قصه غصه دختری که پسری را دوست داشته و دیگه این قصه داره خاتمه پیدا میکنه .دختر ناراضی بالا و پایین میره که چرا و پسر بی اعتنا که همش هم از اول یه دوستی معمولی بود وبس.و دختر مث همه دخترا که از یه رابطه دوستانه انتظار یه ازدواج موفق را دارند .قرار شده عده ای راهنمایی کنن که دختر چکار کنه.مریم همون دختر و رضا همون پسر هر دو حرفایی دارند که ممکنه بیان اینجا طرح کنند
این جبر است که تا موفق نمی شوی در زحمت تلاش باشی و چون موفق شدی در زحمت حفظ آن.تا داری از کوه بالا میری امید داری به قله برسی ولی وقتی اون بالا رسیدی حالا باید همه آنچه را رشته ای پنبه کنی و این بار راه رفته را باز گردی و این تسلسل ادامه دارد .ممکنه فکر کنی کاش آغاز نکرده بودم ولی مگر زندگی جز همین دور و تسلسل چیز دیگریست؟در مسیر رسیدن به قله چگونه بودن ها متفاوته وگرنه ....
.نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند