نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

زبان تمثیل

جالبه
متن زیر ترجمه بحثی است در برقراری ارتباط.
بخوانید
ببینید متوجه می شوید

من متوجه نشدم.
حقیقت این است که انسان مستعد آنست که به دو طریق متفاوت ،یا به دو زبان ارتباط برقرار کندد.
گاه به طرز روشن و منطقی ارتباط برقرار می کند  و گاه به زبان استعاره منظور خود را  بیان میدارد.
وقتی منطقی است رفتارش به زبان منطقی و علمی قابل توصیف است درست به همان صورتی که یک دانشمند گیاهان را توصیف می کند اما وقتی نحوه ازتباط شخص در مقوله منطق قرار نگیرد رفتارش در هییچ قالب توصیفی منطبق بر منطق نمی گنجد..نقشه با زمین تناسب ندارد .در اینجا توصیف منطقی شخص مثل شمردن کلمات شعر خواهد بود.
به عکس وقتی ارتباط خود را به زبانی روشن برقرار می کند،توصیف او با زبان استعاره متناسب نیست.
یکی از راه های توصیف این دو نوع ارتباط،مطرح کردن آنها به صورت تمثیلی و ارتباط کمی است.
ارتباط کمی شامل آن دسته از پیام ها است که در آن هر بیانی به یک مضمون خاص بر می گردد و فقط به همان مضمون بر می گردد.
انسان ها چون می توانند به زبان کمی ارتباط بر قرار کنند،قادر به ساختن کامپیوتر ،تغییر شکل طبیعت و کار در سازمان های پیچیده هستند.استفاده از زبان کمی برای توصیف رفتار انسان،وقتی از همه مناسب تر است که موضوع مطالعه انسان  در رابطه با محیط باشد.
این زبان وقتی دشوار  می شود که در مورد روابط انسان ها با هم به کار گرفته شود .
برای استفاده از زبان کمی جهت توصیف اشخاصی که با هم در حال صحبت اند از آنها انتظار می رود به شیوه ای عقلی و منطقی و با استفاده از کلماتی ارتباط برقرار کنند که دارای مضامین دقیق و بدوا تعریف شده اند.از دید کمی توصیف شخصی که به میخ ضربه می زند و تو صسف شخصی که با همسرش مرافعه می کند هر دو باید مسائل توصیفی مشابهی باشند.موضوع باید  در هر دو مورد به زبان دقیق مضامین مجرد توصیف شود.اگر یک بر خورد زن و شوهری به صورت کمی توصیف شود.ممکن است جوهر(ماهیت)برخورد از قلم بیفتد.
در نزاع یک زوج بر سر اینکه کدام یک باید جوراب های دیگری را جمع کند. مضمون جوراب الزاما
جوراب نیست.

یک تجربه منحصر

چگونه میتوان ننوشت در حالیکه اعتماد داری کسانی که می خوانند قصد آزار به مخیله شان خطور نمی کنه؟
چگونه میتوانی بیان نکنی وقتی فکر میکنی تنها کسانی می توانند کمکت کنند که همانند خودت اینجا را مکانی برای گفتگو و بحث تشخیص داده اند؟
چرا از خودت این امکان را دریغ داری در جایی که فعلا چندان شلوغ نیست که .....
چرا بیایی و مهربانی و همدلی ببینی ولی استفاده نکنی؟
میگن تو با چه کسانی راز می گویی ؟جلوی چه کسان سفره دل می گشایی؟چه اعتمادی به آنان داری؟از کجا سلامت شان را محک زده ایی؟چرا متوجه نیستی که انداختن تیر در تاریکی احتمال خوردن به هدف را کم می کند؟
چرا سکوت کردن در نظرت کم ارزش تر از اینگونه گفتن است؟
جالبه.میشه دیگران برایم بیشتر نگران باشند تا خودم؟
چرا همه ما آدما سعی می کنم ترس های مان را به همدیگر القا کنیم؟چرا تبلیغ بی اعتمادی کردن را مقرون به صرفه تر می دانیم؟چرا طاقت نداریم هر کس کاری کند و نتیجه کار خود را ببیند؟
یکی از خوبیهای بچه های اینترنت تو مدت سه  یا چهار سالی که با هاشون تماس دارم همین نگران نبودن ها شون و اعتماد کردن هاشون بوده.همه شون سعی میکنن اینجا را بی خطر تلقی کنی.
اینترنت نزد جوانان کشور مون  جایگاهی امن  تلقی میشه.همه به کشتن رسم جوان مردی(خیانت به کسی که اعتماد نموده)لعنت می فرستند.خیلی مراقبتت می کنند مبادا از اینجا برنجی و به اینجا بی اعتماد شوی.
تجربه جالبیست برایم پس از سالها زندگی کردن در جامعه ایی که به دلیل مونث بودن به دلیل ......بودن و به دلیل .....بودن احساس نا امنی می کرده ایی.
به من می گویند باش تا صبح دولتت بدمد.شما چی میگین؟

