نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

کسب ثواب؟یا درخواست استجابت دعا؟یا حفظ شعائر

سلام.نه مثل همه اونایی که میخوان ثواب جمع کنند.نه مثل همه اونایی که آرزوهایی دارند که دلشان میخواد دست حسین(ع) از آستین در بیاد و کمک شان کند.مثل بچگی هام که مادر دستم را میگرفت میبرد خونه آقای روغنی تو خیابان شهناز(شمس آبادی فعلی)روضه.عاشورا را رفتم خونه خانم زندی.چون گفته بود هفت و نیم آغاز می شود از هفت مصمم شدم برم.چایی را دم کردم سفره صبحانه را آماده کردم لباس پوشیدم و قصد کردم بروم.دم رفتن همسرم میگه بمون با هم صبحانه بخوریم بعد برو.میگم یک روز هزار روز نمیشه اونجا تا ظهر کیک و چایی و بیسکوییت میدن من گرسنه نمی مونم .خودت و پسرا باهم صبحانه بخورین.(جالبه که جناب همسر با من مهربان شده و بدون من صبحانه از گلوش پایین نمیره.من دیر باورم ولی او با رفتاراش منو متقاعد کرده حضور در کنار مرا ترجیح می دهد به تنهایی).با پای پیاده رفتم(و این در حالیست که انگشت شست پای من تحمل پیاده روی را ندارد)تو راه به همه آنچه اطرافم میگذرد فکر میکنم.خیابان ها خلوته و من دوست ندارم تو خیابان خلوت قدم بزنم.هر از چند گاهی ماشینی رد میشه که اونا هم مثل من دارند یه جای مهم میرن.وقتی میرسم تو مراسم می بینم قبل از من تعداد بیست سی نفر آمده اند.و دارند چای و بیسکوییت میخورند و پچ پچ می کنند.به یاد مامان که امسال اینجا نیست و در شهر اوهایو آمریکا بی خبر ازین اوضاع کنار عروس و پسر و نوه هاشه در جایی مناسب از مجلس می نشینم.خانم علوی دوست مامان که به خاطر کمر درد اسیر رختخواب بود اومده.خانم زندی و دو دخترش با محبت و احترام خوشامد میگویند.خانم های سحر خیز و سگوار آمده اند تا حفظ شعائر مذهبی کنند مبادا خون حسین(ع)پایمال شده باشه .من با هیچکسی حرف نمی زنم زن داییم کنارم می آید و احوال مامان و همسر و بچه ها را می ÷رسد. کم کم جلسه آغاز میشود.خانم رازی پیر زن شیک پوشی که تا چندین سال پرستار بوده آغازگر مراسم امروز است.میگه من با پوکی استخوان قلب نیازمند عمل جراحی و کلیه کیستیک رو پاهام راه میروم به برکت خون حسین(ع)تا بتوانم در جلسه شما شرکت کنم همانند عزاداران بنشینید و جز ذکر یا حسین و سلام بر حسین حرفایی دیگر نزنید زیارت عاشورا را با صدای حزین میخواند و از همون ابتدای مجلس دعا کردن به نیازمندانی را که التماس دعا داشته اند آغاز می کند ذکر کند و من نیز به مریم گلی،ماریا،آرام،دنیز جون ،مینو،و بعضی ها که فکر میکنند اگر تو چنین مراسم یادشان کنم در حق شان لطف کرده ام دعا میکنم یادشان میکنم و بیش از همه به اون مردی که از تهران زنگ زد و گفت این روز ها خبر ی میشنوی که خودم و بچه هامو به خاطر بد ...زنم کشته ام. 

سر ساعت دوازده به طرف خانه می آیم تا به اتفاق همسر و بچه ها خونه مادر بزرگه باشم.چون میگه همه ساله نذر داره....

نظرات 3 + ارسال نظر
ز خانوم پنج‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:33 ب.ظ

نچاق جونم تروخدا برای منم دعا کن. تروخدا بیا یه ذره کمکم کن من دیگه دارم دیوونه میشم. نمیدونم باید دیگه چیکار کنم. من نمیخوام دم به دقیقه زندگیم بپاشه ولی دیگه نمیدونم باید چیکار ککنم.
ترو خدا بهم کمککن بگو با این شوهرم چیکار کنم. رفتارامو چجوری اصلاح کنم که هی دم به دقیقه زندگیمون انقدر آشوب نباشه. بابا من میخوام زندگی کنم زندگیمو بسازم دیگه نمیدونم باید چیکار کنم.
تروخدا کمکم کن! اگه برات زحمتی نیست.

گلی جمعه 20 دی‌ماه سال 1387 ساعت 10:26 ق.ظ http://manoaghamoon.blogfa.com

سلام
مرسی که اومدید پیشمون به علی هم سلامتون رو رسوندم
بهتون خیلی احتیاج داریم بازم بیاین
راستی داریم تمرین می کنیم

گلی یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:28 ق.ظ http://www.manoaghamoon.blogfa.com/

حضور تو را قدر میدانیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد