نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

سلام گویند :؛ دنیا دیده بهتر از دنیا خورده است.؛. این رسم ایران گردی بعضی از دوستان قدیم ایران بحثی رسم خوب و جالبی است . به لطف خدا این بار قرعه فال به نام شهر ما خورد و من بی همت و قاصر در دوست یابی موفق به دیدار دوستان حداقل یک ساله شدم. چه با صفا هستند بعضی آدما !و چه زیباست دیدن نشاط جوانی در بعضی جوانها!. از آنجا که اینترنت در ایران قابل توصیه نبوده و...... با دو دلی و اضطراب کار با آن را شروع کرده بودم و با توصیه بچه های ایران بحثی مصمم به ادامه شدم و نهایت درجه پیشرفت در آن دیدار سه تن از بچه های ایران بحث بود. به یاد آوردم روزی را که آرزو کرده بودم طرف بحث های خود را ببینم و هنوز سالی از آرزو کردن ام نگذشته بود که لبیک شنیدم و آرزوی خود را بر آورده دیدم . البته اگر نبود همت و پایمردی بلاگر ؛؛الو آخر دنیا؛؛ ممکن نبود این آرزو محقق شود . من بی توفیق در پذیرایی توانستم هرچند مختصر و لی مفید ...... آنچه برایم جالب بود حسن برخورد همسرم بود و کوشش بچه ها برای مقبولیت و الان که می نویسم خوشحالم که توانستیم در این یک روز و اندی با هم لحظات نسبتا زیبایی داشته باشیم . امیدوارم روزی همه بلاگر خوب و با صفا در مجمعی بزرگ همدیگر را ملاقات کنند و لذت حضور یکدیگر را در ک کنند.

دیداری پس از دو سال آشنایی

سلام این دو سه روز گذشته من در گیر چند مراسم بودم یکی مراسم به خاک سپاری زنی خاطره انگیز در زندگی کودکی هایم و یکی مراسم دید و بازدید با دوستانی نادیده. مدتی بود که یکی از قدیمی ترین (دو سال و نیم) دوستان اینترنتی به نام پدرخوانده علاقه مند شده بود این کاربر احساساتی و دردسر آفرین را ملاقات حضوری کند .کم و بیش چندین بار هم خیز هایی گرفته بود حتی یک بار که برای مراجعه به مشاور وقت داشت امیدوار بود که این دیدار اتفاق بیفتد ولی از اونجا که بنده از دور دل میبرم از نزدیک زهره(البته چندان هم مطمئن نیستم از دور هم دل ببرم چون چندین و چند بار خلاف آن ثابت شده) چندان تمایلی به ملاقات حضوری نداشتم.شاید او دورادور دل خوش باشد دوستی هست که نگران اش می شود. ولی تعارف کردن های من و جدیت و پی گیری های او جدی جدی کار دستش داد و یه تور ۶ نفره را ترتیب دآد.بگذریم که ما جز روی باز و اسکان و فوق اش صبحونه (اونم نصفه نیمه ) و گردشی کوتاه در شهر خدماتی در اختیار این تور قرار ندادیم ولی ظاهرا کمی تا قسمتی خستگی شان در رفت. آنچه برای من جالب بود اینکه چگونه ممکن است آدما به هم اعتماد کنند در دنیای وانفسایی که اعتماد ها گاه مشکل آفرین میشه و گاه بی اعتمادی ترویج میشه.البته مسئول این تور به نحوی مخفیانه و در نهایت احتیاط محک می زند بعد اقدآم می کند و به خودش مطمئن است که اگه علی ساربونه میدونه...................(.......) ولی خب به لطف خدا گذشت. امیدوارم تنگ نظری ها و بخل ورزی ها و امساک کردن هایم را ببخشند و ازین حداقل امکانی که در اختیارشان قرار گرفت نهایت محبت مرا متوجه شده باشند که برگ سبز تنها تحفه درویش است.

پایان انتظار

سلام
انتظار به پایان رسید
زنی زندگی را بدرود گفت
پس از ۶۸ سال دفتر زندگیش بسته شد.
چون بمیرد یک زنی جایش بروید یک گلی
آری همسر محترم دایی همانگونه که در بیهوشی به سر می برد دار فانی را وداع گفت
و مرا غرق اندوهی جانکاه کرد
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
جنازه ام چو ببینی مگو دریغ دریغ .............
به دایی ام تبریک بگویم یا تسلیت؟
آخر در غم از دست دادن همسری که ۵۰ سال با او شریک زندگی بود تسلیت باید گفت
ولی خب پایان رفتار مسئولانه اش می طلبد تبریک اش بگویم
به خصوص که این روزها خودش بیمارست و نیازمند مراقبت
نمی دانم چه بگویم
ولی فکر می کنم مراسم خاص کفن و دفن برایم مفید بود تا بتوانم با این قضیه کنار بیایم
امروز مراسم ترحیم اوست در مسجد