روز شاد

سلام با کی هستم؟خوب معلومه باشما . شمایی که از سر لطف همه روز اینجا سرک می کشی ببینی این نغمه سرا چه سروده.با تو که تصادفا برای اولین باره چشمت با این صفحه آشنا شده .با تو که وقتی نوشته هامو میخونی یه جوری دلت وا میشه .با شما که با خوندن نوشته ام به حالم افسوس میخوری و امید آن داری فرجی بشه و به راه رستگاری رهنمون بشم. بحال شما؟ خوب و خوش و سلامتید؟من ؟آره منم خوبم .به لطف خدا امروز حال خیلی خوبی دارم.شاید یکی از روز های بی نهایت جالب عمرم را دیروز گذراندم.چرا؟خودم هم نمی دانم چه باعث شد احساس کنم چقدر روز خوبیه.شاید دعای خیر پدر همسرم بوده.آخه صبح دیروز با همسرم رفتیم سر خاک پدرش.پیشنهاد کردم به جای خوابیدن و خر و پف کردن تا ساعت ۹ صبح روز را در ساعت ۷ آغاز کنه.هم فال هست و هم تماشا. هم خیر دنیا و هم خیر عقبی را دریابد.فکر کنم روز امتحان کنکور دانشگاه آزاد بود و در اون موقع صبح دیدن جوانان مصمم حال و هوایی به شهر بخشیده بود.همه به سوی جلسه امتحان کنکور با خانواده یا با دوستان شان.وقتی پس از مدت دو ماه رفتم سر مزار پدر همسرم دیدم درخت کوچولوی کاج را که بالای سر قبر کاشته بودند بزرگ تر شده خوشحال شدم.شاید یه جوری احساس می کرد زندگی درخت به نوعی ادامه زندگی ایشون است.به خصوص که اون پیر مرد علنا می گفت که عروس من......و هر چه من وحشت داشتم که او اعلام دوستی با من بکند مبادا متهم به تبعیض شود خودش ابایی نداشت. اونجا فاتحه خواندم آب پاشیدم و سعی کردم با لحاظ کردن ....نشان دهم او زنده است برای ناهار مهمان برادرم شدم که به مناسبت ورود مامان پس از یک هفته همه برادر ها و من خواهر را مهمان کرده بود و بعد شب برادر همسرم آمد منزل مبارکی ما و تا دوازده شب یه ریز مشغول پذیرایی بودم ولی با وجودیکه از ساعت ۵ صبح تا ۱۲ شب به مدت ۱۹ ساعت بیدار و سر پا بودم متوجه نشدم خسته باشم.واقعا اندوه ها آدمو بی حوصله می کنند نه کار زیاد امروز افکاری به ذهنم می رسد که می تونم یه کتاب بنویسم.یعنی تولید فکر بالایی دارم.

