نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

مادر

مادر بزرگم میگه گبر بشی مادر نشی.

و من مبهوت که این چه حرفیه؟

من مادر نشده ام ولیکن اینگونه که از شواهد بر میاد تنها راهی که خودنمایی در اون را بر من مباح میدانند مادر شدن است.

به خاطر میارم از بچگی قشنگ ترین عروسک هایم را با بد سلیقگی نگه داری کرده ام.موهای قشنگ یکی شون را داخل نفت کرده ام تا شسته شود دست و پای دیگر عروسکم را از جا در آورده ام نتونستم مراقب چشم های عروسک هام باشم و اصلا نشان از وجود انگیزه مادری در وجودم نمی یابند.

بزرگ و بزرگتر میشم.به بچه ها توجه خاص دارم مراقبم آزرده نشن.به حال روانی شون فکر می کنم.کم کم با بیشتر بزرگ شدنم احساس میکنم دوست دارم پرستاری کنم.

در موقع  انتخاب رشته پرستاری دانشگاه را بر می گزینم شب تا به صبح رب ساعت یک بار از فرد تصادفی فشار خون میگیرم و تعداد نفس هاش را می شمرم با دقت هرچه تمام تر داروهاش را اندازه گیری کرده تزریق میکنم گزارش لحظه به لحظه از حال عمومی اش می نویسم .مایعات خورده شده و دفع شده از بدنش را با وسواس اندازه گیری کرده در گزارش می نویسم. حلول عشق مادرانه را در وجود خود جشن می گیرم.از مادری نمودن لذت می برم.در تحسین خود سخن ها می شنوم آماد شده ام مادر شوم.بلوغ روانی پیدا کرده ام .

گذشت ایام نشان میدهد در امر مادری موفق بوده ام.فرزندان خوب من را همه از داشتن شانس و اقبال من میدانند و هیچکس به ذهنش خطور نمی کنه که نه خودش را آماده کرده بود مادر خوبی شود.امروز روز تولد اولین فرزندم می باشد که در ترم هشت دانشگاه رشته کامپیوتر تحصیل می کند.اگر در تعریف او سخنی بگویم حمل بر خود ستایی می شود به همین بسنده می کنم که خدا را بر داشتن چنین پسر شاکرم 

مشاور

میگه من نیز میخوام بتونم مشاور باشم بگو چگونه؟میگم هر چی گفت گوش کن.انگار که تو ضبط صوت هستی.و او اطمینان دارد که ضبط میشه.میگه همین؟میگم نه.گاهی بگو خب،ادامه بده.دیگه گوشم با توست و سرت را هم به علامت تایید پایین بیار.(سری تکان بده از بالا به پایین و بالعکس.)می خنده و میگه همین؟میگم نه.تو واقعا باید نشان بدی که گوش می کنی.مثلا حالات چهره ات باید هشیاری تو را در گوش دادن نشان دهد.میگه چه خوب .!به همین راحتی من نیز یک مشاورم؟میگم البته در ابتدای راه به همبن راحتی با تکان دادن سر و گفتن اوهوم و چهره ای که اشتیاق تو را برای شنیدن نشان دهد می توانی شروع کنی.کم کم باید بر اطلاعات خود بیفزایی تا به هنگام ضرورت بتوانی از بین صحبت هایی که میکنه یک شق را انتخاب کنی و از او بخواهی بیشتر توضیح دهد تا شفاف سازی صورت گیرد گاهی باید موضوعی را برای تمرکز کردن بر آن انتخاب کنی و بعضی وقتها آنچه را او می گوید با زبانی دیگر به خودش بازگردانی.تا متوجه شود تو باغی.می خنده و میگه دیگه چی؟بهش میگم تو باید مردم را دوست داشته باشی تا از ورای نگاهت علاقه مندی تو را بخوانند.باز کردن سر کلام باید توسط تو صورت گیرد.گاهی لازم است اطلاعات بدهی تا او از ادامه مشورت با تو خوشش بیاید. میگه بازم بگو.میگم ببخشید کتاب های مشاوره در کتابخانه هست که فنون گوش دادن به طور صحیح را به تو آموزش میدهد.تمرین هم لازم داری حالا قدم به قدم شروع کن تا بقیه اش را بعد با هم بحث کنیم.

ولی واقعا طرف مشورت بودن این قدر لذت دارد؟