: تو هم متوجه هستی حتی محبت کردن هاتم با منته؟یه جوری رفتار می کنی انگار داری تاج افتخار بر سرم میذاری که رهین منتم کرده ای طرف خطاب خویش قرارم داده ایی.
بگو مگوی ما با مداخله یه مامور خوب کمیته پایان یافت.لطف کرد و شر این مزاحم را از سرم کم کرد.کمیته و گشت تو شهر داریم امنیت نداریم اگر اینا را ور میداشتند چی می شد؟