نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

سی سال

قدرت عهد شباب

طی شد این عمر ، تو دانی به چه سان؟

پوچ و بس تند ، چنان باد رَمان

همه تقصیر من اینست که خود می دانم

که نکردم فکری ،

که تامل ننومدم روزی

ساعتی یا آنی

که چسان میگذرد عمر گران

کودکی رفت به بازی ،به فراغت، به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

همه گفتند کنون تا بچه است، بگذارید بخندد شادان

که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیس

بایدش نالیدن.

من نپرسیدم هیچ ، که پس از این

ز چه رو؟

بایدم نالیدن؟!

من نپرسیدم هیچ ،

که پس از این ز چه رو؟

بایدم نالیدن؟!

هیچکس نیز نگفت،

زندگی چیست؟ چرا می آییم؟

بعد از این چند صباح، به کجا باید رفت؟

به چه سان باید رفت؟

با کدامین توشه؟،

به سفر باید رفت؟

من نپرسیدم هیچ ، هیچکس نیز نگفت

نوجوانی سپری گشت به بازی،

به فراغت به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات.

بعد از آن باز نفهمیدم من،

که چه سان عمر گذشت؟

لیک گفتند همه: که جوان است هنوز

بگذارید جوانی بکند...

بهره از عمر برد

،کامروایی بکند

بگذارید که خوش باشد و مست.

بعد از این باز وِرا عمری هست

یک نفر بانگ برآورد

که او

از هم اکنون باید،

فکر آینده کند

دیگری آوا داد:

که چو فردا بشود، فکر فردا بکند

سومی گفت:

همان گونه که دیروزش رفت،

بگذرد امروزش،

همچنین فردایش!

با همه این احوال،  

من نپرسیدم هیچ ، 

که چه سان دی بگذشت؟

نه تفکر ، نه تعمق ، نه دمی اندیشه ، 

 عمر بگذشت به بی حاصلی و بی خبری! 

 آن همه قدرت و نیروی عظیم،  

به چه ره مصرف گشت؟ 

 چه توان ایی  که ز کف دادم مفت

من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت.

قدرت عهد شباب،

می توانست مرا تا به خدا پیش برد

لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات.

آن کسانی که نمی دانستند

زندگی یعنی چه؟

رهنمایم بودند!

عمرشان طی می شد،

بیخود و بیهوده

و مرا می گفتند ؛

که چو آنها باشم،

که چو آنها دایم

فکر خوردن باشم ،

فکر گشتن باشم

فکر تامین معاش،

فکر ثروت باشم

فکر یک زندگی بی جنجال،

فکر همسر باشم

کس مرا هیچ نگفت،

زندگی، ثروت نیست

زندگی، داشتن همسر نیست

زندگانی کردن،

فکر خود بودن

و غافل ز جهان بودن نیست

من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت

ای صد افسوس

که چون عمر گذشت،

معنی اش می فهمم

حال می پندارم؛

هدف از زیستن این است عزیز:

من شدم خلق که با عزمی جزم،

پای از بند هواها گسلم

پای در راه حقایق بنهم

با دلی آسوده،

فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل

مملو از عشق و جوانمردی و زهد

در ره کشف حقایق کوشم

بهمن ۵۷ من متوجه نبودم که بیستمین بهار زندگیم در حال پایان یافتن است

نظرات 11 + ارسال نظر
گلی دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:16 ب.ظ http://www.manoaghmoon.blogfa

سلام
ما هیچ کدوم متوجه گذشت زمان از دست رفتن جوانی خودمون نیستیم
منم به علی خیلی می گم که باید از این روزهامون استفاده کنیم ولی تا حالا که نشده تا ببینیم بعد چی میشه.
می ترسم بعد از این بدتر باشه

saeed دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:46 ب.ظ http://www.mirzaeesaeed.blogfa.com

سلام
نظر من این است که هر طور که تا حالا گذشته بقیه عمر هم میگذرد چون با وجود همه حساب و کتابی که در زندگی داشته باشیم بعضی اتفاق ها غیر قابل پیش بینی هستند اما این به معنای بی خیالی مطلق هم نیست

معلمی از بهشت دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:09 ب.ظ http://soular.blogfa.com/

.۰انشا الله عمر باعزت داشته باشید.

پیر قدیمی و نه پیری که ادای ما را در سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:11 ق.ظ


انتخاب بسیار قشنگ و گویا و خواندنی و به دل نشستنی بود

ای صد افسوس

که چون عمر گذشت،

معنی اش می فهمم

حال می پندارم؛

هدف از زیستن این است عزیز:

من شدم خلق که با عزمی جزم،

پای از بند هواها گسلم

پای در راه حقایق بنهم

با دلی آسوده،

فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل

مملو از عشق و جوانمردی و زهد

در ره کشف حقایق کوشم

بله..... وقتی به پایان راه میرسیم . تازه (اگر سعادت و مخصوصا قابلیت درک تحول) میداشتیم - در می یافتیم که :
اگر در راه کشف حقایق قدم بر میداشتیم یقینا اسیر چنبره یک مشت شیاد و ریا کار که کارشان تبلیغ موهومات و بیهوده گوئی هاست - نمیشدیم.
انگار ملت های پیشرفته و موفق ، از بند این ( ابلیسان) در جوامع شان ، آزاد و آسوده بوده اند.
اگر به نام سراینده این اثر گویا - دسترسی هست . اشارتی بفرما !

عاصی سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:46 ق.ظ http://www.hamsooz.blogfa.com

روز خوبی در پیش داشته باشید
شاد باشید
زندگی ریاضیات است . خوبی ها را جمع کنید ، دعواها را کم کنید ، شادی ها را ضرب کنید ، دردها را تقسیم کنید ، نفرت ها را زیر رادیکال ببرید . عشق را به توان برسانید .

مریم گلیییی سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:39 ب.ظ http://zendegiyeman1361.blogfa.com

شعر فوق‌العاده‌یی بود...
چقدر زود دیر می‌شود...
دوستت دارم مامان گلم...
دخمل کوچولوی شما مریم گلیییی از اهواز...

عاصی چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:48 ق.ظ http://www.hamsooz.blogfa.com

سلام
صبحتون بخیر و خوشی
روز خوبی داشته باشید
شخصی از طفلی سوال کرد، که اگر گفتی خدا کجاست یکی اشرفی به تو خواهم داد. آن طفل در جواب گفت:اگر گفتی که خدا کجا نیست دو اشرفی به تو خواهم داد!

عاصی پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:14 ق.ظ http://www.hamsooz.blogfa.com

با سلام خدمت شما دوست عزیز
صبحتون بخیر
امیدوارم روز خوبی در پیش داشته باشید
امیدوارم اوقات خوبی رو دراین روز و و در ادینه درپیش رو داشته باشید

پاکترین عشق آنجاست که انتظاری نیست: در عدم وابستگی

پروانه ی مهاجر پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:29 ب.ظ http://mohammadsadeg.blogfa.com

سلام استاد

بسیار زیبا بود

انشا الله قدر بدانیم

زمان را دوستان خوب را

آرام جمعه 18 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:16 ق.ظ

بهشت جونم سلام
ای واییییییییییییییییی تولدت بوده و من کلم تو جزوه ها بود!
شرمنده، با تاخیر تولدت هوارتا مبارک باشه، عزیزم، الهی سالیان سال با سلامتی و خوشی سپری کنی و در شادی و لذت، الهی عمر با عزت و کرامت خدا بهت عنایت کنه:*:*

خیلییییییییییییییییییییییی دوستت دارم هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

باز هم تولدت مبارک (حیف اینجا شکلک نداره تا برات جشن بگیرم) من بدون شکلکها لالم :))))))))

دوستان دیرین!! جمعه 18 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:43 ق.ظ



<< بهمن ۵۷ من متوجه نبودم که بیستمین بهار زندگیم در حال پایان یافتن است!!>>

بیست سال قبل از بهمن ۵۷ + سی سال بعد از آن میشود= ۵۰

بفرمائید شش - هفت سال باقی مانده چرا از قلم افتاده ؟!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد