نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

یه آقای بیمار روانی بهش زنگ زده گفته افتخار میدین با هم دوست بشیم؟هاج و واج مونده تلفن از دستش رها شده و میگه:همه را برق میگیره ما را چراغ نفتی.ای لعنت به این شانس من. بهش میگم خب چه اشکالی داره؟مگه اون کم محتاج مهربونی کردن هاته؟ ببینم فقرا جوجه کباب بخورند دل درد میگیرند؟.میگه لطف کن بس کن وگرنه اگر دستم به او نرسید به تو که می رسه یهویی می بینی مجبور بشی با سر بانداژ شده بری خونه . میگم خب بابا چرا میزنی؟سعی کن نامهربون جلوه کنی تا در امان باشی مگه تو نمی دونی تو شهر مهربونا چه نام گرفته اند؟اونم با یه بیمار روانی که از همه رانده شده و هیشکی تحویلش نگرفته.میگم ببین تو جامعه ایی که محبت کردن رسم و به قول یه عده مردم عصا از دست نابینا می دزدند تو بیایی بدون چشمداشت اینهمه مهربونی کنی باید هم جذاب باشی و هر کس تلاش خودشو برای به دست آوردنت بکند مبادا بعد ها بر کوتاهی و قصور خویش افسوس بخورد

مادر یوسف کوچولوی سه ساله اومده بود می پرسید خانوم با فرزندم چگونه بر خورد کنم.آروم و قرار نداره دایم تو هر سوراخ سنبه ایی داره سرک می کشه.خسته ام کرده.متن سوالات من و جواب های او را مینویسم
:بفرمایید بچه چندم است؟
: اول.
: بفرمایید نوه چندم است هم در خانواده خودتان هم خانواده همسرتان
:دوم در هر دو خانواده
:جنس آن دو نوه چیه؟
:خواهر همسرم دختری دارد خواهر خودم پسری
:هیچ شده در خانواده های بچه ها را با هم مقایسه کنند؟
:بله مادر همسرم میفرمایند پسر تو از نوه دختری مون شلوغ تر و پر تحرک تره ولی مادرم تفاوتی بین فرزند من و خواهرم را متذکر نیست.
:هیچ شده از اینکه این مقایسه را می شنوی بدت بیاید؟و احیانا فکر کنی عجیب است؟
:بله
:ممکنه احتمال این وجود داشته باشد برای ازیین بردن این مقایسه با فرزندت تندی کنی؟
:فکر نمی کنم.
:میزان تحصیلات خودت و همسرت؟
:هر دو فوق دیپلم/من کامپیوتر/ایشان ماشین افزار
:نظر همسرتان چیه؟
:ایشون اعتراضی به فرزندمان نداره
بهش میگم من و شما زمانی میتوانیم مادران خوبی باشیم که بی حوصله نباشیم.تحت تاثیر فشار های دیگران قرار نگیریم.اجازه ندیم بچه ها با هم مقایسه شوند به بچه ها فرصت کنجکاوی بدهیم اونا را همراهی کنیم تا به سلامت مراحل مختلف رشد را پشت سر بگذارند

عصبانیتش را نهایتی نیست.داره منفجر میشه.فریادش را نمیشه پایین آورد .تهییج شده.این چه رسمشه؟همسرم فوت کنه.اموالش که با من نصف و نیمه را پسراش تقسیم کنند.آنوقت به من که مادرشان هستم نصف و نیم خودشان نصیب کنند؟آنوقت سهم الارث خود را دو دستی تقدیم همسران شان کنند؟چه کسی عمرش را تباه کرد تو زندگی نشست تا بزرگ شدند و از آب و گل در آمدند؟چه کسی با دار و ندار پدرشان ساخت و دم بر نیاورد و خودش را به آب و آتش زد تا این زندگی دوام یابد؟حالا که پسرام را تحصیل کرده و اجتماعی بار آوردم باید اموال پدری شان را پس از مرگ پدر تقسیم کنند سهمی برابر یک دختر نصیب مادر خویش سازند؟و سهم خود را که دو برابر مادرشان است به رسم هدیه به همسران شان دهند؟آنوقت عروس چه خواهد گفت؟به من نخواهد خندید؟بهش متذکر می شوم حرف بزنید تا دلتان سبک شود.ولی فکر نمی کنید خود کرده را تدبیر نیست؟این پسران در دامن شما بزرگ نشدند؟فکر نمی کنید لب از روی لب برداشتن باعث بشه تف سر بالا باشد؟چاره چیست؟وقتی در همه زندگی تان فقر فرصت نداد سنگها را با هم وا بکنید و سهم و مقدار اموال تان را مشخص کنید اینجور شد.وقتی فکر می کردید همسرم همانند پیرهن تنم است من و اویی در کار نیست باعث شد حالا حق الزحماتت در اموال همسرت محو باشد.ولی مگر تو نمی خواستی این بچه ها سر و سامان یابند؟و مگر امروز به سر رشته سامان نرسیده اند؟مگر نمیخواستی عروس هایی ملوس حاضر شوند همسر پسرانت شوند؟و مگر امروز به آرزویت نرسیدی؟خب این چنین عروس هایی را هر کس نمی تواند بدست آورد.اینان نصیب تو شدند چون فداکار و از خود گذشته بودی.پسرانت را خوشبخت کردند و پسران خوشبخت تو از سر میل خویش به رسم هدیه با آنان.....اجباری نداشتند.آنها از تو انتظار دارند گاو نه من شیر نباشی و همانند روز ها و سالهای گذشته که حسن نیت نشان دادی همچنان اهل گذشت باشی.میگه اموالم به دستم رسیده تا اهل گذشت باشم و حسن نیت نشان دهم یا نرسیده چون اجبار دارم باید روغن ریخته را صرف امام زاده کنم؟ای وای بر چنین پسرانی.دلم واسش می سوزه.بهش گفتم تو میتونی از طریق قانونی اقدام کنی و به پسرات حالی کنی یه من ....چقدر کره میده.ولی گاهی اوقات بازنده شدن به برنده شدن ترجیح داره.خودت چی فکر می کنی؟چرا فکر میکنی بهت اهانت شده؟چرا فکر میکنی غرورت شکسته شده؟مگر نه اینکه اگر هم اموالی داشتی با دستان مهربانت بین فرزندانت تقسیم میکردی؟همانگونه که جوانی و سلامت و زیباییت را به پایشان ریختی؟حرفم که به اینجا می رسه هق هق گریه میکنه.چه بسیار به خاطر شیطنت هاشون از باباشون حرف شنیدم.چه مقدار شب ها به پاشون بیدار نشستم.چه میزان پا به پاشون نگران امتحانات و کسب موفقیت هاشون شدم.حالا جواب منو اینجوری میدن.به خاطر همسران شون منو تحقیر میکنند.میگن آبروی ما را جلوی همسرمان ریختی.خداوند فرزندانی همچون خودهاشان نصیب شان کند.من مایه ننگ شانم؟تف بدنیا .اشکهای چشاش را پاک میکنم.تو چشماش نگاه می کنم.میگم آه نکش.آهت خریدار داره ها.خداوند بر فرزندانت غضب می کنه.تو که طاقت نداری ببینی خار به پاشون می ره.یک شبه دار و ندارشون را می بازن ها؟نذار خودت به فرزندانت به خاطر تو غضب کنه.نذار خدا به گناه آزار به تو دودمانشان را به باد فنا دهد.خدا مهربان هست ها.خدا به دل سوخته ات ترحمش میاد و دیگه از اونا چیزی نمیمونه و دیگه نمیتونی بهش گله کنی ها.کوتاه بیا.گذشت از بزرگانه.تو بزرگوارتر از این حرفایی.تو نیازی به اینگونه اموال نداری.خودت هم میدونی خدا بود که زندگیت را از عسر به یسر تبدیل کرد.دنیا دار مکافات است.بیچاره بچه هات روزی به روز امروز تو گرفتار میشن و تو اون روز الگویی ندارند تا بتونند سختی ها را تحمل کنند.بهشون بیاموز تا زمانی که همانند تو شدند بدانند باید از فرزندان خویش بگذرند این رسم زمونه است(عجب رسمیه رسم زمونه).چشای قشنگش را پاک میکنه.میگه خدا نکنه بلایی سر بچه هام بیاد.از دست عروسام عصبانی شده بودم.اونا بهم فخر فروختند که نزد همسران شان عزیزند عزتی که من نزد همسرم نداشته ام.میگم شما هم نزد همسرتان محترم بودید .مردی که وقتی به فرزندانش نگاه میکرد مادرشان را و دامن پاکش را تحسین میکرد.او عروس ها و پسر هایش را دوست داشت و مرد.این لبخند رضایتش در آخرین روز های زندگی هدیه گرانبهاست به تو.تو که با قناعت سختی های زندگیش را تحمل کردی و گذاشتی در آغوش گرم زندگی از دنیا چشم فرو بندد.حتما وقتی داشت می مرد تو را به خدا سپرد و بعد به پسرانت.مطمئن باش چون خشمگینی اینا را گفتی.مطمئن باش آدم تو خشم درست تصمیم نمیگیره.خداوند تو را پشتیبان است غم به دل راه مده که او یار بی کسان هست.چه بهتر که جز خدا یاری نداشته باشی.دست بذارم رو نقطه ضعف مادرا(جون بچه هاشون)کوتاه میان.ولی من از نوع رفتار پسران این زن خجالت کشیدم.شما را نمی دانم

دانشجو ها از یه خانوم بیمار روانی پرسیدند مشکلت از کی شروع شد؟گفت:از وقتی با این آقای مهندس ازدواج کردم

اصولا مهندس ها دیوونه اند و آدمو دیوونه میکنن.اونا ترجیح میدن مثلث متساوی الاضلاع  باشند یعنی چی؟خب یعنی سه تا زاویه شون حاده(تند) باشه.حتی اگر یه زاویه شون هم منفرجه(باز) باشد دو تای دیگه زاویه ها را تحت فشار قرار داده و له کرده تا خودشو باز نشون بده و این حالت ناپایداره.و میل داره به حالت اول بر گرده.میگه اگه خواستید با مهندسا ازدواج کنید لا اقل با اوناشون ازدواج کنید که دایره کشیدن را دوست دارند اونا مث دایره شعاع بی نهایت دارند.میگه با معمار ها ازدواج کنید که همونجور که با هنر مندی و ظرافت خاصی تلاش می کند اثر ساختمانیش را از آب در بیاره مراقب گوهر وجود شما هم هست

 

شما با باغبونا ازدواج کنید چون اونا از خار گل ها هراسی ندارند و شب و روز برای هرس گل ها اقدام می کنند به امید شکوفا شدن غنچه

شما هم باید مث خاله سوسکه باشین که برای انتخاب کردن شوهرش گزینه های مختلف را می آزمود و آخرش زن آقا موشه شد

 

میگه هیشوقت با جنگجو ها ازدواج نکنید چون تا جنگ شون تموم شد می افتن به جون شما و بچه ها

هیش وقت زن جراحا نشین اونا از بریدن و دور انداختن آدما و اندام هاشون ترسی به دل راه نمیدن

هیش وقت زن آدم تمیزا و آدما اخلاقی ها و آدما یی که منظم و مرتبند نشین  شما را تو زندگی تون خوشبخت نمی کنند همش در صدد تمیز کردن و ضد عفونی کردن شما و زندگی و بچه ها بر میان

دانشجو ها میگن خانوم & این خانومه را چرا دیوونه میدونن؟ اونکه حرفای خوب خوب و با مزه ایی می زنه.میگم هر  آدم تنبل عقل صد تا دانشمند را داره.اگه راست میگه یه خورده عمل کنه.یه کم سازگاری نشون بدهد.

