نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

حوادث زندگی روز مره

تو زندگی شما تا حالا چند تا حادثه بوده که....

می بینم نه از یک نواختی زندگی خوشم میاد نه از هیجاناتش.پس از چی خوشم میاد؟

از ساعت پنج دیروز تا حالا یه کلام هم حرف نزده ام.نگین خب واسه اینه که خواب بودی.نه دلیل دیگه ای داره.چشم به راهم.نگرانم.آماده باشم.سکوت تلخی که بر احتمالات ذهنی من سر پوش میگذاره.ذهنم پر هست از فعالیت و حدس و گمان.

خدایا در                                                  این روز 

                                                 که عید است بر مومنین

(هر که را باشم منش مولا و دوست ابن عم من علی مولای اوست)

آرامشی را که نیازمندم عطا کن.

در این مواقع میتونم به نیاز دیگران هم فکر کنم و متوجه شوم که اکثر مواقع از حال دیگران بی خبرم و بدان بی توجه.پس باید طلب عفو کنم از خدای خویش/.

این روز بر همه مبارک باد

آتش زیر خاکستر

جناب آقای همسر تشریف بردند کرج تا بعد به اتفاق دوستان شان در ویلای کرج مشرف شوند خرم دره.

این لحن کلامم هست به هنگام نهایت خشم.

چگونه است که اگر من بخوام یه مسافرت برم باید با ایشان در میان بگذارم.نظر موافق ایشان را داشته باشم. و بعد چشمم به دهان مبارک ایشان که اجازه می فرمایند یا خیر.ولیکن ایشان فقط خبر میدهند کی و کجا عازم هستند.

به هنگام خروجش از خانه در ساعت نه و سی دقیقه صبح جمعه گفتم که موافق نیستم.ایشان هم فرمودند آقایان برای انجام کارهایی که صلاح می دانند نیازمند نظر موافق خانم همسرشان نیستند.وقتی از ایشان سوآل می کنم و خانم ها.جواب میفرمایند و خانم ها صد در صد باید کسب نظر کنند.

اینا به منزله دهن کجی است برای من.اینکه قانون و مقررات ما اینگونه حکم می کنند و ما حمایت میشیم منو کفری میکنه.به پسرم میگم خب جناب آقا پسر می بینید پدرجان را؟جواب ایشان نیز جالب تره.که بله مامان مرد تو مملکت ما مثل زن نیست.

میگم جالبه.از ماست که بر ماست.تو زاده منی.ولیکن جلوی من ایستادی و از مقررات و قوانین برای من سخن میگی؟کدام زن؟و کدام مرد؟شما با نازیدن به جنسیت تان باعث ساز مخالف زدن نیمی از جمعیت می شوید.خجالت نمی کشید که باعث و بانی اختلافات هستید؟دختران جوان همانند زنان آب از سر گذشته نیستند با شما ها برخورد میکنند.مراقب باشید مسئولیت ایجاد رفتار های زشت در جامعه را به عهده گرفته اید.اینقدر قاطع باید به مصالح جامعه......؟

ساعت چهار عصر شده به موبایلش زنگ می زنم که الان کجایی؟میگه نزدیک تهران.میگم تو با خودت هیچ میوه و یا خوراکی نبردی مبادا.....میگه اونش مهم نیست خانم جان.مهم اینه که من آزادی هایی دارم که تو محروم از آنی.میگم حالا چرا با خودت خوراکی های مطمئن بر نداشتی؟میگه این از بی مهری شماست.که به عوض جا سازی مواد سالم  خوراکی مرا با تندی بدرقه می کنی.میگم میدونی؟من از تصادفات جاده ها هراسانم.اینکه تو وطن خودت بمانی و کاری بکنی بهتره یا بعد از پیری معرکه گیری؟(پاشی بری خرم دره دنبال شغل جدید؟)؟میگه حالا شما مطمئنی خدا خدا نمی کنی من سر به نیست بشم تا آزادی از دست رفته ات را باز یابی؟میگم ای بابا من برای این آزادی سلب شده دلم نمی سوزد چون زنان مملکتم همه هم درد های من اند و همدیگر را دلداری می دهیم بر این زشتی(شکیبایی پیشه میکنیم همه مان).چون در عوض ما هم راه حل هایی را از مادرمان حوا آموخته ایم.

میگه حالا یک روز هزار روز نمیشه من هم از گرسنگی و سرما نمی میرم .(با اطمینان).

تلفن را قطع می کنم و به بچه ها میگم در این مدت دو روز که پدرتان تشریف ندارند با من مطلقا هم کلام نشوید که اصلا حوصله تان را ندارم.چون شما هم میتوانستید مانع رفتنش شوید ولی نشدید اگر یک مو از سرش کم شود خودتان میدانید و ........بچه ها میخندند و میگن مامان بابامون آهنینه .هیچش نمیشه.میگم البته برای من هیچ فرقی نمی کنه.چون من هم اگر آزادی داشتم ملاحظات اینجوری نداشتم و امکان نداشت هراسی داشته باشم از سرما و گرسنگی و خطر.ولیکن میخواهم بدانید توقعات همسران نیست که مردان را عازم اینگونه سفر ها می کند زیاده خواهی خودشان است.

