نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

آفتاب بعد از باران

دیروز که روز دانشجو بود سالگرد اون خبرنگاران ناکام هم بود ولی تو خونه ما تولد وحید و روز جشن بود.

وحید شانزده تا سال را گذراند و اولین روز هفده سالگیش را امروز شروع کرد.

وحید پسر کوچولوی نازی بود وقتی دنیا آمد.خلق خوشی داشت و مادرخود را غرق شادی کرده بود.

برادرش هفت ساله بود و نمی دانم با تولد این داداش چه حالی پیدا کرده بود.

فقط می دانم به خاطر احساس شادی و خوشبختی ناشی از تولد وحید مصمم شدم ده ماه مطلقا به کار کردن فکر نکنم.

دیروز به خاطر آوردم که روزهایی بوده که قاطعانه تصمیم بگیرم.

این دنیا برای بعضی آدما روز شاده برای بعضی آدما روز غمگین.امروز بعد از یک بارون درست و حسابی هوای شهر من مطبوع است و دارم آماده رفتن به کلاس درس میشم.

امروز قرار است مکانیسم های دفاعی را در س بدم.

مطالب خوب و جالبی هستند

 

بررسی مجدد سلامت

نوبت گرفتم و رفتم دکتر.همون خانم دکتر جراح.و ایشون گفتند یک ماه آینده را هم شبی یه دونه قرص تاموکسی فن بخور بعد سونو گرافی میشی و ممکنه قطع کنم.باهاش حرفای جنبی و نامربوط به بیماریم زدیم.دوست شده ایم.نازنین و لطیفه.صمیمی میشه.و میتونه باعث انس بشه.گفت سر درد هات از خستگی نیست به علت مصرف اون پماد هست که خانم دکتر خرم نوشته.خلاصه که این روز ها می بینم ملا بیمار شده ام.اسپاسم روده سر درد و ...
لوس کنم خودم را زشته.ولی واقعیت اینه که از تفریح محروم شده ام همش کار و کار و کار.و در خدمت دیگران بودن.نتیجه همینه

خستگی

چون سر درد ناشی از پر کاری امانم را بریده بود ننوشتم.ولی حالا خوبم.و اگر بتوانم هفته بعد را تا پنج شنبه به خوبی پشت سر بگذارم دیگه تا بهمن فقط لا لا می کنم و مسافرت میرم.از سی و یکم شهریور بیمارستان روان رفتنم شروع شد و بی وقفه هر هفته تو بخش با بیماران و دانشجویان و همکاران پرستار روزهایی پر هیجان و شلوغ را پشت سر گذاشتم.تو بخش نه تنها بیماران را باید تحمل کرد که همکاران پرستار را و دانشجویان جوان و حساس را نیز هم

پیایان یک روز خستگی جسمانی و آسایش روانی

تا حالا شده از خستگی سردرد بگیری؟الان سرم از خستگی درد داره.

ولی میدونید درد های جسمانی بهترند از درد روان؟

مگه روان انسان هم درد میگیره؟

گاهی اوقات آرزو می کنی کاش  یه جایی از جسمم شدیدا درد میکرد ولی دلم نگرفته بود.

چرا؟

چون وقتی دلت گرفته هر کسی می رسه یه نسخه می پیچه که چنین کنی یا چنان دل گرفتگیت خوب میشه ولی وقتی سرت درد میکنه همه اعتقاد دارند باید اون قرص معلوم را بخوری تا خوب بشی.

امروز تو بخش بیماران روان به خودم استراحت ندادم.همش اظهار فضل کردم.زبون به دهان نگرفتم و حاصل آن شد که در ایان شیفت یعنی الان که ساعت....است برای من یه فک خسته و یه سر دردناک باقی مونده.

روز های دیگه فقط لبخندی بر لبم ملایم از کنار بیماران عبور می کردم و دانشجویان به تک و تقلا .

 

محلل

سالها پیش سه طلاقه شدن زن و محلل بحث داغی به راه انداخت
ولی آیا تا به حال زنی را دیده اید که مکرر از شوهرش آزار ببیند و شوهر بدون هراس همچنان او را بیازارد؟
کاش این زن از این شوهر جدا میشد و با مردی دیگر ازدواج میکرد تا این مرد بشکند.
از آنجا که مطمئن است این زن تقاضای طلاق نمی کند و بلای محلل سرش نمی آید بدون رجوع به دادگاه بارها طلاق عاطفی اش داده و باز به زندگی عاطفیش بازگردانده.
لعنت بر همسر این زن.
خدایا برای نجات فرزندان تا کجا زنان تحمل چنین مردان را بکنند؟تو با خدایی خود در عرشی که از رفتار چنین مردان می لرزد هیچ اقدامی نمی کنی؟
گاهی اوقات آرزو می کنم زمین زیر پای چنین مردان دهان بازکند و بنیاد ستم شان را از روی زمین محو کند.