نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

شما رای میدین؟حق تونه.حق رای دارین.البته که یه نفر رای دهد یا ندهد فرقی نمی کند ولی آیا همه اونایی که رای نمیدن میتونن بعدا با هم میتینگ داشته باشن و یه یه جمع مخالف را تشکیل بدن که لا اقل با همدیگه درد و دل کنند؟
اما اگر رای بدین همش میگین من رای دادم ها ولی......می بینم اینجوره اگه میدونستم رای نمی دادم و منت می ذارین
البته من اصلا دوست ندارم سیاسی باشم و تو سیاست فعال باشم.بودم و نتیجه اش واسم جالب نبود .شاید چون واقعا هیچ چیز را جدی نمی گیرم
شنیدم بچه های تهران با آقای دکتر معین جلسه داشتند و بیش از اینکه از دیدن معین و نزدیک شدن به یه وزیر سابق و معاون وزیر (ابطحی)خوشحال بشن خوشحال بودن که همدیگر را دیده اند و یا مثلا حدساشون در باره همدیگه و یا حتی معین درست از آب در اومده.
کاش من هم اونجا بودم و میتونستم رئیس جمهور بعد ازین را از نزدیک ببینم و بهش بگم شرمنده که جلسه اینقدر خلوته.(چون مطمئنم بعد دیگه امکان دیدن ایشان کم میشه).
بهش بگم جناب معین، این جوانان وبلاگیست ا یه آدم شلوغ و شر و شور میخوان .یکی که تحریک هیجان شان بکنه . یکی که امید میده هر چند واهی باشه .یکی که با هاشون بلند بلند بخنده و شلوغ کنه.
این مردم ما دلشون میخواد یکی دیگه هم بیاد بگه میشه شق القمر کرد .کار نشد نداره . کافیه ما بخواهیم.
یه نفر که شاد شون کنه
و ملایمت و نرم خویی تو ،درس خوندگی تو ،دکتر بودن و افتاده بودن تو باعث میشه فکر کنند کفش کهنه ایی هستی که در بیابان نعمت است و یا مصداق ( ما را به خیر تو هیچ امید نیست شر مرسان).
خوشحالم که وبلاگ میخونم و نظرات بچه هایی را که تو جلسه شرکت داشته اند خوندم.بچه های جالبی اند این جوانان وبلاگ نویس.
به قول یه دوست معین فکر میکنه ایران مدرسه است(ایران را مدرسه کنیم) و او معلم با صفای آن.
من معمولا تو این جلسات می رم و همیشه غمگین بر می گردم و مطمئنم که نومید شده ام.وگرنه احساس من قابل توجیه نیست


جمعه شد و خبر ساز بود و رفت.پنجاه و دو بار در سال شاهد جمعه هایی هستم که
بعدش فرداش شنبه خستگی برام مونده و افسوس که یه جمعه دیگه هم گذشت و من.........آیا واقعیت داره که در عصر زندگی مون هم افسوس میخوریم که چه زندگی ایی بر ما گذشت؟خدا اون روز رو نیاره که افسوس خوردن خیلی سخته.آنقدر جمعه ها پر حادثه اند که آدم نمیدونه از کدامش بنویسه.روز های تعطیل به عوض استراحت کردن بیشتر کار می کنیم و باید انعطاف به خرج بدیم.بی خود نیست ایرانی ها کار مفیدشان در طول هفته کمه دارند خستگی در می کنند.انگاری خدا ما را آفریده که.......گاهی به زن خونه غبطه می برم که در طول هفته میتواند آرام آرام گذران زندگی کند.دیروز این مهمان ها از هر دری سخن میگفتند به هر کاری کار داشتند از انتخابات رئیس جمهور تا نرخ توت فرنگی

زنگ زده میگه امشب مهمون دارم.دوستای داداشت.باخانوماشون میان.میای کمکم؟برنجمو صاف کنی؟مبادا بریزه رو دست و پام؟میگم باشه.و تو دلم میخندم(کوری عصا کش کور دگر شود)یادش رفته ایام عیدی مهمونی خانوادگی مون برنجم شله و کوفته شده بود و کلی خجالت کشیدم.فرشته زنگ می زنه بهش قضیه را میگم .میگه گدا به گدا رحمت به خدا و دوتامون می خندیم.(لازم به تذکره که فرشته بلده برنج را خوب از آب در بیاره نه من).نمی دونم چرا امروز سخت مشتاق کار خونه از نوع صد در صد کلفتی اش بودم.مبلها را با شامپو فرش شستم پله ها را تمیز کردم کلی ملافه را بدون ماشین اتوماتیک شستم و رو بند پهن کردم جورابای پسرا را که هر کدام هفت جفت بود شستم و ملافه دوختم و پتو شستم و اطو زدم و نا گهان با تیکه ای نون خالی خستگی بدنم در رفت.خنک جامه خویش پیراستن به از جامه عاریت خواستن به یادم اومد وقتی ملافه های قدیمی را از تو انباری بیرون کشیدم و شستم و دوختم به پتو ها.اگر آدم آرامش روانی داشته باشه از هیچ کاری ابا نداره و همیشه میتونه طعم عشق را بچشه.خدا نکنه آدم احساس کنه بهش بی وفایی شده و یا فکر کنه کارش کم ارزشه تو خونه و کار بیرون ترجیح داره.امروز به معنای واقعی زنای قدیم مث مادر بزرگم زندگی کردم و چه لذتی بردم.خدایت بیامرزد مادر بزرگم که وقتی می آمدی خونه مون به من رخت شویی را یاد می دادی و بعد کاهو و سکنجبین خوردن و از زندگی بی پیرایه لذت بردن را.
مادرم هر جا هستی شاد باشی گوشت خبر که دخترت از تجدد فرار میکنه و زندگی بی شیله پیله تو را جستجو می کند

نمی دونم چرا شرکت کردن در یک جلسه میتونه باعث خستگی من بشه.شاید از اینکه دیگران خودشان را با چیز هایی سر گرم کنند یا گول بزنند ناراحتم میکنه.شاید از اینکه سعی می کنند خوش جلوه کنند ولی چون به خلوت می روند کار دیگر می کنند حرص منو در میاره.باورم نمی شد که بشنوم در پشت ظاهر آرام شهر زیر پوسته اش خبر هایی باشه که دیوانه کننده باشد.

جلسه آغاز شد.بنا به دستور رئیس.
با تلاوت آیاتی از قرآن کریم(بنا بر پیشنهاد رئیس) برای تبرک جلسه.
پس از آن رئیس فرمودند(منت نهادندند)که :؛چون شما ها از وضع نابه سامان پوشش دانشجویان به تنگ آمده اید و طومار امضاء کرده اید با دعوت از مدیر کل امور فرهنگی دانشگاه علوم پزشکی و و دعوت از نماینده مقام معظم رهبری و خودتان و نماینده انجمن اسلامی دانشجویان و بسیج دانشجویی و معاونت دانشجویی فرهنگی دانشکده جلسه را بر گزار کردم.(اینجوری میتونه ادعا کنه من به مدیریت مشارکتی معتقدم)
همه منتظر بودند اجازه شان دهند صحبت کنند.
رئیس فرمودند : برای حسن مطلع بهتر میدانم اول مدیر گروه روان صحبت کند .
..............