نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

لباس شب عید دختران یه خانواده

 

شمارش معکوس شروع شده.همسایه های ما با شور و نشاط مشغول خانه تکانی اند.نقاش اومده خونه ها را رنگ می زنه هر روز یه همسایه فرش ها را میفرستد قالی شویی.باغبان ها مشغول بیل زدن باغچه خونه هاشون شیشه ها در حال شسته شدن.درب و پنجره ها در حال تعمیرات.کرکره ها را در آوردند و شست وشو و رفت و روب در حال انجام.و در همین حال دختر خانوم دیگر همسایه با چشم گریون اومده که خانوم مامان بابام طبق معمول دعواشون شده و ما سه دختر دم بخت در هول و اضطراب.چی شده؟خانوم خونه رفته قهر و بابای بچه ها میگه اگر مادرتان بازگشت که هیچ وگر نه درب خونه را قفل می زنم و می برم تان انباری بالای مغازه ام و عید نوروز بی عید.عجب بابا مامان های فرصت طلبی پیدا میشن.یک ساعتی شد که با من حرف زد ولی فکر نمی کنم راه حل های پیشنهادی منو پذیرفته باشه.بهش میگم با نگرانی تو چه جوری مسئله حل میشه؟(ختم به خیر میشه؟).خب طفلک حق داره ناراحت باشه .گرچه ترم چهار دانشگاهه ولی خب هنوز جوونه/خواهرش دانشجوی حسابداری و خواهر بزرگترش در حال گذراندن طرح نیروی انسانی در سمیرمه.پدری که دهنش کلون نداره هرچی از دهنش درمیاد به همسرش بهتان می زنه و بعد پشت سه تا دخترش قایم میشه که حالا بگین برگردد وگرنه با چزوندن شما حالش می کنم یه من ماست چقدر کره داره را پدر میگن؟چگونه است که بعضی والدین بدون داشتن لیاقت والد هستند؟او میگه و از خجالت آب میشه و تو زمین فرو می ره و من متعجب که چگونه تا حالا دوام آورده.میگه این بدنم من لرزونک هست از بس همواره در حال لرزه بوده.بهش میگم بی خیال باش میگه خانوم نمی تونم نمیشه.شما فکر میکنین میشه باور کنید شدنی نیست.میگم حسرت یه آخ را به دل چنین پدری بذار میگه نه شما نمیدونید که اگر ما بچه ها نوع رفتار مورد علاقه اش را انجام ندیم(به مامان التماس نکنیم به خاطر ما برگردد)چه روزی به سرمان می آورد.میگم ولی تو که آخرین بچه ای هم ترم چهار دانشگاهی دیگه هیچکدام تان بچه نیستین.میگه بعله ولی دخترا بدون سر پرستی بابا ها کجای شهر امنیت دارن؟خب راست میگه طفلک.

 

نظرات 2 + ارسال نظر
هم صحبت چندین ساله ! سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:29 ق.ظ

همه خانم ها ، و حتما ( دانشگاهی ها بیشتر!) در غم رفتار مامورینی بودندکه دختران و زنان آزاده ما را که آرام و صبور آمده بودند تا از شدت (توهین و تحقیرها بخودشان بگویند) گرفتند و بردند و دهان شان را بستند و ... ۰

می بینم ا اصلا هیچ اشاره ای باین مهم نداری - و حتی بطور حاشیه ای که عادت و طرز برخورد شماست - باین همه ضعف و زبونی متصدیان اشاره نمی کنی۰ چرا ؟
مگر وقتی امثال شما شدیدمرید جاعلان ، باید در برابر شان چشم ها را بست و گوش ها را گرفت ؟؟؟۰
یعنی حتی در وبلاگ و در دنیای غریبه نت نیز با اسم مستعار هم نمیشود از بیدادی نوشت که به زنان آزاده میرود؟
یعنی ما فقط باید دلمان باین خوش باشد که (دانشگاهی) هستیم ؟؟!!۰

هم صحبت چندین ساله شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 05:32 ق.ظ

رفیق اینا رو برا کی میگی ؟
کو گوش شنوا ؟ هنوز هم داری می آزمائی ؟!۰

بعضی ها با تقلید و تقیه بزرگ شده اند و با آن زندگی میکنند و با آن پیر میشوند و با آن ........ ...
حیف .. واقعا حیف .....

بهار ۱۳۸۶

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد