نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

صبح با عجله از خواب بیدار می شد.حمام میکرد ریشش را میزد صبحانه میخورد مسواک میزد لباسش را اتو میزد کفشش را واکس میزد .کیفش را بر می داشت و راهی میشد. 

بچه ها یکی یکی بیدار می شدند و هپلی با لباس های نامناسب راهی مدرسه می شدند .حالا دیگه نیستش که متفاوت از دیگران باشه.هفته پیش در اثر بیماری نه ماهه اخیر به رحمت خدا رفت.بچه ها همچنان بی توجه به ارزش هایی که او داشت زندگی را ادامه خواهند داد.او درین دنیا چه کار داشت؟عجله هایش برای چه بود؟چهل و نه سال زندگی برای او کافی بود؟همسرش هم بیماری صعب العلاجی داره .همین روز ها او نیز سه فرزندشان را تنها میگذارد.کاش می توانستم سه فرزندش را سرپرست باشم.شاید اندکی از آنچه ÷درشان.......

نظرات 3 + ارسال نظر
ستاره پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:15 ق.ظ http://www.3tareh.blogsky.com

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام
ببین عزیزم از این کاشا تو زندگی زیاده
بی خیال
می شه با من تبادل لینک کنی یا نمیشه
خب اگه نمیشه که می تونم از راههای دیگه وارد بشم
شـــــــــــــــــــــــــــوخی کردم بابا
بابای

کیوان احمدزاده جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:47 ق.ظ http://www.iranbahs.blogfa.com

سلام حاج خانم
عرض ادب وارادت یک عالمه شرمندگی

سلام به همه از جمله آق شهبازی و پسران و علی آقای باصفا


ما هم از بد حادثه وبلا گ نویس داریم می شیم ما را دریابید استاد عظمه منتظر نظرات شما هستیم

س یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:25 ق.ظ

http://pelak129.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد