نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

سلام مدتی میشه کم پیدا شده ام.چرا؟حرفام برای گفتن تموم شده؟دیگه درد دل ندارم؟به شما هایی فکر میکنم که ممکنه نگران شده باشین؟ ممنون از شما هایی که سرکشی های خود را منوط به بودن یا نبودن من نمی کنید.همیشه در روی یک پاشنه نمی چرخه.یه سیب که تو هوا میره هزار تا چرخ میخوره تا به زمین برسه.خیلی چیزا غیر قابل پیش بینی هست.ولی اطمینان میدم سرخوردگی پیدا نکرده ام.گرچه بعضی کامنت گذاران از من قطع امید کرده اند که حرفی باب میل شون یا به نظر اونا درست و حسابی بزنم ولی من مصمم هستم از آنچه با محدودیت های خود فکر میکنم بنویسم

علیلم.ذلیلم.به من مسکین کمک کنید.
یادتون میاد؟این تکیه کلام را؟
گدا هایی که میخوان شما ها از پولاتون تو کاسه شون بندازین اینو میگن
ولی من چی؟من هم گدایی میکنم؟
فرقی هم میکنه آدم چی گدایی کنه؟
خدایا نیار اون روز را که خنک جامه خویش را رها کرده جامه عاریت بخواهیم.
غرور مانع است آدم دریوزگی کند
اما اگه کسی غرورش شکسته شده باشه چی؟
حضرت علی (ع)میفرماید من برای زنان غرور را می پسندم(نقل به مضمون)
ممکنه روزی غرورم بشکنه و از کسی کمکی بخوام که در ازای اون کمک بگه زمین را گاز بگیر عینهو یک سگ واق واق کن تا......؟
خدا واسه هیچ کدام بنده هاش اون روز را نیاره

اصولا از اینکه تو وبلاگم ننویسم اجتناب میکنم.حتما خودم را آماده نوشتن می کنم.ولی الان چند روزی هست که سعی کردم این تمایل به نوشتن را در خودم سر کوب کنم و دست نگه دارم.چرا بنویسم در حالیکه هر روز دارم مطالبی را که قبلا می نوشتم با دانشجویان مورد بحث قرار میدم؟؟؟؟تازه مگه وقت اضافه دارم این روزا؟بد جوری احساس تنگی وقت دارم.شاید بعد بگم چرا.وبلاگ ها را میخوندم کخ به هم دیگه لینک هم دادن و موضوعاتی را طرح کرده اند که من هم روزانه می بینم و چاره ای نیست جز تحمل آن.شاید بعضی ها با خوندن بعضی اجحاف ها که بر زنان میره سر درد بگیرند و حالت تهوع (میگرن).شاید یه عده فریادبزنند خدایا........چرا؟شاید بعضی سعی کنند با لینک دادن به مطلب کمک هر چند کوچکی بکنند ولی هستند کسانی که پرخاشگر هم میشن و سعی میکنند تلافی کره را تو دل کوره در بیارن.هستند کسانی هم که نومید بشن.و هستند کسانی که به خودشون آسیب برسونند چون نمیتونند ناظری بی دست و پا باشند و خودشون را تحمل کنند.
واقعا اگر همه اصلاعاتی را که تو اینترنت آدما بهم می رسانند در سطح جامعه مورد بحث میدیدیم دیگه چرخ زندگی ها میتوانست به گردیدن و گشتن ادامه دهد؟همسایه ها یاری کنند ما میتونیم شوهر داری کنیم.یه عده چرخ مملکت را بچرخانند تا من بتوانم بنشینم و ازین ژست های انسان دوستانه و روشنفکر مآبانه به خودم بگیرم.من دستم تا مرفق تو........است.و میبینم که یه دست صدا نداره.و به عمل کار بر آید به سخندانانی نیست.به سهم خودم دانشجویانم را که جوانند و در رویاهای شیرین با واقعیت های تلخ روزگار آشنا میکنم.خدا کند از حد نگذرانم مبادا آنان در عنفوان جوانی از لذت های دوران جوانی شان محروم شوند.کاش بتوانم آن چنان حد را نگه دارم که آنان خود.......نه اینکه......
کلماتی نیافتم تا متن را بدون جا خالی بنویسم.شما کلماتی را پیشنهاد کنید.
شاید کند شدن اتصال به اینترنت باعث شده کمتر تمایل به نوشتن داشته باشم

دوباره مامان حالش بد شد.زن داداشم زنگ زدند مامانت حالش بد شده چه کاری از دستم بر میاد بگو بکنم.با تشکر ازش خواستم فورا بیاردش پیش من.درست بیست و یک روز پیش نیز حاش بد بود.تا رسید به خونه مون گفتم شما برین پیش بچه ها من خودم با همسرم مامان را می برم دکتر.ایندفعه فشار بالا نرفته فقط ضربان قلب صد تاست و بی نظمی داره.تا صبح کم و بیش بیدار موندم تا کنترل کنم ببینم چگونه میگذرد.دم صبح گفت مامان من چیم میشه؟گفتم مادرجون جدیدا چیزی آرامش تان را به هم زده.یه چند تا مورد فرمودند که همش میتونه یه فیل را از پا در بیاره.بازم زن موجودی قابل انعطافه.مامان خوب دوام میاره.میدونم اگر مادرم را از دست بدم تو. زندگی یه آدم تنها میشم که هیچ دلسوز دیگه ایی نداره.میدونم همه دلسوز های اطرافم نور محبت را از مادرم به عاریت میگیرند اونا ماه اند و مادرم خورشید زنگیم.پسر کوچولوم مامان را غرق بوسه کرد گفت خانوم جون عزیزم زنده بمون چون عاشقتم.دختر برادرم زنگ زد عمه جون حال خانوم جون خوبه؟؟؟؟//گفتم بله عمه جون خوبه.امروز صبح باید ببرمشون آزمایشگاه.دعا کنید.برای سلامتی او.و قدر مادران خود را بدانید.خدا شاهده که مادر محبت بی شائبه به بچه اش داره.وقتی مراقبتش میکردم گفت ای کاش تو نیز دختری داشتی تا در پریشان حای و درماندگی یاورت بود.گفتم ای بابا مامان.چه حرفا می زنی؟گفت دیدی خدا به تو دختری نداد که با دیدنش روحت زنده بشه؟گفتم من دوستانی دارم که شاید از صد تا دختر بیشتر محبتم میکنند.
یادمه بابام خدا بیامرز هم میگفت دختر یه چیز دیگه است.و من اینو حالا می فهمم که خیلی پیر شده ام.راستی خوش به حال همه شما های که دختر دارید.مواظب دخترای مهربون تون باشید.
ولی من مطمئنم پسرا هم همین قدر مهربونند.چون میدونند ما کار را انجام داده ایم و به زمین نمانده کنار ایستاده اند.کسی هم که دختر نداره پسراش وظایف مراقبت و دلسوزی را به نحو احسن انجام میدن.دیدم که میگم.خدا فرزندان مان را نور چشمان مان قرار دهد.و هیچکدام محتاج خدمات مراقبتی همدیگه نشیم.

از دانشجویان خواستم بنویسن موسیقی درمانی را در بخش بیماران روانی چگونه دیدندو........ در چهار تا پاراگراف کوتاه یه توضیحی نوشتند.بهشون گفتم هنر یه پرستار اینه که جمله اعضا چشم باشد و گوش و گزارشی بنویسد گرانمایه تا پزشک بتواند در تشخیص گذاشتن برای بیمار ....... ولیکن کلماتی را نمی یافتند برای توصیف و یا تعبیر و تفسیر.گفتم کار نیکو کردن از پر کردن است.زیاد بنویسید گزارش بدهید تا قدرت ثبت کردن تان خوب شود حالا مگه خودم میتونستم واسه شون الگو باشم؟