نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

تقلب

امروز نماینده گروه در جلسه امتحان بودم.
چه جلسه امتحانی!چه دانشجویانی!تمامی افتخارشان این بود که قادرند تقلب کنند و کسی نتونه مزاحم شون بشه به ما سپرده اند جنجال به پا نکنید کسی تقلب کرد دیدید شتر دیدی ندیدی . اهمییتی نداره تو بوق و کرنا نکن .فکر نکن حالا مگه چی شده .دختری نشسته بود تموم سوالات را دورش دایره کشیده بود و برگه سوالات را بالا گرفته بود تا پسر پشت سری هم فیض ببره .به دختر خانم میگم خانم چرا برگه را بالا میگیرید؟شما قول داده ای حاصل زحمات ات را با دیگران قسمت کنی؟و برگه را ازش گرفتم پاشه بره با لذت معنوی ایثار دلخوش باشه.امروز از چندین بار قهر آمیز نگریستن خودم کلی خوشم اومد.

تشکر

امروز با دیدن نقطه نظرات دوستان آسمان/امیر براندو/دایره/امپراطور در باره جستن ملخک(رهایی از بیماری)برای بار دوم کلی احساس شادی و نشاط کردم.از همه شما متشکر و ممنون ام.

در سوگ لادن و لاله

خانم کوچولو ها آیا این تصمیم هر دوی شما بود یا مرگ و یا ....؟خیلی دوست داشتم از شما پرسیده بودمچی میشه رضایت به این عمل میدهید مطمئن هستم در باورتان نمی گنجید ممکن است به مرگ هر دوی تان بیانجامد وگرنه رضایت نمی دادید .شاید در آن لحظات هر کدام به راحت شدن یکیگر فکر می کردید و فقط از جان خودتان مایه می گذاشتید.
دیشب در جمعی حضور داشتم که دلم به درد آمد.فردی از آن جمع می گفت ای بابا چه حادثه ایست مگر ؟می خواهید از غافله حقوق بشر دور نیفتید ابراز تاسف می کنید؟آن یکی میگفت روزی هزاران نفر از گرسنگی میمیرد چون سوژه جالبی نیستند آب از آب تکان نمی خورد .سومی می فرمود : قربانی طمع خودشان شدند خب همینجوری زنده می ماندید و مثل هزاران آدم دیگه که با مشکلات دست و پنجه نرم می کنند شما هم به اینگونه سرنوشت رضایت می دادید . چهارمی میگفت حالا برین خدا را شکر کنید که ۳۰ سال عمر کردید و همیشه در اوج شهرت .پنجمی میگفت خب بابا دیگه به جایی رسیده بودند که می خواستند ازدواج کنند و اینجوری نمیشد .شاید اگه مسلمان نبودند قضیه فرق می کرد.ششمی و هفتمی و هشتمی هر چه می گفتند دیگر نمی شنیدم . چون بیادم آمد من نیز چند روز پیش از رفتن به اتاق عمل واهمه داشتم .با خود اندیشیدم چه قضاوت ها و ابراز نظر ها که نمیشود .فقط بیادشان گریه کردم و از ادامه ماندن در آن جمع چشم پوشیدم .بی انصافیست اگر نگویم مادری که خود فرزند از دست داده بود بیاد لاله و لادن از دست رفته خودش گریه می کرد و این رقت قلب و طراوت روح خود را مدیون این دو خواهر می دانست و دخترکی جوان بر نعمت سلامتی زبان به نطق گشوده بود و از اوضاع و شرایط استفاده تبلیغات تفکر خود را می کرد.

خطر رفع شد

با سلام
پس از دو رو روز مثل خرس خوابیدن و خر و پف کردن /پس از دو روز متعفن شدن/پس از دو روز علافی حالا میتونم بگم خطر رفع شد.
روزی که می رفتم به روی مبارک نیاوردم چقدر ترسیده ام.شاید هم نترسیده بودم.با همه خدا حافظی به ظاهر شجاعانه ایی کردم.وقتی دم بیمارستان پا گذاشتم دیدم ای بابا هیشکی آماده خدمات رسانی به من نیست.نا سلامتی به من مدیریت داخلی این بیمارستان پیشنهاد شده بود ولی باید در عین غربت با بی اعتنایی مورد استقبال قرار می گرفتم به بخش جراحی سری زدم نسرین دوست دوران دانشگاهی ام رفته بود مرخصی و بر سر کار حاضر نبود رفتم دم در آزمایشگاه مهناز دوست دوران دبیرستان ام که کارشناس آزمایشگاه اونجا بود هم مرخصی گرفته بود به اورژانس رفتم بگم حالم وخیمه گفتند اگه نصفه شب آورده بودن ات پزشک کشیک می دیدت ولی حالا باید بری درمانگاه دست از پا دراز تر رفتم درمانگاه اونجا گفتند تا ۹و نیم بشین تا رزیدنت بیاد اگه تشخیص داد.....وای خدای من چه بیماران بد حال تر از من!وای چه صحنه غم انگیزی.خانمی اومده از من یک سال کوچکتره عمل جراحی شده تشخیص اش سرطان بوده .دختراش مث بارون بهار اشک می ریزند .چقدر  نگران خودم هستم فراموش کرده ام مردم مملکت ام به دستان نوازشگر من محتاج اند.حال عمومی ام از ساعت ۳ و ربع سحر تا به حال هیچ تغییری نکرده. اینطور که پیش می ره بهبودی من ممکن نیست خانم دکتر رزیدنت با دانشجویان اش(اینترن ها) وارد شد .به درون اتاق اش رفتم میگه خب بگو چی شده ؟با آب و تاب توضیح میدم.از کلمات تخصصی استفاده می کنم می خوام بهش بگم سرم را سر سری متراش ای استاد سلمانی که ما هم در دیار خود سری داریم و سامانی.
میگه با همه این اوضاع و احوال که توضیح دادی باز می تونیم صبر کنیم نسخه ات را عوض می کنم مطمئن باش با این یکی دیگه بهتر میشی بهش میگم خانم دکتر استاد تان هفته پیش گفت در صورت عدم بهبودی با نسخه من بیا اتاق عمل ببرم ات اونجا نمونه برداری کنم زیر بیهوشی ببینم چی میشه گفت نه عزیزم ایشون هنوز نیامده به تو اطمینان میدم بازم صبر کن هنوز خطر جدی نیست.آه از این نسخه های متعدد بابا مگه من موش آزمایشگاهی ام چقدر تشخیص ها متعدد چقدر تجویز های متعدد خسته شدم.
خدایا این پزشکان ما را چه شده؟چرا باید به فکر بهبود وضعیت مالی شان باشند .من بیمار آرزو دارم وقتی نگاه اش میکنم به آرامش دست یابم.دلم می خواد فکر کنم واسه اش مهم ام.دوست دارم دستای منو تو دستاش بگیره و با لحن منو تون بگه چیزی نیس.دلم می خواد فرصت داشته باشه تو چشام نیگا کنه و عمق نگرانی ام را از نگاهم بخونه .فکر نمیکنم توقع زیادی باشه. به خونه بر گشتم بیهوشی در کار نبود گرچه بیهوش شدن برایم واقعا وحشتناک بود ولی دست نیافتن به بهبودی وحشتناک تره بچه هام با خوشحالی میگن مامان اومدی؟
مثل جوجه ها دور و برم جیک جیک جیک می کنند برادرم زنگ زده میگه چه کمکی از من ساخته است؟مامان از نگرانیش کاسته شده.همسایه ها و فامیل اطراف که با خبر شده اند اومدن تو خونه هر کدام یه تجویز خانگی دارند.
به نظر می رسد با تزریق دو تا آمپول تجویزی خانم دکتر رزیدنت  ترسم کمتر شده وای چرا باید به مادر بیمارم زحمت تهیه ناهار بدم.چرا باید همه خانواده را در اضطراب قرار داده باشم؟
ای کاش پیش خودم اینقدر برای زنده بودن ام ارزش قائل نمیشدم .خدا میداند صبوری لازم را به خرج داده بودم.
فعلا که خطر رفع شده.قبلا هم گفته بودم بادجان بم آفت نداره.البته شوخی می کردم.والله آدم تا سلامتی داره از وجودش بی خبره همانگونه که ماهی تو تنگ آب نمیدونه چه نعمتیست آب.
از بس دیگران به من محبت دارند فکر کرده ام نکنه عنصر با ارزشی ام بابا روزی هزاران نفر دارن از دست می رن این جون کندن ها چیه.ای عزرایئل عزیز اگر روزی خواستی سراغم بیایی بی خبر بیا می دانم اگر سایه ات را از دور ببینم تو را زحمت ...             روح نمیدهم خودم از ترس جان به جان آفرین تسلیم میکنم.

یار جانی

دلا یاران سه قسمند ار بدانی                         زبانی اند و نانی اند و جانی
به نانی نان بده از در برانش                            محبت کن به یاران زبانی
ولیکن یار جانی را نگه دار                                به جانش جان بده تا می توانی.
خیلی دلم می خواد بدونم این یاران اینترنتی که قدم رنجه میکنن و اینجا مرا می یابند از کدام دو دسته زبانی یا جانی اند.
ولیکن بگویم چون فعلا خلقم خیلی عالیه  شما ها را  بسیار دوست میدارم .
چون قرار هست برای یک بیهوشی به بیمارستان برم از شما ها حلالیت می طلبم.اگه باز بهوش آمدم که بر می گردم و خیلی چیزها میگم اگه بر نگشتم می خوام بدونید برای من دوستان اینترنتی جذاب ترین دوستان بودند.چون نمی دیدمشون که به ....های ظاهری شون نمره کم بدم . و چون بسیاری شون سرشار از احساس بودند و چون از هم توقع چندانی نداشتیم و چون باری بر دلم نبودند.
گرچه ممکنه .....ولی .....خب
تا بعد که می بینمتون خدا نگه دار
از بچه های ایران بحث که اینجا دیدمشون خواهش می کنم پیام مرا به دیگر دوستان نیامده برسانند.