نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نوشتن

گاهی اوقات دوستانی خوب به من میگن یه چیز بنویس که به درد بخوره اینا چیه؟باید بپرسم به درد کی؟میگن به درد جوونا.آخه من که جوونی خاص خودم را داشته ام مطالبی را که می نویسم به درد جوونا ی امروز نمی خوره.گاهی پیش اومده که وقتی چیزی را گفته ام که جوونا بخونند و خوش شون بیاد تازه بد شون هم اومده.میگن خب تو اهمیتی نده که کسی خوشش بیاد یا نه آنچه را لازم میدونی یه جوون بدونه خوبه بنویس و خودت را سانسور نکن . (علیرغم اینکه اونا خوش شون هم نیاد )من هم نوشتم بابا باید حرف تو خریدار داشته باشه.آخه در حالی که جوونا احساس نیاز به دونستن نمی کنند چگونه بنویسم؟.آیا از من سوآلی شده که جواب بدم ؟(سخن تا نپرسند لب بسته دار)البته که اگر از من سوآل کنند جوابی در خور خواهم داد.باید بگم همیشه سلیقه ها را نمیشه باهم یکجاپاسخگوبود........پس گاهی برای دل خودم می نویسم .گاهی از اتفاقات روزمره از نگاه خودم می نویسم و گاهی درد دلی میکنم .گاهی مشکلات مردم را می نویسم و گاهی از مشاوره ها یی که داشتم.گاهی از روزمرگی های دیگران.ولی چه بسیار چیز ها که فکرش را می کنم بنویسم ولی پیش نمیاد و از یادم میره و یا انگیزه نوشتن اش از دست میره.مثلا همین صبحی داشتم به این فکر می کردم چی شد که یک روان پرستار شدم.خب به یادم اومد در کودکی زنی را می دیدم که کنار سطل زباله ها پای مرغ را جمع میکرد و در ظرفی با آب می پخت و میخورد .او همیشه لباس های قرمز می پوشید و من از چهره کثیف و لباس های پاره پوره اش می ترسیدم ولی مدتها از دور تماشایش می کردم و از اینکه بچه ها بهش سنگ می زدند و فرار می کردند غصه می خوردم .یا زنی پیر که در خانه ایی سیاه و دود زده زندگی می کرد و بهش می گفتند رباب دیوونه که بچه ها در خونه اش را می زدند و فرار می کردند و وقتی بیرون می آمد به اونا ناسزا می گفت .کلمه دیوونه همیشه برای من یک مفهومی داشت از حس ترحم ام نسبت به آنان و از بیزاری از رفتار بچه هایی که تفریح شان آزار اینان بود شاید به همین جهت همیشه در صدد بودم بدانم چه چیز به دیوانگی می انجامد .و بعد ها که کلمه دیوانه را در کتاب های پروین اعتصامی در قالب شعر عاقلی دیوانه ایی را داد پند کز چه بر خود می پسندی این گزند........میخواندم ) من هنوز هم مطمئن نیستم آنچه اینجا می نویسم به درد بخوره.ولی به نظر من هر کس با نوشتن اش به دیگران می آموزد که از چه چیز ها می شود نوشت .با چه لحنی می توان نوشت و به چه چیز ها می شود اهمیت داد. من بارها به افرادی گفته ام بنویسید.تا باری را که حمل میکنید سبک شود.البته همه قادر نیستند احساسات خود را در قالب کلمات بر روی کاغذ منتقل کنند.بعضی هم سواد ندارند .بعضی هم اینکار را بیهوده می دانند .من به همه آنکسان که می نویسند تبریک می گویم.البته آنها دوصد گفته دارند و فقط شاید یک هشتم آنچه را در ذهن شان می گذرد می نویسند.به شما نیز می گویم بنویسید بیش از آنکه در وبلاگ تان می نویسید .در دفتری که همیشه همراه تان است .

.....

امروز خواستم مطالبی زیاد بنویسم ولی به انتخاب نرسیدم. از خوشحالی که آرشیوم درست شده. البته که خوشحالی نداره .ولی خب آدم ندید بدیدم. چکار میشه کرد شاید فکر کردم آنچه نوشته ام خوب بوده خب سوسکه هم که بچه اش از دیوار بالا می ره میگه قربون دست و پا بلوری ات.

حس همدردی

سلام جالبه که من نمی تونم خودم را از تاثیر دیگران محافظت کنم.چه خوب بود اگر برای آدما اهمییتی قائل نبودم و بی اعتنا از کنارشون عبور می کردم .اونوقت دیگه دیدن رنج و درد های آدما واسه ام آسون بود.تو دنیایی که می بینم آدمای این چنین خیلی خوب گلیم شون را از آب بالا می کشند چرا این همدردی رهایم نمی کند.؟شاید علاقه به نوشتن باعث شده اینگونه باشم .اگر علاقه مندی ام به........ولی همه اینها به دلیل شخصیت آدماست.واقعا بحث زیبایی است شکل گیری شخصیت.وقتی نظرات آیزنک را خوندم فهمیدم این بهت من بی مورد است

دخترا و پسرا

این روز ها چندین بار مواجه شدم با پسر هایی که از دخترا خواهش کردن دست از سر شون بر دارن و به حال خودشان بگذارند شان.وقتی می شنوم پسری به دخترا میگه ما کمیاب هستیم و شما ها باید از ما ناز بکشید شاید نیم نگاهی بهتون بکنیم .وقتی می بینم میگه تو به دلیل آنکه دلایل منو احمقانه میدونی و محدود کردن های منو نمی پذیری پس با تو نمیتونم ازدواج کنم.وقتی می بینم پسری میگه بیا جلو یه جمع و بگو کشته مرده منی و بعد میگه خب تو انتظار منو بر آورده کردی و ضرری هم نکردی حالا خدا حافظ عزیزم.وقتی می بینم نصیحت میکنند دختر خانم محترم من بعد از اینجا دیگه نمی خوام ادامه بدم .منو رها کن برو.نمی دونم باید به حال اون دخترا افسوس خورد؟.یا با داشتن یک حس همدردی از هم جنسان خودم به تدافع کشیده بشم و از هر چه مرد و رفتار های اینگونه است ابراز انزجار کنم.همین مواقع تهمت فمنیست بودن به من می زنند و یا ........عجب وانفسایی است.اونوقت خودشان هر جا می رسند گله و شکایت می کنند که گویآ خدا این دخترا را آفریده برا خش دادن روح مردا.و یا مرده شور ببره اون قلب تاپ تاپو ی ما ها را، که با دیدن شما دخترا.......گاهی با عصبانیت به خودم میگم .ای احمق از جمعی که ابدا و اصلا با تو سنخیت نداره ،خارج شو.گاهی میگم مرا چه به درگیر شدن در مشکلات جوونک ها .من این گوشه ها واسه خودم می پلکم.چشمم نبینه گوشم نشنوه این منظره های.....را. .اه ه ه

آزادی

چه واژه مظلومی!! همانند کلمه عشق.که او نیز مظلوم است.داشتم فکر می کردم هر گاه کسی یکی از این دو کلمه را بر زبان جاری سازد کوهی از جمعیت با نظرات متفاوت به او رو می آورد که ....ولی هیچکدام آن نیست که او بر زبان آورده .برای من چه مفهومی داری آزادی!