و به نظر من رفتار جالبی نیستمرد خانه  بدون توافق همسرش دست به چنین اقداماتی بزند او حتی باید از دو تا پسرش هم نظر خواهی کند ولی وقتی پس از سالها زندگی مشترک احساس نزدیکی با خانواده اش نمی کند چنین رفتار هایی را پیشه خود می سازد.اوایل دلایل خشم من متفاوت از حالا بود.ولی آنچه در کل مهم نیست نوع رفتار آدمای پیرامونی است.چگونه پدر یه خانواده که وجودش به حفظ شادابی زندگی کمک می کند بدنبال یک حرفه در سن پنجاه سالگی خانه را ترک میکند؟کار به معنای سر گرمی و اشتغال در اطراف خودمان هم یافت می شود .

 

با دوستانم قرار داریم بریم جشن عقد پسر جناب رئیس گروه.می رویم و باز میگردیم و باز هم از نگرانی خالی نیستم.دوستان تو جشن عقد دلداریم می دهند که مدت هفت ماه خانه نشینی برای مردی که به قول خودش از خروس خوان صبح تا شغال خوان شب کار می کرده سخت است.همنشینی با مردان برایش خوشایند تر از همنشینی با تو و پسرانت است به خصوص که بچه ها هم درس دارند و کمتر او را احتیاج دارند و یا تو هم تو خونه تنهایش میگذاری به قصد کار در محل کار و او استنباط می کند زن خانه نشینی هم از او موفق تر است.به حال خویش رهایش کن.بگذار تا هر جور دوست دارد برنامه ریزی کند و بدان عمل کند.

سکوت پیشه می کنم تا ببینم چه پیش می آید.اگر حالش خوب باشد میتواند ماه را هم خانه بر نگردد.

قربان صدقه رفتن

میگه قربون تون برم.منو میگی چشمام راست وایمیسته.تا حالا جز مادرم قربان صدقه ام نرفته.برام طبیعی جلوه نمی کنه یه آقایی به این جوانی جلو یه بزرگتر از خودش اینگونه رفتار کنه .به روی مبارک نمیارم.چون شنیده ام این تهرانی ها از ارسال های اینگونه پیام های کلامی اجتناب نمی کنند.

گرچه طاقت تندی و آزار ندارم ولی برام عادی نیست کسی باهام خیلی صمیمانه هم رفتار کنه.ته صداش یه صفای خاص داره دلم میخواد بازم بشنوم اینگونه کلام را ولی تشویقش نمی کنم که ادامه دهد چون متهم می شوم به فریب کوچکترا.ولی با خودم میگم چرا ما شهرستانی ها اینقدر سردتر از این تهرانی هاییم.بعد می بینم نه بابا یه فرهنگ شده تو بچه های وبلاگیست همه شون قربانت گردم و فدایت شوم امری عادی تلقی میشه.من ممکنه در ارتباط کلامی به شما بگم قربان شما ولی این فقط یک تعارف محترمانه و صمیمانه است.واقعا تو اینترنت مرز ها از بین می روند؟نکنه تو اینترنت آنقدر صمیمی شویم که ترجیح دهیم به جای دنیای واقعی به این دنیای مجازی روی آوریم.

و این سومین شب جمعه بود که ما به صرف شام مهمان بودیم.شب یلدا خونه برادر شب جمعه پیش منزل مبارکی و مهمانی به مناسبت آمدن مسافر کوچولوی مان از آلمان به مناسبت حلول سال نو مسیحی و این هفته تولد مریم پنج ساله.خدایا این گرد همایی های صمیمانه را بر ما ببخشای.لذت حضور آدمای واقعی منو از اینجا دور کرده.

قربان همه شما برم به فدای تان

دوست تان دارم

نی نی خوشگل

 

اول وضو بگیرید و بعد نگاش کنید

DSC00117

مواظب باشین چشم نخوره.

نازه ،ملوسه

دختر کوچولوی دوست ماست.

خواهرش دوازده سالش هست.

به باباش میگم مراقبش باش بهش سخت نگذره.بعد از دوازده سال امپراطور بودن حالا یه ملوس بیاد خونه را نورانی کنه ممکنه توجه های قبلی را از دست دهد.

یهویی خدای ناکرده کینه این ملوس تو دلش خونه نکنه.

بابای عاقلی داره.

مطمئنم مواظب خواهد بود.

خدا حفظش کنه این زیبا خانوم کوچولو را.

به دنیای ما قدم گذاشته با هزار تا امید و آرزو

بیایید دنیا را برای کودکان مان زیبا تر کنیم مبادا به خداوند شکایت مان را بکنند

عید قربان

اسماعیلم را باید ذبح کنم.امیدم ،آرزویم و آنچه مرا به ماندن دعوت می کند .بت شکن بزرگ را اسماعیل ذبح کردن چه باک؟ولی من کدامین بت را شکسته ام که بتوانم بدین توفیق نائل شوم؟خدایا مرا از عشق اسماعیلم وارهان تا تو را،که ادعای عاشق بودنت را می کنم بر خود حاکم نظاره کنم