نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

استرس

منکه فکر نمی کنم اینقدر ها هم حساس باشم.ولی با شروع روز می شنوم کسی خودکشی داشته گرچه ناموفق بوده .بعد مامان میگه چرا این پسرای من ........بعد می رسی محل کارت از تو عذر می خواهند و می فرمایند خانم.....که معلولیت جسمانی داشت و در مرکز دیابت مسئول بایگانی بوده به قتل رسیده .بعد نفر بعدی از همکارانت خدمتت می رسد و می گوید می دانی سهیلا خانوم ....که اپتو متر فلان چشم پزشک بود و از همکاران بیمارستان.....ات با همون پزشک که تو مطبش کار می کرد ازدواج فرموده در حالیکه از دو تا همسر قبلیش طلاق گرفته بود که موج سر و صدای همکاران خانومت که از فامیلای جناب دکتر مشهور و معروف چشم شهر است بالا می ره که وقتی طرح کارانه ۳ میلیون در ماه از دانشگاه دریلفت می کنند مگر مغز خر خورده اند به یک همسر اکتفا کنند بعد می شنوی همکار دیگه ات که دیشب را تا به صبح به بالین پدر پیر مراقبت کرده وسط سالن ولو شده و باید آب قند و ...... بفرما به این روز پر ماجرا هم میگویند روز!خدایا تو را سپاس که این چشامای کوچولو ناظر ......و این گوشا...... حالا ازت می پرسم دلت می خواد هم کر بودی و هم کور .و بالاتر از همه هم ............؟ عاقل مباش که غم دیوانگان خوری دیوانه باش که غمت دیگران خوردن ببینم سقف تحمل استرس برای یه خانوم چقدر است؟ جدول هنجار یابی شده تحمل سطح استرس هلمز و راهه در ایران نمره به استرس های روزانه می دهد. خب امروز چند واحد استرس به من وارد شده؟ هی باید مامان را دلداری بدم که ای مادر جان شما از شدت افسردگی زود خشمگین می شوید و کم حوصله اید . شما اگر آرامش خود را حفظ بفرمایید خواهید دید این قضیه که خشم تان را بر انگیخته چندان اهمیت هم نداشته است. مادر جان قلب شما طاقت تحمل خشم را ندارد شما ۷۰ ساله اید. بعد به دوستانت بگی این نگرانی هایی که شما دارید بیمورد است.تا خانم ها باشند با طیب خاطر پزشک ها ازدواج نکنند و به دنبال ثروت و مکنت مردان نباشند.

تجاوز به عنف

در بخش بیماران روانی مکرر با بیمارانی مواجه می شویم که مورد تجاوز قرار گرفته اند.
زنانی که بارها از کودکی ........وحتی امروز نیز هم......
وقتی که دانشجوی ۲۲ ساله با واقعیت تلخ روابط انسان ها مواجه می شود تا چندین روز یا گریه می کند و یا مبهوت شده و یاذگیری هایش دچار اشکال می شود.
به قدری حرمت های انسانی در نظرش سقوط می کند که در مورد ارزش ونگرش های خود دچار تردید و تضاد می شود.
آو نمی داند با این سر درگمی چگونه کنار آید.وظیفه سنگینی به دوشم می افتد.وقتی می بینم
چشمانشان از حیرت راست ایستاده
سکوت را می شکنم .اینگونه آغاز می کنم.
اصولا هر نوع آزار در کودکی میتواند باعث مسخ شخصیت شود.
انواع آزار کودک شامل آزار فیزیکی و آزار روانی و آزار سکسوآل است.
افرادی که دچار مسخ شخصیت شده اند ،دوری گزین می شوند و به دنیای درون پناهنده می شوند در تصمیم گیری دچار تردید واضح و غیر قابل اصلاح می گردند و از نظر عاطفی سرد و بی احساس می شوند.
پل ارتباطی بین گفته هایشان گسیخته می شود(انشقاق تفکر) و ......
کم کم برای دانشجویان از شرایطی که می تواند منجر به آزار سکسوآل کودکان و حتی بزرگسالان شود اینگونه می گویم.
در جامعه ایی که انسان های ضد اجتماع پرورش یابند(این نوع شخصیت در بین افراد قاچاقچی و روسپی فراوان یافت می شود) نمی توان از احتمال آسیب دیدن زنان، کودکان و عقب ماندگان ذهنی غافل شد.
مسئولیت مراقبت از زنان و کودکان و عقب ماندگان ذهنی بر عهده افرادیست که با آنان دمسازند.
جامعه شناسانی را ملاقات کرده ام که در علت یابی این نوع رفتار طرح جدا سازی زنان و مردان را عاملی در ایجاد گرسنگی جنسی می دانند و مسئولیت تجاوز را متوجه آنانی می دانند. که...... و
کم کم در روز های ۱۱ و دوازده دانشجویان برایم از نوع رفتار های مازوخیستی بیمارانی که مورد تجاوز قرار گرفته اند سحن می گویند.

آنوقت برایشان از اعترافات مجرمین میگویم.

یکی از مجرمین می گوید :  همانگونه که رنگ قرمز و یا سیاه تمشک پرنده ها را به خود می خواند نوع رفتار......زنان و کودکان مرا وسوسه می کند .

دیگری می گو ید ؛ضعف و ناتوانی زن و کودک......وقتی همانند غزالی از دستم می گریزد.......؛
سومی می گوید:
وقتی او را بی پناه یافتم و ساده لوحیش وسوسه ام کرد ..........


آیا در جامعه ایی که زندگی می کنیم
پدر ها و مادرها
یا معلمین و مربیان
و یا جامعه شناسان و روان شناسان
کلاس های آموزشی........
آری
معضل بزرگی که در پی آن پیش می آید
جو بی اعتمادی
و سردی روابط عاطفی بین حتی نزذیک ترین
به لطف خدا دانشجویان یک ترم تحصییلی موفق با کسب دانش درین مورد می گردند.
ولی مشت است در مقابل خروار
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید

نفسم رو به خلاصی است هوا کم دارم عقده بسیار ،ولی عقده گشا کم دارم مدتیست از خانواده هایی می نویسم که با مشکلی دست و پنجه نرم می کنند. آیا کسی هست که برایش بگویم........ هوسم هست که مانند تو باشم ،سخت است دوست دارم بدوم مثل تو اما پا،کم دارم وقتی سر سختی دیگران را می بینم از خود شرمنده می شوم خویش را هر چه که در آینه می آرایم باز از چهره زیبای شما کم دارم

امروز روز خوبیست برای دعا کردن.و رفتن برای قبور عزیزانم .پس اگر نتوانم بنویسم به دلیل مشغولیت در جایی دیگر است


   
سه شنبه 02 تیر 1383


از آنجا که سیما همکلاس دوران دانشگاهم آدمی بی آزار به نظر می رسد تصمیم دارم از قول او و همسرش رحیم درباره چت یه آقای همسر دار با خانوما ها مصاحبه ای را تنظیم کنم . برای دوستانی که مطالب این صفحه را می خوانند بیاورم.قابل توجه است که سیما با رحیم بسیار صمیمی اند و سیما به همسرش کاملا اعتماد دارد و اصلا و ابدا بهش بدبین نمیشه و  می خنده میگه من رحیم را می شناسم رحیم اهل هیچ خطا کاری نیست.خب لازمه وقت بیشتری داشته باشم تا موضوع را کاملا حلاجی کنم.در ضمن سیما اصلا ادعای مذهبی بودن ندارد و رحیم همسرش حتی به دلایل سیاسی زندانی هم بوده و او خودش به تنهایی سه تا دخترش را که الان هر سه دانشجویان سال یک تا سال چهار هستند اداره کرده و با حقوق خودش زندگیشان را داره کرده تا رحیم به زنگی مشترکشان باز گشته

نوشته شده توسط بهشت در ساعت 07:01am



 


آره داشتم واسه تون می گفتم که سیما را برای مصاحبه انتخاب کردم چون به همسرش کاملا اعتماد داره. یه جوری اثبات کرده تو زندگی به تنهایی هم از پس ادره کردن زندگی بر میاد.
سیما تنها دختر خانواده بود و دو برادر یکی بزرگتر و یکی کوچکتر بود.تو همون سالهای دانشگاه بودیم که مادرش فوت کرد و پدرش خیلی زود همسر دوم اختیار کرد .این قضیه بر سیما گران می آمد و مرتب از رفتار پدرش اعلام انزجار می کرد به خصوص که جواهرات مادرش را به همسر دوم داده بود.یه جورایی دل سیما می سوخت.
من نفهمیدم سیما کی ازدواج کرد.وقتی فهمیدم که دیگه دارای سه بچه بود و همسرش زندانی سیاسی بود وقتی چشمم به سیما ما افتاد که از فشار کار کمرش خمیده آتش می گرفتم.با سیما صحبت می کردم ولیکن او وقت نشستن و حرف زدن با منو نداشت عینهو ماشین کار می کرد .ابدا مضطرب و یا غمگین و دلمرده نبود بلکه خیلی مصمم و جدی بود .نداشتن مادر هم از نظر عاطفی رنجش می داد و هم دست تنها بود به خصوص که خواهر هم نداشت و از کسی هم درخواست کمک نمی کرد.سه تا بچه قد و نیم قد را که عینهو عروسک زیبا بودند به آغوش مهد کودک محل کارش می سپرد و خودش در بخش مراقبت های ویژه قلب  (سی.سی.یو)حضور می یافت .بخشی از بیمارستان که کوچکترین غفلت از بیماران به مرگشان منجر می شد در تمام مدت شیفت کاری باید چشمش به مانیور باشدمبادا انقباضات قلب بیمار دچار دگرگونی شود و او غافل بماند.بعد بچه ها را از مهد کودک بیمارستان بر می داشت و به خانه شان که تقریبا خارج از شهر بود میبرد .به بچه ها غذای خانگی می داد حمام شان می کرد .پارک شان می برد و میخواباند و دوباره فردا روز از نو روزی از نو.شستن و اطو کشیدن لباس های بچه پخت و پز غذای شان و لحاظ نمودن  صرفه جویی اقتصادی در عین اداره مطلوب زندگی از هنر های سیما بود.
گاهی می شد دلم می خواست برای این تنهایی هاش و بسنده کردناش به همان که دارد گریه کنم.حتی برادرانش و پدرش از لحاظ مالی بهش کمک نمی کردند چون خودش نمی پذیرفت.یه زندگی سراپا سختی را پشت سر گذاشت تا به امروز که اولین دخترش سال آخر دانشگاه است.و آخرین شان در آستانه ورود به دانشگاه.حالا دیگه رحیم از زندان آزاد گشته و با سیما و دخترانی که منتظرش بودند بازگشته و زندگی آرامی دارند.
به سیما می گویم سیما جان چگونه است که برایت دلهره آور نیست همسرت ساعت ها با دخترکی جوان چت کند و گپ بزند.می خنده میگه اولا که من اختیار رحیم را ندارم او خودش می داند چگونه رفتار کند.به علاوه به خاطر اینکه او بار ها در زندگی مشترک مان اثبات کرده لیاقت دارد مورد اعتماد قرار گیرد سوما اگر او با داشتن سه تا دختر بازهم به دختران به چشم.....نگاه کند که اصلا لایق نیست سرش بترسم و بلرزم.میگم سیما مثل اینکه عادت کردی معطل مشارکت همسرت نمونی.یه جوری رفتار می کنی که بودن و نبودنش در یک عرض است.احتمال نمی دهی همین موضوع باعث شود او فکر کند برای تو ارزشی ندارد؟سیما میگه نه.اینجور نیست .چون او تا می بیند من دارم برنج پاک می کنم غذا بپزم عدس ها را پاک می کنه و تا رفت و روب را شروع می کنم پا میشه گرد گیری میکنه و آب می پاشه تو حیاط و تا من شروع می کنم به شستن ظرفا دستمال می آورد ظرفا را خشک می کنه در قفسه ها میگذارد و تا شروع می کنم اتوزدن کمد لباس بچه ها را مرتب می کندو و تا لباس ها را می شویم می برد پهن میکند .اگرهم  بخوام بهش بی اعتنایی کنم که نمی کنم او هر کاری را من انجام دهم نیمه دومش را انجام می دهد .تا بچه ها لب تر کنند جایی می خواهد بروند و لباس پوشیدن را آغز می کنند لباس می پوشد ماشین را به خیابان می برد و با موتور روشن منتظرشان میماند.ما به این همهحسن همکاری رحیم عادت کرده ایم.می خندد و می گوید رحیم نمیگذارد کدورتی در دل ما به وجود آید و همواره اوضاع را در کنترل خود دارد .من بیشتر ازین لحاظ که روی کمک های او حساب نمی کنم خوشحال می شوم که سر بزنگاه به سر جون آدم می رسه .من تو زندگی مواظب خودم هستم که به وضعیتی عادت نکنم که ترک آن موجب مشکلم شود .بهش میگم سیما جان مردی همسری چون تو داشته باشد همواره معذب است که ننشیند و استراحت نکند مبادا تو در رقابت برنده شوی و یا دل آزرده شوی .بهتر نیس کمی برای آسایش او دست از اینهمه ماشینی بودن دست بر داری؟میگه درسته .ولی قصد و نیتم به کار گیری او نیست .بهش میگم شما استراحت کنید قبول نمیکنه میگه من همین جوری راحتم.میگم حالا تو مطمئنی اینجوری میشه راحت بود؟میگه خودم که چاره ندارم دخترا بزرگ شده اند هزار تا خرج دارند.
میگم پس بگو این چرخ همان وقت از حرکت باز می ایستد که دیگه نتواند ادامه دهد.میگم می ترسم اگر روزی بیمار بشی و دکتر دستور استراحت مطلق بهت بده از غصه بمیری .میگه من از خدا خواهش کرده ام تا آخرین لحظه زنده موندنم اسیر استراحت و رختخواب نشم .یه دم و یک آه.میگم پس بیچاره بچه هایی که بد عادت به وجود تو اند به ناگهان زیر پاشون خالی میشه و با مرگ تو طومار زندگیشان در هم پیچیده میشه .میگه غصه اونا را نخور اونا هر کدام شان یک سیما هستند به تنهایی .میگم آفرین عجبا ازین سیما.با خودم فکر می کنم ما تو این مملکت مون چند تا ازین سیما ها داریم؟
از خودم خجالت می کشم.سیما با وجود علاقه فراوانش به رحیم همسرش اصلا ادعای تملک بر او را نداره .اعتمادش از او سلب نمیشه و به کارهاش شک نمیکنه.خیلی به همسرش احترام میذاره و با وجودیکه سالها تنهایی را تحمل و تجربه کرده است با این وجود دوست دارد او تو زندگی باشد و زندگیش به وجود او مزین باشد.