نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

برقراری ارتباط

اینو ببینید تا متوجه شوید فضای مجازی چگونه بین آدما ارتباط برقرار میکند.


همدلی

دوش که غم پرده ما می درید

 خار غم اندر دل ما می خلید

در بر استاد خرد پیشه ام

 طرح نمودم غم و اندیشه ام

کاو به کف آیینه تدبیر داشت

 بخت جوان و خرد پیر داشت

گفت که « در زندگی آزاد باش!

 هان! گذران است جهان، شاد باش!

رو به خودت نسبت هستی مده!

 دل به چنین مستی و پستی مده!

زانچه نداری ز چه افسرده ای

 وز غم و اندوه، دل آزرده ای؟!

گر ببرد ور بدهد دست دوست

 ور ببرد ور بنهد ملک اوست

ور بِکِشی یا بکُشی دیو غم

 کج نشود دست قضا را قلم

آنچه خدا خواست همان می شود

 وآنچه دلت خواست نه آن می شود


 

اثر انتخابی شما - آنقدر دل انگیز بود که مرا بسوی (حافظ) کشاند-

این غزل را خواندم و گفتم شما هم بخوانید:

بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید

از یار آشنا. سخن آشنا شنید

ای شاه حسن. چشم بحال گدا فکن!

کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید

خوش میکنم به باده ی مشکین. مشام جان

کز دلق پوش صومعه . بوی ریا شنید

یارب کجاست محرم رازی که یک زمان

دل شرح آن دهد که چه گفت و چه ها شنید

محروم اگر شدم ز سر کوی او . چه شد

از گلشن زمانه . که بوی وفا شنید ؟

ساقی بیا که عشق ندا میزند بلند

آنکس که گفت قصه ی ما . هم زما شنید

ما باده . زیر خرقه . نه امروز میخوریم

صد بار پیر میکده . این ماجرا شنید

سر خدا که عارف سالک . به کس نگفت

در حیرتم که باده فروش از کجا شنید

کی اشکاتو پاک میکنه شبا که غصه داری؟

کی اشکاتو پاک میکنه شبا که غصه داری؟

 سر روشونه کی میذاری وقتی منو نداری؟

 برگ ریزونای پاییز ،کی چشم به رات نشسته؟

 

میگه و اشک می ریزه

 میگه و اشک میریزه

انگار درباره خودشه این تصنیفا

میگه:" کودک بودم ،(دوم دبستان سال 45)بابام میگفت من پول ندارم مخارج چهارتا بچه را بپردازم که میرن مدرسه( اون دوتا پسر دبیرستانی را و این دوتا دختر دبستانی را ).

میگه:" کلاس دوم دبستان بودم ؛هیچ مشکل درسی نداشتم ،یه روز بابام( نمیدونم به چه دلیل) هوس کرد دفتر مشق شب ام را ببینه.

گفت"دفترت را بیار  ببینم مشقاتو چطور می نویسی ؟

خوشحال و خندان ،که بابام درس خوندن من براش اهمیت داره؛ دفتر مشقم را آوردم نشونش دادم (باعث شرمندگی منه این روزا که یه دفترچه داشتم از نوع فقیرانه ).

وقتی ایشان نظارت فرمودند؛ گفتند :"خرچنگ قورباغه است این نوشته هات که. (حالا خوبه خودش خط چندان دلچسبی هم نداشت)

برو مرتب و تمیز بنویس ،بیار ببینم(مگه من چقدر پول دارم که دفتر سفید بخرم ؛بدم تا تو با خرچنگ قورباغه هات ،سیاهش کنی؟)(حالا دقیقا نه با این کلمات ولی مضمون اش همین بود و یا اثری که روی من در اون سن گذاشت؛ همین بود).

رفتم؛ با دقت همونا را روی خط نوشتم وبسیار نزدیک بهم به طوریکه روی( فقط )یه صفحه همه آنچه را روی چندین برگ دفترچه نوشته بودم ؛ جا دادم با خوشحالی و احساس پیروزی با کلی امید به پدرم نشونش دادم؛ ولی در عین ناباوری، ایشان فرمودند "حالا گفتم برو مورچه راه بنداز؟

ومن متعجب که ،پس چی شمای  پدر ،را راضی میکنه؟

فقط یه تصمیم گرفتم ؛که اساسا دیگه مشق ننویسم.نوشتن را ببوسم و کنار بگذارم.این تصمیم را پس از اجرا به ایشان نشلن دادم.

شبهای دیگه ای که خونه بودم مشق نمی نوشتم رو دفترم خوابم میبرد و مادرم بود که التماس میکرد مدرسه برو و من میگفتم بدون مشق چگونه؟معلم وادارم میکنه گوشه کلاس بایستم در حالی که دوتا دستم بالای سرم است و یه پام بالا و خسته که می شدم حق نداشتم پاهامو عوض کنم.

مادر دفترهای گران قیمت برادرم را که خودش براش پولش را تهیه کرده بود به دستم میداد تا من سیاه شون کنم خرچنگ قورباقه های قبلی را بنویسم ولی باز هم مدرسه برم و من قبول نمی کردم.

و این نادره رجایی پور بود که با مهربانی هاش به زندگی امیدوارم کرد.

صبح که می رسیدم مدرسه ازم سوآل میکرد امروز مشق نوشته ای؟میگفتم نه.(یه نه قاطع)

بدون بحث و کلنجار با من، دفترم را میگرفت و برام مشقامو مینوشت تا خانم معلم خط شون بزنه.تا من تنبیه نشم.تا دل خودش آتش نگیره از تنبیه شدنم.

آن سال من و نادره ،عصرها با هم پیاده میرفتیم تا به خونه برسیم.

خونه شون اتفاقا در نزدیکی خانه ما بود .ولی او و زندگی اشرافی شان کجا و من و زندگی....ام کجا؟

سال سوم دبستان مدرسه ام را عوض کردند و من دیگه نادره را کمتر دیدم تا اینکه مدتها از او بی خبر ماندم.

بعدها در دانشگاه او را دیدم او که رشته زبان انگلیسی دانشگاه قبول شده بود و من رشته پرستاری.

و بعد تر فهمیدم او به علت سکته مغزی در گذشته است.

کاش میشد خواهرش الهه یا خواهر دیگرش فرشته را ببینم و سوآل کنم چه بر سر نادره آمده است3

سلام.میشنوی صدای پاش رو؟داره میاد.یواش یواش.با نوک پاش.گوشاتو تیز کن.با گام های بی رمق.با کوله بار سنگینی از حوادثی که رخ داد.میخواد رد شه.راه رو براش وا کن.

شرم تا چه حد تا کجا؟

آزار کلامی خانم های استاد دانشگاه توسط آقا پسرا حقیقت دارد؟

یکی از خانم های جوان دانشگاه که تازگی ها فارغ التحصیل رشته خودش است و به دانشجوهای پزشکی درس میده میگه: آقا پسرا از فرصت استفاده کرده با کلامی که باعث شرم ما میشه ؛ آزار کلامی مون میدن. آیا نباید چنین دانشجویی تنبیه گردد؟

پرسیدم مثلا چه سوآلی کرده؟

جواب داد : از من می پرسه " اپکس (نوک قلب)خانمی را اگر بخواهیم با گوشی طبی پیدا کنیم؛ دقیقا کجای سینه او می شود.و من از شدت خجالت نزدیک بود بمیرم".

آیا این خانم استاد خجالتی اند ؟یا اون آقا سوآل بی مورد پرسیده؟آیا می شود گفت نیت پسر آزار کلامی بانو بوده؟

خب ،برای بعضی دانشجو ها سوآلاتی پیش میاد ولیکن ترجیح میدهند نپرسند مبادا حاشیه پیدا کند بحث.

ولیکن هر سوآل در دانشگاه می شود پرسیده شود.

آیا به یاد میآورید چنین مواردی باعث احساس شرم در شما شده باشد؟

یکی دیگراز دانشجو ها که ملزم گردیده بود در اتاق عمل با پزشک مرد بیمار زن را که فتق اینگواینال داشت عمل کند هم گفت من خجل شدم.

مورد دیگر برای دانشجویی در اتاق عمل پیش آمده بود که عمل همورویید مرد را خواسته بودند عمل کنند.

اصولا در رشته پزشکی و یا پرستاری باید خجالت (شرم) وجود داشته باشد یا نه؟و تا چه حد؟

این آپارات را برای علی نوه ام یافتم