نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

تصادف/عجله

سلام هم اکنون که ساعت ۱۰ و نیم است از بیمارستان بر گشتم.چرا؟چون ساعت ۸ یکی از پسر های دانش آموز پیش دانشگاهی که مدرسه شون کنار دانشکده مون هست با یه پیکان تصادف کرد و من لحظه انتقالش به بیمارستان شاهد بودم. بیچاره راننده، صبح اول وقتی رنگ به چهره نداشت و هاج و واج که چی شده .پلیس بدون هیچگونه ترحمی ازش سوآل می پرسید و مدیر مدرسه هم موقع انتقال پسر جوان به بیمارستان حضور داشت .از آنجا که بسیار فضول هستم شماره تلفن اتاقم را به رئیس مدرسه دادم و گفتم اگر کمکی از دستم بر آید با کمال میل حاضرم .کمی به راننده هاج و واج و رنگ پریده که بسیار مودب مینمود دلداری دادم .که: آقا جان نگران نباشید ،به خیر گذشته .چی شد؟ گفت: اصلا نفهمیدم که چی شد.گفتم: شما داخل ماشین پلیس بنشینید. رنگ تان پریده گفت :نه .دلم واسه اش کباب شد. به دانشکده رسیدم. با نیم ساعت تاخیر (ناشی از فضولی).به اتاقم رفتم و طبق معمول مشغول کار با کامپیوتر شدم که ،تلفن زنگ زد ،مدیر دبیرستان بود. گفت: به پسرک در اورژانس بیمارستان رسیدگی نمی شود. نظر شما چیه؟؟ به بیمارستانی دیگر منتقل اش کنیم؟؟ نگرانم. همه دانشجویند گفتم :هم الان خواهم آمد .یه پاس یک ساعته گرفتم و قبل از حرکت با فریده مسوول بخش اورتوپدی بیمارستان تماس گرفتم. که چه کنم؟گفت الان به رئیس بیمارستان اطلاع میدم که در اورژانس اورتوپدی ها نیستند تا رسیدم بیمارستان ،دیدم دارن معاینه اش می کنند .کنارش موندم. گفت شونه ام درد میکنه .(در رفتگی شانه داشت )و شکستگی پای چپ هر دو استخوان نازک نی و درشت نی. .. می لرزید و از درد ناله می کرد .با دلداری های من کمی آرام شد. گفت: فقط خواهش می کنم .مادرم را دریابید .الان بر سر زنان می آید. مادرش رسید .به آرامی نوازش اش کردم .به خیر گذشت .از پسرک پرسیدم چه شد نازنین من؟مگر ماشین را ندیدی ؟گفت نه خانم وسط خیابان چمن کاری شده و سیم خار دار کشیده اند تا کسی از آنجا عبور نکنه. من سیم خار دار را ندیدم .رفتم و.....

سکوت

آیا می دانی سکوت تو به من فرصت گفتن می دهد؟؟؟؟ولی مهر سکوت بر گشا .که سکوتت دلم را به درد می آورد....شاید شنیده ای (.اگر چه پیش خردمند خامشی ادب است به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی)بدان آلان آن وقت که گویند مصلحت فرا رسیده ..به نظر تو نیاز من به شنیدن کلامت مصلحت نیس؟چه بسیارند آنان که ساعتها خامشی را بر لحظه ایی گفتن ترجیح می دهند و می گویند من سکوت را دوست دارم به خاطر عظمت اش!!!!.چرا که سکوت را......می دانند .آری سکوت سر شار از رازست .شاید با خود می اندیشند که گوشها کرند و عاجز از شنیدن.(من گنگ خوابدیده و...مردم.....کر )..شایدکلام شان را گوهری می دانند که سکوت آن را (همچون صدف در شاهوار را .......)مراقبت می کند.آنها سکوت را.......میدانند که کسی به آن غبطه نمی خورد..شاید سکوت را تفسیر انسان کامل می دانند و انسان کامل را تفسیر حقیقت.شاید ساکتند تا به آوای درون شان گوش جان سپارند و انسان کاملی شوند. شاید می خواهند با سکوت شان جهان را به سکون و آرامش فرا خوانند..ولی برای من ،سکوت سرد است و وهم انگیز ....واژه ایست که دلتنگی را به یادم می آورد....گرچه آنان سکوت را هنر بدانند و گفتن را نیاز...شاید سکوت را سفیدی های کتاب بدانند و گفتن را سیاهی های کتاب...ایآ همیشه سفیدی ارجح است.؟ گاهی خود شما متعجب آید چرا در حالی که درون تان فریاد ،شعله می کشد هنوز خاموشید. شاید فکر می کنید چگونه بگویید ...یا از کجا شروع کنید.من نمی دانم چرا همانند چشمه اشکها که خشکیده غلیان فکر تان نیز از جوشش باز ایستاده.....تو میتوانی با سکوتت بر من غلبه کنی و لی بدان پنهانی شکنجه ام نموده ایی. ...خب شاید ....تو نمی خواهی سکوت ات را به ابتذال کلمات بسپاری و حرفهایت را برای نگفتن نگاه داشته ایی . ..................... ........... ..... ۲۴ وبلاگ درباره سکوت را خواندم تا بتوانم ............. ولی نشد.حالا شما بفرمایین. :...... نظرات دیگران ---------------------- -<<<: ------------------------------ ...........من در سکوت خویشتن خویش را می یابم و بس. ----------------------- بی امضا>: نزد ما کلمه مقدس است . سکوت رازی است که بر خود غلبه می کنم ولی هرگز دلتنگ نمی شوم . ------------------------- لیدا: سکوت سرشاراز ناگفته هاست.........از حرکات ناکرده....اعتراف به عشقهای نهان ............میان من و تو سکوتی نهفته است... ------------------ ری را: در این سکوت حقیقت ما نهفته است ... حقیقت من و تو !! ---------------------- زهرا: در خاموشی حضورم ، حرف مرا بفهم یا برای عشق ، زبانی تازه پیدا کن تا درد مشترک ، زبان مشترکمان باشد … -------------------------- (..........) سکوتم از رضایت نیست رضوان عزیز دلم اهل شکایت نیست اگه شناختیم می دونم هنوز دوستم داری ---------------------------- رها: گاهی اوقات از سخن گفتن می ترسم . ------------------------------ حسین سلام ، مطلبتون زیبا بود ... موفق باشید ..... در سکوت نیز ، چشمهایت را میخوانم ...... شیوه های چشم او را در نظر داریم ما مو به مو از جنبش مژگان خبر داریم ما --------------------------------------------------- (۱) سکوت فریاد خستگی است.(۲) سکوت فریاد ...فریاد نشده است .(۳)تمامی مردم دنیاسکوت را به یک زبا ن تکلم می کنند .(۴) قبل از طوفانی شدن دریا را سکوت عمیقی فرا می گیرد...وحرف من.اینکه اگر دنبال حس ومعنای سکوت میگردی به سراغ کبوتر ماده و نی بندی وفا برو...می پرسی یعنی چی ؟ ..خودت پیداش کن .... خنده ات زندگی باد ------------------------------------------ [email | web] سلام ----------------------------- [email | web] مهدی - از بودای نگاه ... - ---------------------------------- ابرو کمون سلام....میگن آسایش آدم ،تو زندانی کردن زبانه؛ چه بسا یه جملهء کوچولو ،دوستیهای دیرینه رو مبدل به دشمنی کرده .........پس اگر سخن مثل نقره است،خاموشی چون زر پر بهاست. ------------------------------- ترانه مجهول !!! سکوتت رو شکستی تو اگه زود بود اگه دیر بود شکستی بغض قلبت رو اگه فریاد شبگیر بود...برو بشکن سبوی غم جریمه هاش همه با من بزن ساز و بخون آواز توی هر کوچه و برزن نکن گریه به حال من اگرچه یکه و تنهام توی زندونی از شیشه رفیقم با همه غمها هوا از تو نفس از من بهار از تو قفس از من یه لقمه نون عشق از تو تپیدنهای دل از من.........من از این شعر خیلی با دوستام خاطره دارم یهو اینجا یادش افتادم....براتون آرزوی موفقیت می کنم خواهر کوچیکه! ------------------------------ امیر براندو نه . . . اصلا . . . سکوت ؟ تو فقط جایی رو نشونم بده که بتونم توش فریاد بزنم . آه که اگر حنجره ام توان واگویی صدای خاموش شده ام را داشت ٬ تهران را توفان از جا می کند . چقدر حرف نگفته و چقدر احساس . ولی حقنه شده در گلو و . . . حرفی نیست از جنس حرفای مردم . حرفایی هست برای نگفتن . . . و ارزش هر انسان به اندازه حرفهاییست که برای نگفتن دارد . یادته ؟ -------------------- eسعید سلام. من اصولا آدم ساکتی هستم. و از سکوت خوشم میاد. از آدمای پر حرف هم نفرت دارم. ولی همیشه هم سکوت خوب نیست. از جمله اینجا. البته من اول اومدم دیدم ۲ تا نظر بیشتر نیست گفتم بزار صبر کنم تا بقیه بیان نظر بدن بعد. در هر حال ممنون که به ما سر میزنی. بالاخره مجبورم کردی سکوت رو بشکنم. موفق باشی ------------------------------------- لیدا البته گاهی اوقات هم سکوت خوبه خیلی از حرفها رو میشه با سکوت فهموند. ----------------------------------------------------- [صبا سلام سکوت!!! زبان مشترک! ----------------------------------------- مجید .................... --------------------------- -.ــسکوت همچون ابدیت عمیق است و گفتار همچون زمان سطحی. توماس کارلایل به نقل از وبلاگ شادزی(http://www.shadzii.persianblog.com/) ممنون از همه شما که سکوت را شکستید. سکوت بود من خواستم بشکنم اش .نتوانستم ولی شما توانستید. .......

چند روش غلبه بر استرس

سلام آیا می دانید جهان بدون استرس متصور نیست؟ گاهی بهداشت زندگی مان منبع استرس است( و آن زمانیست که به اندازه نمی خوابیم ساعات خوابمان نا مرتب است سیگار می کشیم به قدری غذا می خوریم که احساس ناراحتی می کنیم کم آب می نوشیم زیاد چای می نوشیم در ازدحام و سر و صدای زندگی می کنیم و رژیم غذایی مان نا متعادل است).....گاهی شغل مان منبع استرس است (.بیکارایم .مسئولیت نتایج کار بر عهده مان است مجبوریم در آمد بالا داشته باشیم .کار مانع زندگی خانوادگی مان است .کار برایمان کسل کننده شده. نمی توانیم از تعطیلات مان استفاده کنیم. یا محل کار از محل سکونت مان دور است)....گاهی شخصیت مان منبع استرس است (...بدبینی داریم نگران آینده ایم .به دشواری تصمیم می گیریم .درون گرا ییم..در مقابل انتقاد ناراحت می شویم .به آسانی عصبانی می شویم .در زندگی هدف نداریم ....).. گاهی زندگی شخصی مان منبع استرس است.(در آستانه طلاق ایم .با همسر مان اختلافات دائمی داریم.از نظر عاطفی احساس خلا می کنیم. با فرزندان خود تعارض داریم.با والدین مان اختلاف شدید داریم)آیا می دانید عوامل استرس زا برای همه یکسان نیست؟آیا می دانید استرس های وارده بر انسان در طول یک سال اگر از حد خاصی بگذرد به بیماری روانی مبتلا می شود؟. پس بیایید در عین آنکه از استرس ها خود را دور نگه نمی داریم چند راه غلبه بر آن را بیاموزیم. ۱- محدودیت های خود را بشناسید و اجازه دهید دیگران نیز از آن ها مطلع شوند. ۲-هوا را به آرامی استشمام کنید. ۳- از تصور اینکه فردا روز بهتری خواهد بود ،بپرهیزید. ۴-اعتماد به نفس داشته باشید و خود را دست کم نگیرد. ۵- خود را برای باران آماده کنید. ۶-یک مسئله نهفته خود را آشکار سازید. ۷-بیاموزید که به نیاز هایتان پاسخ گویید. ۸-همیشه یک طرح دوم هم در نظر داشته باشید. ۹-به ذهن تان تکیه نکنید و موارد مورد نظر را بر روی کاغذ بیاورید. ۱۰-در اغلب اوقات از بر زبان آوردن کلمه ؛نه؛پروا نداشته باشید.

بوم رنگ

سلام موضوع بوم رنگ چیه؟ بعضی ها معتقدند چنانچه بخواهی بر دیگران ضربه وارد کنی به همان نسبت ضربه می خوری و این وپژگی خاص اثر فرستنده است. در زندگی روز مره مان پیش آمده؟ آیا اینکه بخواهیم دیگران را با شدیدترین لحن ها تحت تاثیر قرار دهیم آنوقت روزی........؟ نه نمی فهمم.چگونه شما بگین.شاید از مثال های شما چیزی دستگیرم شود

یادی از یک دوست قدیمی

سلام الان از نزد فریده باز می گردم فریده هم کلاس دوران لیسانس ام هست از اون دوست های وفادار .نوه دار شده دختر ۲۲ ساله اش بچه دار شده .بهش کلی خندیدم .گفتم یادته ۲۶ سال پیش این چنین روز هایی دانشجوی سال اول دانشگاه بودیم ؟کلی با یاد اون روزا خوشحالی کردیم.کلی با هم تعریف ها کردیم از اونجا که مسئول بخش اورتوپدی است مرتب احضار می شد.ازش بابت تمام محبت هایی که به برادرم در طول بستری شدن اش در بخش شان کرده بود تشکر کردم و او هم با خنده گفت قابل دوستی هامونو نداشت .ازش کلی عذر خواهی کردم که به مناسبت های مختلف( ازدواج دخترش، برگشت اش از مکه ،مراسم فوت پدر ش،و مادرش و تولد نوه اش )حتی تلفنی ......نداشتم .گناه همه اینها را ریختم سر ارتباط با اینترنت.و وبلاگ خلاصه برای من روز جالبی بود ولی آنچه مرا آتش زد مطالبی بود که فریده از مشکلات مردم مان می گفت. آه از نهادم بر آمد .از مخارج سنگین بیمارستان بر دوش نحیف مردم.خدای من.چقدر فریده آسیب دیده.میگه باید مث بز به مردم نگاه کنم و بگم کاری از دستم بر نمی آید.وای خدای من فریده جون بمیرم برای دلت.روزانه چقدر ناظر صحنه های آه و ناله بیماران شکستگی باشی ؟چقدر برای ترتیب برنامه های شاق پرستاری بیمارستان حرف و نقل بشنوی و بعد از همه مراقبت های خوب وقتی بیمار با شادی قصد رفتن به نزد خانواده اش را دارد باید چشمان اشکبار شان را ببینی که از عهده مخارج سنگین بیمارستان بر نمی آید .البته همیشه این موارد پیش نمی آید ولی زیاد اتفاق می افتد. از بیمارانی می گفت که با فروش دار و ندارشان عاقبت لنگ بیست هزار تومان باقی مانده می شوند و مجبورند مدتها بمانند تا باقی مانده پول جور شود و آنوقت....... نمی دانم چرا اینقدر از رنج مردم غافل ام.شاید لازم باشه دعاش را به جون همسرم کنم که مرا از تماس بیشتر از حد توانم با این رنج ها دور نگه می دارد و من چه فریاد و هوار ها که نمیکشم که تو فکر کردی من صغیرم؟چرا مرا مانند کودکی نافهم از اجتماع دور می کنی؟ اگر من هم همانند فریده هر روز این صحنه ها را می دیدم برایم حالی باقی مانده بود که .......... آری