مشکلش عدم کارایی شغلی خانوادگی اجتماعیشه.خانواده اش تحملش می کردند چون در رل هایی که داشت به خوبی ایفای نقش می کرد

ولی از زمانی که کار و زندگیشو رها کرده و نشسته به فلسفه بافی و اعلام اظهار نظر هاش دیگه اونو کسی قبولش نداره.باید میتونست همونجوری که نظر میده به خوبی هم سازگاری نشون میداد.

به دانشجو ها میگم شما هم مصون نیستید

شما هم باید بتونید با نمرات خوب درسا را پاس کنید زبان بخونید کامپیوتر بدانید پژوهش کنید تا شما را سالم و تندرست بدانند افت علمکرد تحصیلی هم از نشانه های بیماریست

دانشجو هایی که تمایل دارند وقت خویش را به بزک کردن بگذرانند وقت طلایی آموختن را از دست میدهند و آینده تباهی دارند.جای اونا ممکنه اینجا باشه.سعی کنید مث آتش نشان ها باشید که لباس ضد حریق می پوشند و به میان آتش می روند و سالم باز می گردند در هر تجربه ایی خود را وارد کنید ولی با رعایت جوانب احتیاط و خود را زود از مهلکه ها به در برید .جدر ایگاه بد نمانید ولی عبور بکنید.نباید شما را بترسانم ولی امر به احتیاط می کنم.فرض کنید بند باز هستید و قرار است روی بند باریکی به نازکی مو راه بروید اگر این بند برنده تر از شمشیر هم باشد همان گذران ایام دنیاست که اگر به سلامت  ازش عبور کردید بهشت در انتظارتان هست و اگر از هر طرفش سقوط کردید زیر پایتان جهنم است که دهان باز کرده تا ببلعدتان

مثل انسان در دنیا مثل همان بند باز است که اگر هشیار باشد و ماهر همانند برق لامع از راه دنیا(مسیر زندگی)گذر می کند.

دانشجویان بیماران روانی را بسیار دوست دارند.زیرا آنان بیگناهان محرومی هستند که قرعه فال به نام شان خورده تا در بخش بستری بشوند.

دلم گرفته که اشتراک اینترنتم تموم شده.حالم خوب نیست برم بازم اشتراک بگیرم.سرم درد میکنه.امروز صبح نون تو خونه نداشتیم تا صبحونه بخوریم ناشتا رفتم ظهر به حد وحشتناکی گرسنه بودم.خودمونیم گرسنگی درد خیلی بدیه ها.وقتی رسیدم خونه عینهو یه گاو غذا خوردم.می دونستم کار بدی کردم.متاسف بودم.آخه قند خونم بالا میره و حالم بد میشه.ما نباید در طول روز گرسنه بشیم تا به پرخوری نیفتیم.خدا روز بد نصیب گرگ بیابون نکنه.آخرش گلاب به روی شما هر چه خورده بودم را بر گردوندم(قی)وای راحت شدم.آدمای گرسنه را دریابید.گرسنه ها را غذا بدین.گرسنگی درد بدیه.آدمو حریص به خوردن حتی زهر مار هم میکنه.حالا که ساعت ۵ شده فقط سرم درد میکنه.خوبیش اینه که تنهام و خودمم و خودم.کسی متوجه نمیشه این حال منو.

گفتم یه سرکی بزنم اینجا چون خوابم نمی بره.سبزی خوردن ها شاید ایراد داشته.
اینم از مطلبی که دیروز نوشته بودمش .و حالا گذاشتم اینجا