ًقتل

سلام هفته پیش مطلع شدم یه دختر معلول سی و چند ساله که در مرکز دیابت مسئول بایگانی بود پس از یک ماه مفقود شدن یافته شده است ولی دیگر زنده نیس.او برای فرار پایی نداشت و این خلاف انسانیت است که جسد سوخته شده اش را پس از یک ماه بیابند.به طوریکه شناسایی اش مقدور نباشد به جز همان معلولیت در پاها. امنیت اجتماعی مان دستخوش.....شده است.همه مانند باران بهار اشک می ریزند.چرا باید دختری که از دنیای ما هیچ آرزویش بر آورده نشده ولیکن هم چنان گل لبخند بر لبانش....... اشک امانم نمیدهد. چرا باید....؟ نمی خواهم بگویم چون مونث بود......چرا که پسران زیادی را هم می شناسم که.......... نمی خواهم بگویم چون معلولیت در جفت پاهایش داشت چون افراد سالمی را هم می شناسم که.... نمی خواهم بگویم که چون پول هایش را جمع کرده بود.........چون افراد کم پول دیگری هم... چرا.؟......چرا؟........چرا؟ چه کسی می تواند دلداریم دهد؟ چگونه می توانم همکارانش را دلداری دهم در حالیکه خودم هق.......هق.....هق خدایا چگونه به روی زندگی بخندم وقتی............. خدایا چرا هر روز باید صحنه ایی دلخراش را شاهد و ناظر باشم .گل بود و به سبزه نیز آراسته شد هر دم ازین باغ بری می رسد این روز ها بعضی دوستان می گویند لحن کلامت گزنده شده عذر می خواهم شاید درست است. ولی من از آهن نیستم به خدا طاقت آدم هم حدی دارد چقدر خودم را به بی خیالی بزنم؟ چقدر برای دلداری به .........صورتم را با ضرب سیلی سرخ نگه دارم چقدر با دل خونین لب خندان بیاورم؟ خدایا همنوعانم را دوست دارم و رنج شان را............ خدایا همجنسانم را دوست دارم و نمی توانم ظلم بر آنان را برتابم خدیا چرا باید در بی خبری و جهل بمانم مبادا گل رویم پر پر شود همسرم تلفن خانه را قطع کرده و ارتباط دوستان و همکارانم را با من قطع کرده می گوید تو به زندگیفرزندانت و من هم متعلقی.روزنامه ها و صفحات حوادث آن را پاره می کند و دور می ریزد موقع پخش اخبار رادیو و تلوزیون را خاموش می کند. و اجازه نمی دهد کسی برایم قصه غصه بگوید. می گوید تو قادر نیستی مراقب خودت باشی تو نیازمند قیم هستی. می خوام بهش بگم عزیزم این بهشت خوش خیالی را نمی خواهم زندگی برایم در شادی دیگران مفهوم می یابد

شرح یه قضیه خنده دار

ماه من از حدیث غم بگذر* وین حکایت به عاشقان بگذار* نکته دلکشی بگو و بخند* مژده رحمتی بیا و بیار* {[(رهی معیری؛)؛} جالبه!!!! دیشب خانم .....همسر داداشم زنگ زده که چه غلطی کردیما! دستمان بشکنه که اینقدر ناشی ایم... گرفتار ی شدیما! میگم: بگو ببینم، چی شده؟میگه : هیچی از خدا که پنهان نیست از شما هم چه پنهان؟؟؟؟؟ آقا داداشتان که با دوستش داشت می رفت دوبی.بهش گفتم: بگو همسر و دو تا بچه دوستت هم بیایند پیش من و دو تا بچه ام .که تا مدت ۴ روز که شماها سفر اید تنها نباشند.سر کار خانوم از انزلی تشریف آورده اند.بچه شون که مبتلای به اوریون شده و تب و درد و رنج و من نتونستم با خیال راحت بیام جشن تولد برادرزاده دیگه تون.کارم هم شده مراقبت و پرستاری از بچه بیمار و تهیه سوپ و مایعات .حالا پذیرایی ها کم بوده ، به من می فرمایند :چه پسرت را بی ادب بار آورده ایی!!!.ویا من اصولا بچه پسر دوست ندارم.همه شون جسور و بی پروا یند....میگم :خب دیگه حالا چی شده مگه؟؟/ جواب میده:؛ منم گفتم : جواب محبت هامو اینجوری میدی؟اگه ناراحتی میتونی از خونه من بری. تا صحبتش به اینجا رسید .بهش میگم : اوا خدا مرگم بده.شما به مهمان تان میگی؛ میتونی بری ؛؟؟؟؟مگه بنا به دعوت شما نیامده؟میگه : ای بابا ،حالا ما یه تعارفی کردیم < ایشون باید رو هوا بزنه؟میگم :خدای من !پس چی؟نباید بپذیره؟اون طفلک نمیدونسته تعارف شما شاه عبدالعظیمی بوده . گناهش چیه ؟ کف دستش را بو کرده بود که شما تظاهر به لطف و مهربانی می کنید؟خود کرده را تدبیر نیس . باید هر جور رفتار کرد تحملش کنی . میگه:ببینید من به شما زنگ زده ام که دلداریم بدهید.نه که ایراد کارم را به من گوشزد بفرمایید.می خندم . میگم : من آنچه شرط بلاغ بود با تو می گویم تو از سخنم خواه پند گیر و خواه«ملال» به مادرم زنگ می زنم میگویم مادر جان مواظب باشید همسر دوست برادرم مورد بی مهری قرار نگیرد مبادا دلتنگ شود. برادرم از دوبی زنگ می زند آبجی جان ، شما را به خدا برو مداخله کن قضیه را فیصله بده .شما خانوما چرا اینجوری هستین؟ما را بگو که دنبال تجارت رنج سفر را متحمل می شویم ....