آیا زنان با
مردان
در خلق و خو ،احساسات،افکار،رفتار ها(اعم از کلامی و غیر کلامی)مشابه اند؟
میگه :
توفیق نصیب شد کنار دست آقای همسر تو ماشین مون بنشینم و هفت کیلومتر رانندگیش را تماشا کنم.
در رانندگیش حرف نیست . ملایم ،با سرعت مطمئنه بدون داشتن مارپیچ عین بچه آدم رانندگی میکنه
ولیکن
حین رانندگی هی برای من صحبت میکنه.از گل کاشتن هاش و شق القمر کردن هاش و...(خالی بندی هایی که....)منم نمیخوام تو ذوقش بزنم هرچند وقت یک بار میگم چه جالب! ،دیگه، نه بابا عج جب(عجب!!!!!)راستی؟
واونم که فکر میکنه من اینقدر هالو ام بادی به غبغب میندازه و میگه بعله .
خیلی دلم میخواد مشتش رو وا بکنم نشونش بدم این قدر ها هم هالو نیستم ولی می بینم قهر میکنه و صم بکم میشه و سر ذوق آوردن مجددش کار حضرت فیله .
هی از کاه کوه میسازه و ....هی تو دلم میگم بذار بهش بگم :ببین غیر من و تو که اینجا کسی نیست منم و تو .ضرورتی نداره بخوای جلوی من خودتو بزرگ و پرقدرت و....نشون بدی.
باز بر تردیدم غلبه می کنم ومیگم رابطه زن و شوهر رابطه پیرهن و تنه جلو من معلق بازی نکنه جلوی کی بکنه؟
این عزیز اینجوری دوست داره حرف بزنه بخوام عوضش کنم دیگه حرف نمی زنه بذار ندونه که ما هم....
تا اینکه هفت کیلومتر راه با شکر پاشی های آقا تموم شد و در حالی که با دمش گردو می شکست وارد خونه خاله خانوم جونش شدیم .
خاله خانوم جون که برق شادی را تو نگاه خواهر زاده اش ناشی از عشق سرشارش به من میدونست میگه عزیز خاله ،خیلی دوستت داره ها.
گفتم خاله جون این جگرمو ببینی خون ازش میچکه ازبس دندون سر جیگر گذاشتم مبادا دهنم وابشه و بهش بگم ...خودتی.
خاله خانوم جونش بهش میگه دوستش داری خاله؟میگه چی؟نشنیدم دوباره بگین.سوآلی از من پرسیدین؟و به من چشمک می زنه.
میگم خاله این پسر خواهر شما همش اخماش تو همه مبادا ما درخواستی داشته باشیم.
و این دیگه منتهای آرزوشه که دیگران فکر کنند خیلی هم گش به فرمان نیس.
تو راه بازگشت دیگه حرفی نداره بزنه ضبط رو روشن میکنه و هر دو در سکوت گوش میکنیم صدایی را که میگه:....
به هم نگاه میکنیم و هردو میخندیم
ای خدا یار شوی باده دوار شوی
من به رقص آمده چون مست قلندر در باد
تا به خود باز رسانم دل گمراه شبی
دل دیوانه ما را به خدا یار ببرد
ای خدا یار شوی باده دوار شوی
دل دیوانه ما را به تو گمراهی بود
تا که بیداد کند با دل گمراه شبی
دل افسون شده ام تاب غریبی دارد
زلف گیسوی تو بردش پی دلدار شبی
ما قلندر شده ایم بر ره این گمراهی
تا که بیداد کند آه خدا باز شبی
شب که گمراه کند مست قلندر در باد
همه گمراه شوم با دل دلدار شبی
یکیو دوس دارم که می دونم بهم نمی رسیم، ولی دلم نمی خواد ازش جدا بشم، می گم بمونم شاید یه روزی روزگار ما رو از هم جدا کرد
دوسم داره ولییییییییی اینم یه جورشه
نمی دونم چیکار کنم، پیش یه مشاور می رفتم همیشه کمکم می کرد
خیلی چیزا بهم یاد داد، یه روزی از ناراحتی نمی تونستم روی پام وایسم
اون کمکم کرد، حالا یه ماه پیش که می خواستم برم پیشش فهمیدم پاش شکسته و اوضاعش خیلی خوب نیس
براش دعا کنید، کسیه که کمک خیلیا کرده دوباره روی پاهاشون وایسن
یکیش خودمم که یه بار بلند شدم و دوباره الان درگیر این شدم و نمی دونم چه کاری به صلاح که بکنم
ممنونم ازت که به من سر می زنی و برام می نویسی ، خیلی خوشحالم می کنی