نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

دومین روز جلسات مشاوره است این روزا شهر در سرمای ناشی از برف فرو رفته مردم ترجیح میدن تو این سرما مواظب هم باشن تا دعوا داشته باشن و مشاوره بخوان.گویی وقتی در طبیعت تنوع ایجاد میشه مردم هم ذائقه شون تغییر میکنه.

دکتر حسنی تو مطبش فقط چند تا بیمار داشته و من هم با ساسان کوچولو و مادرش یه جلسه مشاوره داشتیم.مادر ساسان میگه تو مدرسه اش پرخاشگری داشته گفته اند بیارمش اینجا .معصومیت از چهره این بچه می باره دلم به درد میاد.چرا باید پدر و مادرش از هم جدا بشن و او با عموی معتاد و مادر بزرگ پدری زندگی کند؟این پسر زیبا و معصوم با بی حوصلگی زده تو صورت هم کلاسش و خواهرش را هم که بزرگتره و پاپیچش میشه می زنه از عموش هم حساب می بره.عجب زندگی غم انگیزی داره مادرش .ازدواج دومش هم با شکست مواجه شده میگه نمی تونم ببرمش پیش خودم مخارجش سنگینه و باباش حاضر به پرداخت نیست و او دلش می خواد پیش من زندگی کنه.کی مقصره؟

نظرات 1 + ارسال نظر
خودم سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:42 ق.ظ

بیقرارم نا آرامم حالم خوب نیست نمی دونم چی ام شده دیشب در خواب خواهر مرحومم را دیدم سر سفره خونه مون نشسته داره غذا میل می کنه این روزا سرما خونه نشینم کرده حال درست و حسابی ندارم دعام کننین خواهش می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد