نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

دانشجوی ترم پنج ما

دخترک آمده میگه خانم این پسر را پنج سال بود میخواستم حالا که نامزد شده ایم می بینم رو حرفاش حساب نمیشه کرد.چه کنم؟با توجه به اینکه نمیخوام از دستش بدم چون اون پنج سال اشتغال ذهنیم را هدر یافته می بینم.خوب که حرف می زنه می بینم دچار تردید های وسواسی شده افسردگی داره و کمال گرایی و از وزنش کاسته میشه.میگه خانم اینجوری نبود چرا اینجوری شده؟بهش میگم تا دانشگاه نیامده بودی خیلی دوست داشتی قبول بشی نیست؟ولی حالا هی میگی این بود همه اون چیزی که من آرزوش را داشتم؟ازدواج هم اگر دست نیافتنی تصور شود خطر آن هست که بعد که بیایی ببینی اینجوری بشی.نکنه اون دچار تردید در انتخاب شده.بهش آدرس یه روان شناس خبره و متبحر شهر را میدم بره سوآل کنه و در ضمن اگر نامزدش را دارو لارم است معرفی کنه به پزشک همکارش تا دارو تجویز کنند.ولی واقعا اگر بعد از ازواج که آب از سرتان گذشت بفهمید وصلت شما با کسی بوده که دچار ایرادات شخصیتی است ادامه می دهید؟او همیشه زندگی شما از نزدیکترین هاست.باید تحملش کنید؟فرزندتان را با اشتراک او تربیت میکنید می شود هم او را یدک کشید و هم فرزند را؟از فردای ازدواج هر چی دیدی شتر دیدی ندیدی 
نظرات 1 + ارسال نظر
مریم گلیییییی چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:34 ق.ظ http://www.chormangzzzzzzzz.blogfa.com

سلام مامان رضوان خوبم...
فکر نمی‌کنم من اینطور باشم. شما که منو بهتر می‌شناسی مگه نه؟
دوستت دارم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد