نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

میگه : 

سال ۷۱ بود.با همسرم و پسر کوچولویم که یکسال و نیمه بود و پسر بزرگم که ۹ ساله بود رفته بودم بازار(مجتمع پارک )
به محض ورود به اولین راهرو ها ،دیدم پسری که به همراه دوتا از دوستاش داره از پله های مجتمع بالا میآید به اونا چشمکی زد و در عرض چشم به هم زدنی با شانه راستش یه تنه ایی به شانه چپ دختر نوجوانی که همراه خواهر و مادرش از پله ها پایین می رفت زد. 

دست راستم را که به پسر هشت ساله ام داده بودم از دستای کوچولویش در آوردم و با سرعت غیر قابل باوری به طرف چپ صورت آن پسر که حالا به روبروی من رسیده بود و از شاهکار خود شادمان میخندید نواخنم. 

آنچنان یکه ایی خورد. 

گفت چرا می زنی؟ 

گفتم .چون تنه زدی. 

گفت به شما تنه زدم؟ 

 گفتم نه. خودت میدونی به کی. 

در همین اثنا بوتیک داران جمع شدند 

 گفتند خانم چی شده؟ 

و همسرم هم سر رسید. 

گفت چی شده.؟ 

گفتم هیچ، برویم. 

پسرک داد می زد 

 هوار می زد . 

شاکی بود 

 ولی بوتیک داران او را به گوشه ایی بردند و ساکتش کردند. 

همسرم از من پرسید چی شده؟ 

 قول دادم رفتیم خونه واسه اش تعریف کنم. 

ولی تعجب کردم 

 چگونه وقتی پای هم جنسانم به میان می آید می توانم اینقدر نامهربان باشم. 

حتی به پسرک کوچکی که با دست چپ تو بغلم گرفته بودم فکر نکنم.
بعد که تو خونه واسه همسرم تعریف کردم 

 گفت:تو حتی اگر به خودت هم تنه میزدند درست نبود صداش را دربیاوری  

 اون وقت بدون دریافت حق الوکاله از دیگران دفاع می کنی؟ 

دیگرانی که با کرامت گذشتند و رفتند  

و از ترس آبرو شان چیزی نگفتند.؟ 

چگونه تو فکر نکردی ممکن است آن پسر فرد وقیحی باشد ؟ 

و فرزند کوچک مان را تلافی کرده به زمین اندازد؟ 

شاید با خودت فکر هم کرده ایی خیلی شجاعی. 

یک مادر بیش از هر چیز بهتر است به وظایف مادرانه اش توجه داشته باشد  

بعد ژاندارمی کند. 

به علاوه اون پسر جوان بنابر اقتضای جوانیش ممکن است این رفتار ناشایست را مرتکب شده باشد 

 که نیازمند دادگاه و حکم قاضی و .....است  

که شاید آن دخترک او را ببخشد 

.مگر تو هم خودت فاضی و هم مامور اجرای حکمی؟ 

که...... 

تو متوجه نیستی باید همان قدر آن پسرک خطا کار را دوست بداری 

 که بر آن دخترک معصوم رحم آوردی؟
خلاصه 

 آن روز خرید هم کردم  

و هرگز هم متوجه نشدم اشتباهی مرتکب شده باشم. 

چرا که می بینم بعضی دخترکان به لطافت گل در جامعه مان........
اگر می دانستم روز هایی را خواهم دید که....... 

چه می کردم؟
حالا بعضی افراد معترضند که 

 چرا ........نمی گویی و یا چرا.......نمی نویسی

نظرات 3 + ارسال نظر
معلمی از بهشت یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:13 ق.ظ http://soular.blogfa.com

سلام. مشکل ما اینست که فکر می کنیم خیلی چیزها به ما ربط ندارد. باید باشند کسانی دیگر تا از حق و حقوق دیگران دفاع کنند چه دخلی به ما دارد؟اما من تعجبم از دخترک یا مادرش است که به روی خودشان نیاوردند.

[ بدون نام ] دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 05:50 ب.ظ

بهشت عزیزم یه دنیا ازت متشکرم. به اندازه ی همون بهشتی زیر پای تو و همه ی مامانای دنیاس ازت ممنونم.
از همه بیشتر دعاهای وقت نمازت خیلی برام ارزش داره. از دوست گلت مریم نازنین هم خیلی تشکر کن از طرف من!
راستی بالاخره این پی سی او اس من مهمه یا نه! من همه ش تو اینترنت میخونم میگه مهمه و باید تحت کنترل باشه. راستش یه دفه برات مفصل مینویسم درباره ش.
ای میل برات فرستادم گرفتی؟

ماریا سه‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:13 ق.ظ

بهشت عزیز سلام
خیلی ممنون بابت دعایی که نوشتی..
امروز صبح ...همین چند دقیقه پیش دیدم...
باورت نمی شه آروم آروم با خودم از روی نوشته هات زمزمه اش کردم...مو بر تنم راست شده بود...
اشک در چشمانم حلقه زد...خیلی ممنون از اینکه به یادم بودی..
می رم تا از روی قران برای خودم کپی کنم بذارم زیر شیشه میزم...
امروز وقت مشاوره دارم...لیک گفته میاد !!!
برام خیلی دعا کن...خیلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد