نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

وبلاگ نویسی

جوتی از دوستان وبلاگ نویس فرمودند: شما که راجع به چت اظهار نظر کردید خوبست در باره وبلاگ نویسی هم....
جالبه !که آدما دنبال جایی می گردند تا خودشان را و خلاقیت های ذهنی شان را به دیگران عرضه کنند.امکانات در اختیار همگان قرار می گیرد و بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه هر کدام وصفی از ناگفته ها و مکنونات درونی می کنند.عده ایی برای خود چارچوبی را در نظر می گیرند و از هرگونه تخطی از چارچوب ها خود داری می ورزند . و عده ایی هر آنچه را که تصادفا به ذهن شان رسید طرح می کنند .عده ایی با قرار دادن فرم های نظر خواهی از دیگران هم دریافت تشویق و ترغیب می کنند و عده ایی با جمع بندی ّهر آنچه دوستان اظهار کرده اند متنی جدید برای ارائه فراهم می آورند.اینجا همه مدیر اند و مدیریت را هر چند در محدوه ایی کوچک تجربه می کنند.گاهی کسی وبلاگ خود را برای تخلیه خشم خود تخصیص می دهد و آن یکی برای ابراز عشق های ناگفته اش به زمین و زمان و منقول و غیر منقول
یکی در وبلاگ خود صندوق دریافت کمک های انسان دوستانه برای بهبود درد های شایع جوانان و قشر خاص قرار می دهد و آن یکی بزمی دوستانه برای خنده و شادی و گذران وقت.
یکی به وبلاگ خود به چشم دیواری می نگرد که در آن موشی است که گوشی هم دارد .و یکی از خود شخصیتی خیالی می سازد و در غالب آن بر فراز آسمان خیال آنچه را که در عالم واقع دست نیافتنی می دیدقابل دسترس می یابد.
خلاصه وبلاگ نویسی هم عالمی دارد.بعضی ها که به نتایج دلخواه خود دست نمی یابند پس از امتحان این راه نیز خسته می شوند و به سراغ تجربه ایی دیگر می روند و بعضی آهسته و پیوسته جریان می یابند.رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود.

james.bond.edu.au/ shared/aad.sized.jpg

مداخله

تصادفا به یک درگیری بین وبلاگی آگاهی یافتم.
............دلگیری و ابراز تنفر و پاسخگویی و دفاع از خود و .....
فکر نمی کنم این جنگ سرانجامی داشته باشه .
همون بهتر که در حد یک درد دل باقی بماند.
از این خبرا زیاد یافت میشه..و امیدوارم  همه ماها خیلی زود بزرگتر بشیم تا درونمان را غمی نیازارد.
از طرفین دعوا هم خواهش میکنم جدی نگیرند.
از علامات علاقه همین چیز هاست.
چه خوب که کمتر مهر بورزیم و مهر ورزی هامون را با خویشتن داری حفظ کنیم تا به موقع نثار کسی کنیم که او هم جبران بتونه بکنه.انرژی ها را میشه پشت یه سد نگه داشت تا بعد از طریق کانال قابل قبول و هدایت شده اییآن را به مصرف بهینه برسانیم.

کابوس

ساعت ۲. ۳۰ دقیقه بیدار شدم با وحشت.
وحشتناک بود میدونید چی ؟یه سوسک بالدار !اندازه یه بادام .که هر چی با دم پایی تو سرش می زدم مرده نمیشد.عجب جونی داشت.! فکر میکنید ما از کمتر موش نمی ترسیم ؟.واه واه چه حرفا ما از هر چی ......تو دنیا می ترسیم .فکر می کنید بده بگم می ترسم؟می خواهید بگید.....هرچی هم که بگین و هر قضاوتی بکنید بازم میگم .کابوس سوسک.
البته این روزا چون مبتلا به بیماری شده ام کابوس خوابم را خراب کرده وگرنه من هم مثل شما ها شجاع ام(اینم توجیه مردم پسند).قبل از اینکه شما ها بخواهید درباره ام قضاوتی کرده باشید.
حالا خدا را شکر که.......
وگرنه چیکار می کردم؟

گردشی و مروری

امروز فرصتی شد چند تا وبلاگ را ببینم و ...
بکیش امپراطور بود که دارای چندین و چند ملکه و اقلیم است و مشاور اول و دوم و.....
جوابکی در خور برایش نوشتم
پس از آن سری به وبلاگ آزاده خانوم زدم و بعد وبلاگ بلا
در مجموع احساس کردم وبلا گ ها ابراز وجود هاشان سرشار از توانمندی و هنرمندیست.از خودم خوشم آمد که این توفیق را دارم با این چنین موجوداتی دم خور بشم
هر که را هست از هوسها جان پاک زود بیند حضرت و ایوان پاک
خوشم آمده که اونا خوبند
حق پدید است از میان دیگران همچو ماه اندر میان اختران
و به یادم آمد
این جهان کوهست و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا
و از اینکه یکنفر ملاقاتی تو زندون خود ساخته ام داشتم خوشم آمد