نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

چه جمعه خوبی!ولی همیشه باید من از یه چیز گله داشته باشم یا یه جا کارم بلنگه خب صد در صد ها
یه آرزوست اونم آرزویی محال.
رفتن بر سر مزار پدر شوهر به اتفاق بیوه هفتاد و چهارساله ایشان(مادر شوهر) سرشار از معنویت بود.در بازگشت این مادر و پسر چقدر با هم نرد عشق باختند و ما نظاره گر بودیم بماند
ناهار دلپذیر را من با عجله سر هم بندی کرده بودم چون دیر رسیدیم خانه.
و عصر باران زیبایی و آماده شدن برای رفتن به مهمانی بزرگترین برادر خانواده به اتفاق همه فامیل درجه یک آنان.
بزرگترین عروس مادر شوهر که تبریزی تشریف دارند با کمک دختر و پسر دم بخت و همسرش سفره قشنگ و با سلیقه ای انداخته بود که در یک محیط سرشار از شادی شام صرف شد .فقط حیف که تعدادی از اعضا خانواده غایب بودند به دلایل متعدد

چون قراره برم سر مزار پدرشوهر و مهمانی خونه برادرشوهر
انیروی نوشتن را میبرم اونجا مصرف می کنم

اینم یه جشن فارغ التحصیلی

نوشتنم نمیاد.وبلاگ هایی را میخونم اخباری را مرور می کنم که منو از نوشتن نومید می کنه.کاملا مشهوده من همیشه رو فرم نیستم.
دیروز جشن فارغ التحصیلی دانشجویان پرستاری شبانه دانشکده مون بود پس از نه ترم .با خانواده هاشون اومده بودند فقط دو تا پسر همکلاس شون بود اشک ریختند خداحافظی کردند و سعی کردند از سال های بعد بگویند که دیگه به این چند سال خاطر شون نگاه می کنند.احساس کردم به جای آنکه پرستار تربیت کنیم بازیگر تربیت کردیم اشک و آه و متن ادبی فراق و ..گویی در مدت کار آموزی هاشون ندیده بودند بیماران فوت می کنند و خانواده را به عزا می نشانند.
خاطره تعریف کردند به همدیگر هدیه دادند مسابقه گذاشتند رو هم دیگه اسم گذاشتند و اشک و خنده و کلیپ از دوران کار آموزی و اردوها شون

ما که سال شصت و سه جشن فارغ التحصیلی نداشتیم اگر هم داشتیم من خبر نشدم چون سرم به فرزند چند ماهه ام گرم بود.پسرم تازه چند ماه داشت که مث اینا درسم تموم شد پس از هفت سال.انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاه ها باعث شد نتونم زودتر وارد بازار کار شوم و در سن بیست و هفت سالگی کارم را شروع کردم در بخش کودکان
و دیروز جشن فارغ التحصیلی پسر من نیز میتوانست باشد.این روزا از جلسات مشاوره خسته تر از همیشه شده ام.کاش این بچه ها حاضر می شدند بریم سفر

امنیت

از جمله نیاز های روانی است نیاز به امنیت.آیا میدانی امنیت داشتن به چه معناست؟تو در جامعه امنی زندگی می کنی؟تو احساس امنیت می کنی؟اگر نیاز به امنیت تو بر آورده نشود چگونه می توانی بخوابی و خواب های خوش ببینی؟میدانی اگر نتوانی بخوابی و از اون مهم تر خواب های خوش ببینی سر در گریبان می شوی؟مثل مرغ سر کنده؟میدانی به شرطی میتوانی خوب عمل کنی که نیاز های جسمانی تو مثل خواب بر آورده شده باشند؟ایران در امنیت است؟امنیت کامل که نه.منظورم این نیست.امنیت نسبی داریم؟

کدام زن و یا کودک را می شناسید که احساس نا امنی می کند؟

اضطراب داشتن میدونی یعنی چه؟

تا حالا کودک آزاری شنیدی؟

 

چه کسی مسئول مراقبت از کودکان(حفظ امنیت کودکان) است؟

زنان(مادران) باید مراقب فرزندان شان باشند.آیا به وظیفه خویش آشنایند؟

آیا خود آنان در امنیت جسمانی و روانی به سر می برند؟

وای

میدونید چی شنیدم؟

همین دیروز ،به من زنگ زد کی؟

معذورم نمی تونم بگم کی

دوست عالم نت همینکه چند سال پیش اینجا باهاش آشنا شدم

که دارم از همسرم جدا میشم

دست بزن داره

و این در حالیست که دختر ترم هشت دانشگاه که دو سال است ازدواج کرده با یه نفر که اگه بگم دود از سرت بلند میشه  که بله او در این دو سال بارها مرا،منی که هنوز به خونه اش قدم نگذاشته ام زده.

و هفته پیش مادر سه دختر دانشجو به من گفته بود شوهرش او را کتک می زنه و البته ایشان نیز متقابل

ببینم

شما مردی را می شناسید که متوجه باشد باید حافظ امنیت همسرش باشد؟

و افسوس و صد افسوس که دیروز در صفحه حوادث خوندم زنی با همکاری دو دخترش و پسر هفده ساله اش همسرش را به قتل رسانده.در حالیکه قبلا با قرص خواب آور خوابش کرده

خدایا به کجا باید شکایت برد؟

به یاد بیاورید آن لحظه را که فرشتگان به خداوند گفتند داری انسانی را خلق می کنی که خون ریزی در زمین خواهد کرد؟و ما ملزم به سجده به اوییم؟

گفت من چیزی می دانم که شما نمی دانید

تو سرم یه کلمه امنیت می چرخه

امنیت جهانی

صلح جنگ نا امنی غارت قتل زشتی

خون

وای

چرا؟

خدایا تو خود ناظری؟بر چنین صحنه هایی که ناظری

کودک اوتیسم

انسان اوتیسم

کودک آزاری -همسر آزاری

بدبینی

گمان بد

اهانت کلامی

رفتار پرخاشگرانه

دزد

همین دیشب ساعت سه و سی دقیقه بامداد

داشتم خواب می دیدم که کسانی یک نفر را کتک می زنند

تو خواب دارم میگم خسته میشن کوتاه میان نه دست بر نمی دارند از شدت ناراحتی از خواب می پرم

صدا از تو کوچه میاد

به طرف پنجره میرم

صدای حرکت اتوموبیلی و دویدن مردی پای برهنه

در انتهای کوچه کتکش می زنند

صحنه واقعیه

میخوام فریاد بزنم بگم نه

همه جا سکوت

پس چرا این دو نفر رهایش نمی کنند

چرا همسایه ها بیدار نمی شوند؟

رفتند تموم شد

ساکت شد کوچه

خدایا چی شده بود؟

کو امنیت شبانه؟

کو خواب راحت؟

امروز از صبح حال من منقلبه

من به درک

بچه ها و زنهایی که ناظر چنین صحنه هایی اند که مردان آفریدند

سر صبحانه به پسرم میگم دیشب چنین شده چرا کسی که کتک میخورد کمک نخواست

میگه احتمالا دزدی کرده بوده که صداش در میامده بدتر می شده

هزار تا احتمال دیگه

دیگه نمی خوابم مبادا خواب بمونم و کسی کتک بخوره و نتونم کمکش کنم

دیگه با دل امن سر بر بالین نمیگذارم

آیا اینست چاره کار؟

تو، من ،‌ما

باید چاره ای بیندیشیم که

صحنه های جرم و جنایت کم شود

آیا به صفر می رسد؟

اگر نه

چه اثراتی باقی میگذارد؟

بیننده کی باشد؟

قبلا دیده باشد یا نه

تو به آن کودک فکر کن که دیدن هر صحنه چه اثراتی بر رشد روانیش می گذارد

سکوت تو و من

بی اعتنایی ما

سر خود را گرفتن و گفتن مرا چه باک؟

چه عواقبی دارد؟

می دانم که گفتن چنین سخنان از من که همواره سرم زیر برف بوده تا منکر شوم وجود چنین صحنه ها را خشمگینت می سازد

قبول دارم

من هیچگاه چنین تند نگفته بودم شاید انکار کردنم بوی متعفن آن را بالا نبرد ولیکن واقعا هستند کسانی که دغدغه ای جز تقلیل دادن این چنین جو مسموم هدف شان نباشد؟

 

 

 

هیس بیدار میشه

خور و خواب تنها

نه

تنها

طریق دد است

بر این بودن آیین نابخرد است

گوشات رو تیز کن تا بشنوی چی میگم چاره ای نیست

باید پچ پچ کنیم مبادا بیدار شه

خواب خوب از خشمگین شدن محافظت میکنه.ما را نه او که بی دلیل خشمگین نمیشه

خودمون را گفتم

می بینی چه راحت خوابیده؟گوارای وجودش

خواب های خوب ببینه

شتر در خواب بیند پنبه دانه

این خواب یه غزال تیز پا را می بینه

مگه ما بخیلیم؟

این خواب خوب نشانه نداشتن اضطرابه

خب تو هم تمرینات آرام سازی را انجام بده تا چنین راحت خوابت ببره

اونوقته که تا بیدار بشی مث گل وامیشی