نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

خوشبختی از نوع صلاحدید خانواده

گریه می کرد
دلش نمی خواست عروس شود
فکر میکرد تنها در صورتی میتواند قبول کند به ازدواج تن دهد که با داماد از قبل آشنایی داشته باشد ولی تعصبات خانوادگی شان به او اجازه نمی داد بیش از همان دو سه دیدار آن هم در نزد بزرگتر ها داماد را بررسی کند چقدر دوست داشت این مرد را با مرد آرزوهایش تطبیق دهد ببیند چقدر همخوانی دارند ولی چگونه می توانست.
در حالیکه همه اعضا خانواده در تکاپو تدارک جشن عروسی اش بودند مغموم می پلکید و به حال زار خود آهسته آهسته می گریست مدتی می شد که اعلام کرده بود دیگر از با بودن با دیگر اعضا خانواده خسته شده و تصمیم دارد برای خود زندگی مستقلی تشکیل دهد متعجب بود چرا زن تنها در صورتی میتواند مستقل زندگی کند که شوهر داشته باشد وگرنه همواره باید در خانه پدری بماند مدتی مدید می شد که با برادران و مادرش کم حرف می زد و منتظر مانده بود درس اش تمام شود و کاری دست و پا کند اکنون وقتش فرا رسیده بود .بهانه خانواده این بود که تو نمی توانی مستقل باشی خانواده و فامیل چه خواهند گفت یا با ازدواج ازین خانه می روی یا آنقدر میمانی تا موهایت به رنگ دندان هایت شود.
این هم ازدواجش
داماد با شادی زاید اوصفی از خانواده اش لیست مواد لازم برای جشن عقد را می گرفت و پس از ساعاتی با دست پر بر میگشت و به دیگر خرده فرمایشات گوش می داد در واقع داماد متوجه شده بود دست چه دختری را در دستانش خواهند گذاشت.خودش متعجب بود از رفتار داماد
ولی برایش چه اهمییتی داشت .چون اجبارش کرده بودند به این زندگی که آن را سراپا نکبت می دانست تن داده بود .بارها تصمیم گرفت خودکشی کند تا به اهانتی که به او شده بود جواب دندان شکنی داده باشد ولی هر بار به مرارت ها و رنجهای مادرش فکر می کرد دلش طاقت نمی آورد آنها در زندگی شان کم رنج نبرده بودند .می دانست این همه سخت گیری خانواده اش به دلیل آزار هایی است که دیده اند .چقدر آرزو داشت لا اقل داماد به موزونی و زیبایی پدرش می بود .در دلش به شانس مادرش غبطه می خورد .
مدتها بود داماد را سر دوانده بود شاید خسته شود و رهایش کند ولی او گناه این ....را به گردن نگرفته بود شب جشن عقد فرا رسید او را به آرایشگاهی معمولی بردند و لباسی معمولی برایش تهیه کردند ابدا ذوق به خرج نداد همه چیز را سمبل کرد او که برای خرید یک کفش یا کیف ساعتها بازار را زیر و رو می کرد فقط این لباس عروس را پرو کرد و
وقتی او را بر سر سفره عقد نشاندند
همه از سادگیش و زیبایی اش می گفتند از معصومیت نگاهش از غم و اندوهش

برادرانش او را که غمگین بود غرق بوسه کردند
خانواده داماد مرتب اسپند بر آتش میریختن مبادا عروس جوان و زیبایشان چشم زخم بردارد و او تنها در دل می گریست
داماد از راه رسید زمین را بوسید بعد گریه کرد و از خدا آرزو کرد به او لیاقت دهد که همسری خوب برایش باشد همه معتقد بودند او رام خواهد شد و همه چیز حل خواهد شد
مادرش دلداری اش می داد دخترم به فدایت شوم به خدا اشتباه می کنی او مردی لایق است چرا ناسپاسی می کنی او هم جوان است هم خانواده دار و هم تحصیل کرده .تو را چه شده تو از یک مرد چه می خواهی؟
آن شب گذشت
و چه شبی سخت برایش
داماد بیچاره با تمامی وجودش تلاش می کرد
ولی افسوس
چرا این دختر..........
سالها از آن روز گذشته
امروز این اوست که ...........
برای ما
از خوشبختی هایش می گوید
ولی خدا می داند خیلی سخت است اینگونه تیر در تاریکی انداخت
شما را به خدا پدر ها مادرها
درک کنید
دختران جوان حق دارند برای زندگی خود تصمیم بگیرند
چرا باید به صرف دیدن شما ها در خشت خام آنچه را او در آیینه نمی بیند
شوهرش می دهید
چگونه مردی باشد که مدتهای مدید بتواند بی مهری های این گونه عروس ها را تحمل کند.

اینترنت

به نظر شما آدما تو اینترنت همون جور میتونن مفید واقع بشن که تو جهان واقعی؟
به نظر من اینترنت واسه خانوما به شکلی و برای آقایون به شکلی متفاوت مفیده.
حالا فرصتی نیس تا تو ضیح بدم
ولی من که از اینترنت در مدت ۲ سال استفاده هایی بیشتر کردم تا ۴۳ سال قبل از اون
حیف که سرعت پایین و هک شدن بلای جون اونه.
بیایید برای ارتباط های اینترنتی دست به دعا برداریم

دردسر های خلق شاد

فرنگیس را خواهرش و مادرش آورده اند بستری اش کرده اند.
شوهرش کارگره و راه های روستایی می سازه و از ولخرجی هاش به تنگ اومده .(به نظر می رسه مرد کم بنیه اییه.و قادر به حفظ نظافت خود نیس.)
دارای دو پسر و دو دختره که پسر اولش سربازه.آخرین بچه اش دختر ۱۰ ساله اشه.که خیلی دوستش داره.
او با وجودی که یه زن دهاتیه و با ۳۷ سال سن بسیار با نشاط و با اعتماد به نفسه.بیمارای بخش را ورزش میده.بزرگ منشی داره و خودش را از دکتر رئیس بخش هم کم نمیدونه.
مشکلش اینه که به ناگهان پرخاشگر میشه و همه انرژی هاش را هزینه میکنه اگه میتونست کمی خویشتن دار باشه خیلی خوب میشد.به سرعت تحرکاتی میشه و مثل فنر از می جهد .و فریاد می زنه .بسیار خوشرو است و مشکل اش اینه که از یه خانواده فقیره .
خودش میگه آنچه مرا رنج میده بد گمانی اطرافیانمه .که به من میگن تو از کجا پول میاری؟
خب از یه جا میارم دلم نمیخواد بگم ولی مطمئن یاشید جای بدی نیس.
دانشجو ها ازین گونه بیماران که تحویل شون میگیرند خوششان میاد.وقتی ما جلسه داریم با عشق و علاقه گوش میده میگه چی می شد ما هم امکان درس خواندن داشتیم؟
خلقش بسیار شاد ه.بذله گو و ولخرجه.حملات اندوه به ناگاه آسمون چشماشو بارونی میکنه
امروز به من گفت خانم اسم چند تا کتاب قسه را برای من بنویس تا برای بچه ام بخرم بخونه علومش نمره اش خوب بشه .چه آرزوهایی برای خوش بختی بچه هاش داره ولی همشون بهش میگن دیوونه .بی تابه.دوست داره مرخص اش کنن بره پیش بچه هاش.ولی خانواده و فامیلش گفتند ما از نگه داری اون عاجزیم تو را خدا کمی به بهانه بستری بودن براش ایجاد محدودیت کنید.

جسم/روان(جان)

سلام
چه خوبه که من به غیر از وبلاگ جاهایی را دارم که زبون بریزم وگرنه چی می شد؟
جلسه بحث جسم و روان و هدف غایی انسان بود.نقش تن را بررسی کردیم خواص آن را بر شمردیم . از نیاز های آن و ضرورت رفع آن سخن گفتیم و عبور کردیم و به جان پرداختیم.عیوب جسم را و نقش آن را در روان بر شمردیم .و
از ادبیات فارسی هم کمک گرفتیم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک** چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
یا
حجاب چهره جان می شود غبار تنم** خوش آن دمی که ازین چهره پرده بر فکنم
همی میردت عیسی از لاغری** تو در فکر آنی که خر پروری؟
خور و خواب تنها طریق دد است** برین بودن آیین نابخرد است
اگه شما به ذهنتون می رسه چیزی درین رابطه بگین تا بحث مون را با پردازش عالی چاپ کنیم

در جستجوی آرامش

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آرامش ما از عدم ماست
شما فکر میکنید آرامش گم شده خانوماست یا آقایون؟
به نظر شما جوان تر ها بیشتر در جستجوی آرامش اند یا مسن تر ها؟
فکر نمی کنید اگر در جستجوی آرامش باشیم.متهم شویم به .....
دوست دارید فضایی را می یافتید که در آن آرامش حاکم بود؟
من فضا هایی را که در آن آرامش می داشتم نمی پسندیدم ولی.......
گویآ طبعم عوض شده.
دیگه هیجان را نمی پسندم.
حالا شما میگین چی؟