نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

مادر داغ دل من

امروز تقریبا یک ماهه l مامان به مملکت خودش برگشته.قرار و آروم نداره.
خسته شده.اینجا از پر رفت و اومد کردن ،اونجا از کم رفت و آمد کردن رنج می بره.
فشارخونش بالا رفته.همش غصه این و اونو خورده.نمی دونم باید با اینهمه نا آرامی هاش چه کنم.
مرا نیز هم پای خودش اینور و اونور میکشانه.دیروز هفت تا رشته را تبدیل به آش رشته کرده و به مهمونا داده بخورند چون من یه عمل جراحی بی خطر را پشت سر گذاشتم.دلم میخواد مامان کمی آروم باشه و اینهمه تقلا نکنه .سن هفتاد و چهارسالگی و اینهمه تلاش کمی خطر ناکه.به مادر بیقرار و داغ دل من دعا کنید چون دعاهای شما مستجابه و اون دل آرام میشه.

پسر قند و عسل و روز نوشت هفته اول آذر

پسر بیست و سه ساله ام از خواب بیدار میشه مثل بچگی هاش (مثل گل).به من صبح به خیر میگه و شروع به وضو گرفتن میکنه.در دل آرزو میکنم موفق باشد مثل همیشه و به یاد می آورم کودکی هاشو که با محبت بیدارش می کردم مبادا تا انتهای روز شاهد آزار شود.تو دلم غوغاییست.به همه پسرای همسن و سالش فکر می کنم به مادراشون به نگرانی های یک مادر و به برنامگی بعضی پسرا.کی وظیفه داره مراقب جوونا باشه؟مبادا نومید بشن؟کی باید از خودش بگذره تا اونایی که با امکانات نابرابر قربانی می شوند نجات یابند؟
امروز هم قراره برم بخش روان و با هشت تا دختر جوون ترم شش دومین هفته کارآموزی شون راطی کنیم.
امروز گروه درمانی بین بیماران به اجرا در میاد و عصر امروز امتحان میان ترم دانشجوها با سوآلاتی که دیشب طرح کردم خواهد گذشت.
به دانشجو ها نگاه می کنم و احساس می کنم بچه های منند ولی متولد از مادری دیگر.برایم عزیزند

کاش

آدما با هم چه تشابهاتی دارند؟
زنها با مردا،جوونا با پیرا،فقیرا با پولدارهای،مومن ها با بی دین ها،بیسوادها و تحصیل کرده ها،شهری ها و روستایی ها،اصفهانی ها و شیرازی ها،ایرانی ها و خارجی ها،سیاه ها و سفیدا،دولتی های و غیردولتی ها،مرده ها و زنده ها،امروزی ها و دیروزی ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من نمی دونم کدام تشابهم با شما باعث میشه اینقدر دوست تون داشته باشم.
و بعد که متوجه میشم این دوست داشتن همش یه خیال خوش بوده برنجم و احساس تنهایی کنم.
کاش ما آدما....