نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

مژده

باعث کمال مسرت است که به اطلاع برسانم ابی دست به ایجاد ایران بحث زد و موفق شد نوع ....آن را به بازار .......عرضه کند لشتابید مبادا جا برای عضویت پر بشه.
ایشون سخت تلاش کردند ....تا ببینیم چه پیش خواهد آمد .آریا٫ لیدا٫آسمان٫مانی ٫پدرخوانده به زودی شما را ملاقات خواهم کرد.

بخش بیماران روانی

ثریا دختریست ۳۳ ساله که به بیماری اسکیزو فرنیآ مبتلاست از نوع کاتاتون
(اینگونه بیماران به شدت منفی کار و مقاوم و لجبازند و بدون دریافت انرژی از غذاها مدتها گرسنگی را تحمل می کنن).
یکی از دانشجویان به نام محبوبه ..........قرار شد که با او کار کنه .از اول برنامه بهش گفتم بهت بیماری دادم که دم به تله ات نمیده اگه تونستی از او مراقبت کنی نمره خوبی از من خواهی گرفت.
محبوبه با شجاعت تمام حاضر شد از او مراقبت کند .او معتقد بود من وظیفه خود را انجام خواهم داد اگر تغییر کرد چه بهتر تغییر نکرد من کارم را به خوبی انجام داده ام .او به اتاق بیمار رفت و به او سلام کرد ولی بیمار رو به دیوار جوابی به او نداد.فکر کردم محبوبه ازین استقبال بیمار خوشش نخواهد آمد ولی گویا محبوبه لجبازتر از او بود چون پرده ها را کشید تا بیمار بر خیزد و پرده ها را کنار بزند اما بیمار هیچ عکس العملی نداشت .فردای آن روز باز به سلام او پاسخی نداد و ولی آیا می دانید فقط نیم نگاه بیمار به محبوبه چه امیدی بخشید؟ با دمش گردو می شکست بالا و پایین می پرید و می گفت بیمار عکس العمل داشت کودکانه می خندید و شادی میکرد گویا دنیا را به او داده باشند ..حالا وقت ندارم که بگم که قدم به قدم چه اتفاق ها افتاد همین قدر برایتان بگویم پس از سه روز مراقبت های محبوبه و درمان شوک بیمار روز گذشته در جمع شرکت کرد و امروز هم همراه دیگر بیماران بخش دست می زد و فرصت می خواست شعری از حافظ را که از بر بود بخواند شما اسم این را چه میگذارید.؟
محبوبه که خودش را موفق دیده حالا دنبال نمره خوبشه.حقشه.من به قولم وفا میکنم .ولی از او خواستم در سمینار دانشجویی دانشکده یک گزارش مفصل از این بیمار و نحوه مراقبت از او و درمان ها دارویی اش بدهد .و او چون فرصت دو ماهه ایی دارد با کمال میل پذیرفت.

زن

سلام
امروز می خوام راجع به زن حرف بزنم.خب ممکنه شما بگین ول کن بابا چرا تفرقه می اندازی هی ما آدما را به بهانه مختلف شاخه شاخه و دسته دسته نکنید .
اون چگونه موجودیست؟ ممکنه شما بگین خوب موجودی خوب و مهربان ونازنین و دوست داشتنی که.......میتونه مادر باشه ٫همسر باشه ..........باشه ......إّ....باشه
از دید مردها چگونه بررسی میشه؟ ممکنه بگین این هیچ اهمیتی نداره.
در طول تاریخ چگونه بوده؟
چه خصایص جالبی داره؟
از جمله خواص اش چیه؟
به عنوان یک زن چه احساسی دارم؟ ممکنه بگین این دیگه به ما ربطی نداره.
و...................

پس اینه که
باید با احتیاط و فکر بیشتر بنویسم
ولی مطمئن باشید چیزایی خوب می نویسم نگران نباشید .
آخه خیلی جاها راجع به این موضوع خوندم
اگه تا حالا ساکت موندم به دلیل اعتراض بعضی .....بوده

باز هم سخن

سلام
داشتم فکر می کردم وقتی آدما قلم دست می گیرند معمولا چه چیزایی را می نویسند؟
آیا آنچه خشم شون را در آورده ..........؟با آنچه سر ذوق شون آورده.
 آیا آنچه به طور روز مره احاطه شون کرده....؟ یا آنچه در ایده آل هاشونه.
آیا از ریشه ها و علل می نویسن....؟ یا از پوسته ظاهری.
معمولا چطور انگیزه نوشتن به وجود میاد. ؟
آیا اگر نتونیم حرفامونو بزنیم می نویسیم؟.....یا اگر نتونیم اونجوری که می خواهیم حالی کنیم؟
آیا اگر می شد با صدای بلند مکنونات درون را فرباد کنیم باز انگیزه ایی برای نوشتن بود؟
نکنه فکر میکنیم هر آنچه من فکر میکنم یه روز یه شاهکار ادبی میشه که این چنین با انگیزه می نویسیم؟هان؟
نکنه داریم اثری بی همتا از همه آنچه اتفاق افتاده و باید اتفاق می افتاد خلق می کنیم و با پردازش جدید به خورد دیگران میدیم ؟
میگم نکنه با خودمون می اندیشیم آنچه دیگران می گویند همین است که من باعباراتی بهتر می گویم است هان؟
میگم چرا بعضی عمیق نمیشن؟
نکنه نمی خوان ما زیادی هم با مکنونات درون شان آشنا بشیم و ترجیح میدهند نقشفرد حاضر را  بازی کنند که فقط از جمع عقب نمونند هان؟
خب بابا شخصیت آدما متفاوته. بعید نیس نوشته هاشون که عصاره وجودشان هست کاملا شبیه هم نباشه. آدما درد ها را متفاوت حس می کنند چون سیستم سمپاتیک همه مث هم کار نمیکنه. مزاج آدما متفاوته .  بعضی ها بلغمی مزاجند٫ بعضی ها دموی مزاج و بعضی سوداوی مزاج
منم چه انتظارا دارم ها.خب بابا بعضی ها در عنفوان جوانی اند با یه دنیا امید و آرزو و یه دل پاک بعضی ها هم مث من آرد را بیخته و غربال رو آویخته .
بعضی ذهن های خلاق تری دارن.....و بعضی جگر های سوخته تر ... بعضی فضایی نیافته اند بهتر از اینجا امن و امان.. بعضی ها فرصتی نیافتن عالی تر از  اینجا.

ببینم چرا من همه اش تو ذهنم این چیزا دور می زنه؟
من چی ام شده؟
دوباره اون پلیس درونیه جون گرفته؟
آخه میدونید دوباره ازین کتابای ضاله به دستم رسیده که میگه:
اشخاص پر گو فعال نیستند (به نقل از فرانسوی ها)
یا ..../.....انسان های  عاقل دارای گوشهای دراز و زبان های کوتاه اند( به نقل از آلمانی ها)
یا...../.... انسان باید با دیگران کم و با خودش زیاد حرف بزند (......... دانمارکی ها)
یا .../...اندوه های کوچک حرف می زنند و اندوه های بزرگ خاموشند (........... لاتینی ها)
یا...../...........اونکه می خواد شناخته بشه حرف می زنه (......... اسپانیولی ها)
یا..../.....انسان پشت زبانش مخفی است (...............عربی)
یا/اسب تیز رو مواظب جلویش است و آدم حسابی مواظب حرف زدنش (....... آذربایجانی ها)

علاوه بر اونکه قبلا از قول سعدی خونده بودم
اگرچه پیش خردمند خامشی ادب است به وقت مصلحت آن به که درسخن کوشی
ولی اینجا هم چیزایی خوب هم نوشته
که اگر به سخن دیگران گوش کنی بهره می بری و اگر حرف بزنی دیگران را مستفیض می کنی ........
از دهان کسی که دلش گل سرخ است سخنان معطر بیرون میاد( ......... روسها)
آنچه امروز طلاست ممکن است فردا تبدیل به خاک شود (.......استونی)
دو چیز طیره عقل است لب فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی

منتظر نظرات شما میمونم.

کشمکش با نوشتن

با سلام
یه مطلب دیروز نوشتم و فقط ۴ تا نظر دریافت کردم که همه شون مربوط پاسخی داده یودند و همین جا از هر چهار نفر دوست عزیز تشکر می کنم.
از نوشتن در وبلاگی دوم گفته بودم.
خب  ؛تاریک خانه؛  که گفته بود؛ تو صد جا بنویس کیه که یخونه؟؛ و ابی که نوشته بود...؛.تو دیگه چرا واه ؛...خیلی به دلم چسبید.
جناب آریا هم که فرموده بودند: ؛ پیشنهاد میکنم سفت وسخت به باور هاتان اتکاء کنید و با برخورداری از همین الگودرست یاغلط قلم بزنید؛.
 خب آدم همین سه تا نکته را هم دریافت کنه خوبه.
الان ۲سال و سه ماه است تو اینترنت روزی چندین و چند خط می نویسم و بفهمی نفهمی یه کم روم باز شده و یه کم بر تردید هام غلبه پیدا کردم.
آخه بد جوری تردید داشتم حرف بزنم٫ که چطوری بگم که کسی بدش نیاد٫ که به کسی اهانت نشه ٫که اسباب دردسر خودم نشه٫ که رازی از پرده برون نیفته٫ که خودنمایی نشده باشه٫ که اظهار فضل نشده باشه٫ که کسی متوجه میزان تنفر هام نشه٫ که کسی به عمق عشقم پی نبره ٫که یه راز بمونم٫ که پوشیده و محجوب بمونم٫
 که........................................................................
زندگی من ۴۵ سال اش گذشته دیگه درست بشو نیستم دیگه شکل گرفته ام و بهم امیدی نیس ولی فکر نکنین که من تو این مدت ۴۵ سال ساکت نشسته ام ها....
 نه از ۵ سالگی به بعد ممنوعیت ها را و بکن نکن ها را به یاد میارم. فکر کنم فقط ۵ سال گذاشتند تو این دنیا راحت بخرامم .از اون به بعد به ذهن شان رسید دیگه بیشتر ازین به حال خود رهایم کنند علف خود رو میشم .از تلخ ترین خاطرات کودکی ام شستن ...تو آب سرد حوض تو زمستان بوده. بعد شستن ظروف هر روز صبح قبل از رفتن به مدرسه. و بعد ممانعت از
لیلی یازی کردن در سن ۱۱ -۱۲ سالگی. تازه بعد ازین به قدری به دلیل زود رنج شدن و حساس شدن خاص دوران بلوغ سختی را احساس کرده ام که تازه فهمیدم چه کودکی کردن هام خوب بوده و بعد که ازدواج کرده ام و در صحنه اجتماع به کار پرداخته ام تازه فهمیدم ای بابا هر دم ازین باغ بری می رسد و سال به  سال رحمت به پارسال . ولی خب این نگفتن ها و ننوشتن ها و لگام به زبان زدن ها خیلی بیش از هر چیز لج ام را در آورده فکر نکنید من حرف نمی زدم ها نه همیشه همیشه تا تونستم حرف زدم ولی بعد از حرف زدن هام به گوشم می رسیده اینو نباید می گفت اینو گفت باعث دردسری بزرگ شد تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد و خلاصه انقدر گفتن و گفتن که از خودم و از آدم بودن و از تعبیر کردنای دیگران و از زبان و گفتن و ...زده شده ام ویه مامور سانسور درونی در وجودم شکل گرفته .