نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

کیفیت زندگی در سالمندی

روز پنجشنبه بود.از محل کارم به خونه رسیده بودم.احساس کردم حال مامان چندان خوب نیس.حدود افطار دیدم از ایشون صدا نمیاد.گفتم شاید مشغول نماز و عبادت اند.رفتم تو اتاق شون.دیدم رنگ از چهره شون پریده.پرسیدم مشغول نماز بودین گفتند نه.نتونستم.حال تهوع داشتم.دنیا بر سرم خراب شد.آخه از ظهر مرتب میگفتند لرز دارم.چند روز هم بود که سر درد داشتند.فشار شون را گرفتم.شانزده بود.نبض را گرفتم صد و بیست بود.با وحشت به داداش کوچولو زنگ زدم .خدا خیرش دهد بدون هیچ معطلی تو پاشنه در خونه ظاهر شد.به اتفاق همسرش رفتیم بیمارستان.یک دستیار بیماری های قلبی مادرم را ملاقات کردند.نوار قلب گرفتند و گفتند فعلا خطری نیست.واسه حالت تهوع شان یه آمپول وریدی تزریق کردند و به خانه برگشتیم.دو روز تحت نظر گرفتن ایشون باعث شد خیالم راحت بشه.الان قراره از نظر سلامت کلیه مورد بررسی قرار بگیرند.چنانچه مشکل کلیوی باعث افزایش فشار خون شان شده باشه برای درمان کلیه اقدامات را شروع کنیم.هر آنچه به ایشان می گویم مادر جان حال عمومی شما مساعد نیست.از هیجانات جوان های خود دوری کنید تو گوش مبارک شون نمی ره.در سالمندی همانقدر که انسان مراقبت کنه رژیم غذایی اش و دارویی اش چی باشه کافیه.خیلی راغبم بدونم چرا ما مراحل رشد را نمی پذیریم

....................................

از طرف جمعیت مخالف (تف) کاری!
جالبه ! هرکسی یه چیزی میگه . یکی میگه خشمت زیاد شده و اون یکی میگه اشتهای خودتو از دست دادی. و من میگم هیچ کدوم اینا نیس۰ میدونی چیه ؟ مشگل تو بیماریست. بنظر روانی شده ای۰ من میگم چطوره روی این موضوع فکرکنی و یه نسخه بدی برات بنویسن؟۰
خل شدن یه خانم که میگه من پرستار بیماران روانی هستم اتفاقا خیلی هم طبیعیه.۰۰ برای اینکه کمال هم نشین در تو اثر کرد-- وگرنه تو همون خل خلی) بودی که هستی۰
ضمنا این قد (تف) کاری نکن که فکر کنیم حالت داره یواش یواش بهترتر میشه۰

سه شنبه 19 آبان 1383 در ساعت 11:31pm

[email | web]   همون مخالف تف کاری

آیه 223 سوره 2 ۰۰۰۰ « زنان شما کشتزار و مزرعه شمایند، از هر راهی که مایلید به کشتزار خود بیایید و چنانکه می خواهید عمل کنید.»
خیلی ازاین کشتزارها متاسفانه بعلت غفلت و بیحالی مردان!!
همین طوری برهوت و بدون شخم و تخم مانده اند و خیلی ها شون از بس محصول داده اند و برگردان شده اند دیگه چیزی ازشون به نام کشت زار باقی نمونده. ۰۰
خوب بود می گفتند زن ومرد مکمل یک دیگرند و بدون هم برهوت و خشگ و بی آب و علف هستند. حقوق و ارزش و جایگاه شان مساوی هست و آنکه آدم تراست اولی تراست۰
چقدر فرق بین کشتزار هست و آدم بودن ؟؟؟نه۰
بیائید این گونه بحث ها را دنبال کنید تا اقلا به درک و به اطلاعات و به ارزش خود بیفزائیم۰

چهار شنبه 20 آبان 1383 در ساعت 05:57am

با سلام
یاد داشت بالا که هر چند گاه برای نوشته های اینجا میاد بسی جالب بود.گرچه کمی سخت است تحمل کردن آن
شاید خشمگین شدن های ما در ایامی که خود را ملزم به تحمل گرسنگی می بینیم..........
اما اینکه زنان کشتزار مردانند
در آناتومی بحثی هست راجع به لانه گزینی
جالب است که اگر رحم زنان مستعد نباشد تخم لقاح یافته هرگز لانه ای برای مستقر شدن نمی یابد و بهتر است برای آن رحم مصنوعی با ابعاد به مراتب بزرگتر و با تجهیزاتی که مخارج آن سر به فلک می زند آماده شود
یکی از شاهکار های خلقت تجهیز بدن زنان برای پرورش تخم لقاح یافته در رحم و همکاری همه دستگاه های بدن برای تولد نوزاد است.
گرچه کسی که این مطالب را نوشته قدر خود را نمی داند در نتیجهچشمش عاجز از درک  
شاهکار خلقت است .ولی ایشان را راهنمایی می کنم به کتاب فیزیولوژی گایتون
شاید اگر نوع رفتار های زنانی را از درک معجزات عالم عاجزند می توانستم تحمل کنم خشمگین نمی شدم به هر حال صبر سر ایمان است و منکه عاجز از صبوری نشان دادن هستم به احتمال نود و نه در صد بی ایمانم.
آدمای بی ایمان و یا دارای ایمان ضعیف خوبه فکری به حال خود بکنند چون عالم به خاطر ما مقدرات خود را تغییر نمی دهم
ممنون از آن نویسنده پیام که با تللنگر دردناک خودش شادی را بار دیگر به من بازگردانید.
شاید این رفتار آزار طلبی که دارم را هم از کار کردن در بخش بیماران روانی پیدا کرده باشم
روان شناسان معتقدند کسانی که متمایل به انتخاب رشته های روان شناسی روان پزشکی روان پرستاری اند کمی تا قسمتی تمایلات خود آزاری(ماذوخیستی )دارند.حالا ما را چه باک که یکی از خیل هزاران نفر متمایل به این رشته باشیم

شاید ایرادش همگانی باشه( که وا نمیشه).همین صفحه را میگم.این روزا یه جورایی خشم زیاد سراغم میاد یکی میگفت: چونکه روزه میگیری کم غذا شدی.یکی میگه :چون جدی تر شدی و همه چیز را جدی میگیری.خودم حدس می زنم چون یه چند تا مشاوره هایی که داشته ام با خانوم هایی بوده که مشکل داشته اند و باهاشون همدردی کرده ام نه همدلی(قبلا هم تفاوت همدلی و همدردی را نوشته بودم.همدردی هست که باعث درگیر شدن عاطفی در مشکلات دیگران میشه اون وقته که نه تنها نمی تونی به اونا کمکی کنی بلکه کسی هم باید بیاد به خودت کمک کنه ). این چندین و چند روز از جمعه هفته پیش تا حالا که حدودا ده روز میشه انبار باروت شده ام .یه انباری که منتظر انفجار هست و فقط جرقه می خواد.متاسفانه منی که همیشه توصیه می کنم جدی نگیرید مبادا.....خودم(خیاط در کوزه افتاده)در گیر شده ام.هر چه به مامان گفتم به بهانه سالگرد پدرم مرا با این خانوم های فامیل ملاقات نده قبول نکرد .و وقتی چشم من به این خانومای پر افتاده و پر مدعا می افته مدتها بد حال هستم.یه جورایی دلم می خواد یه تف به پهنای چهره شون بندازم تو اون صورت پر دنگ و فنگ شون ولی چون میگن از شما بعیده مث مار به خود می پیچم.نمیدونم مرگ شان چیه اینقدر واسه همدیگه شاخ و شونه میکشند و حقارت های خود را با.......لا اله الا الله.همین باعث شده مدت یک هفته نتونم حتی لبخند بزنم.روز جمعه سه روز پیش هم بر سر خاک خواهرانم و پدرم مث بارون بهار اشک ریختم.یه جورگریستنی که مدتها بود فراموشم شده بود اینجوری گریستن.من نمی دونم چه ضرورتی داره ؟آدمایی را ملاقات کنم که تا مدتها خاطره دیدار شان رنجم میده.این اجبار حضور در جمع وصله های ناجور که اتفاقا شر هم هستند و از خود متشکر باعث شده خوابم خراب بشه روزم خراب بشه.سلامتم خدشه دار بشه.اگه اینجا بگم ممکنه کمی از بار سنگین فشارهام کم بشه

ایرادی پیدا کرده  که نمیتونم بفهمم چیه.این روزا به دلیل نظم خوردن سحری و افطار من و همسر و دو تا پسر صمیمانه در کنار هم هستیم و باعث شده حظ کنم.کاش سر تا سر سال میشد سحری خورد و افطار کرد تا ما با هم جمع مان جمع می شد.متاسفانه همسر محترم خدا را تنها از روی تعبد و به عبارتی ترس پرستش میکند.بر خلاف من که هر گاه عاشق خدا باشم عبادتش میکنم.او منتظر است عید فطر برسد و نفس راحتی بکشد و از زیر یوغ بندگی خود را بر هاند .آخه او همیشه منتظر نتیجه همه چیز است در حالیکه من گذر زمان را قدر می دونم و نتیجه برایم فاقد هر گونه.........ای بابا چه حرفا می زنم ها..........چه معنی داره یه زن.......هه هه........داشتم میگفتم دلم نمی خواد تا ماه رمضان آینده چشم به راه بمانم.تا دوباره جمع مان صمیمانه دور یک سفره بنشیند.آخه در مدت بیست و یک سال گذشته که ازدواج کرده ام یه ناهار و شام درست حسابی باهم نبودیم(باور می کنید؟نمیشه که ۲۱ را در سیصد و شصت و پنج روز ضرب کنی و یکی از توش در نیاد)به این میگن ناسپاسی.اغراق گونه بود این حرف.چقدر خوبند لحظاتی که باهم صمیمی هستیم و چقدر دردناک وقتی از هم دوریم.بارها از ترس اینکه روزگار جدای مان کند خودم را از همه اطرافیان جدا کرده ام تا واکسینه باشم.چه بسیار زمان هایی که می شد شاد بود ولی گفتم چه بهتر ناشاد باشم که اگر نا شادی از در تو آمد جا نخورم و خودم را نبازم.چه بسیار  مواقع که برای مدیریت اعمال نمودن ......................اصولا باید از همه اطرافیانم عذر خواهی درست حسابی بکنم.به امید بهشت نسیه امروز را.......................توصیه میکنم برای خودتان دعا کنید همسری نصیب تان شود که قدر لحظات را بداند