نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

او و سکوت رنج آورش

چند روزه می بینمش که چشم به راه نشسته.تو خودشه.هر از چند گاهی یه سرکی می کشد و امتداد جاده را جستجو میکنه.انگار منتظره.هوا گرمه.گرمای هوا آدمو کلافه میکنه ولیکن نمیدونم چرا او کلافه نیست.روزها بلنده.آدم گرسنه و تشنه میشه وگرنه این روزهای ماه رجب را روزه میگرفت ولی او نه گرسنه نه تشنه.منتظره چیه؟چشم به راه کیه؟خوش به حال اون چیز و اون کس.که توانسته اینو از خود بیخود کنه.کاش من بودم اون کس.سکوتش از رضایت نیست.دلش اهل شکایت نیس.آره این شعره برازنده اش هست.چی میشه بعضی ها اینهمه محبوبیت پیدا میکنن؟پس چرا کسی پیدا نمیشه برای ما تره خرد کنه.خدا بده شانس.به قول یه دوستام ای بخشکی شانس.
داشتم میگفتم.اینی که ما اینهمه روش حساب میکردیم هم از راه به در شد.حرف هم نمی زنه آدم مزه دهنش را ....سکوت.و بهت. و انتظار.
خدا چشم کسی را منتظر نذاره.فکر نمی کنم تحمل انتظار آسون باشه.
طرفش قالش گذاشته و رفته.امیدش داده و سر کارش گذاشته.
کاش آدما با اینهمه ادعا متوجه می شدند که نباید قضایا را اینهمه جدی بگیرند تا اینجوری فریب نخورند.از این می ترسم طرف اینقدر بلا باشه که بیاد و این چشم به راهیش را ببینه و از اینکه قالش گذاشته کلی با دمش گردو بشکنه.
ای لعنت به تو که عزیز دل منو اینجوری تو خماری گذاشتی.ای کاش می شد دست نوازش رو سرش رو موهای نرمش بکشم و بگم عزیزم پاشو.فکر نان باش که خربزه آب است.کاش می شد چشمای زیباش را ببوسم و بگم به فدای این همه وفا و صفا.کاش می شد سخت در آغوشش بگیرم و بفشارم و بگم درود بر اینهمه جدیت و پشتکار.ولی حیف که نمیشه.اجازه ندارم.مورد اهانت قرار میگیرم.بهم تهمت می زنند.
چرا نباید بتونم دستاش را تو دستام بگیرم و متوجه اش کنم بهم نگاه کنه و با نگاهم پیام هایی را بهش بدم.همونجور که او ساکته.دلم براش می سوزه.تو آتیشم.طاقت ندارم رنجش را ببینم.گناهی که نکرده.اینکه گناهی نیست او اینهمه انسان باشه؟چرا هر چی سنگه مال پای لنگه؟
نظرات 8 + ارسال نظر
زهرا ،‌مامان یاسین پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:28 ق.ظ http://hamoonkhodam.blogfa.com/

سلام خانم بهشت عزیز. از اینکه اینقدر حرفهای عاقلانه ای بهم می زنی ممنونم. من باید سر فرصت بیام و ارشیوت رو بخونم تا بفمم چی به چیه . بعدش میام و حسابی نظر می دم . راستی وبلاگ پسرمو دیدی؟
http://zahra161156.blogfa.com

نازمنگولا پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:04 ب.ظ http://www.nazmangoola.blogfa.com/

من واقعا منگولم ،نفهمیدم عزیز دلت کیه؟

رضا جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:55 ق.ظ

انشاالله خداوند همه آن کسانی را که سرکار گذاشته اند را به راه راستی که خودشان قبول دارند هدایت فرمایند! آمین!

ملیکا جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:37 ب.ظ http://gijmangooli.persianblog.com

دوست خوبم میدونم چی می گین! اینقدر خطوط جامعه ما پر رنگ است و برای روابط انسانی خط و چهارچوبتعیین کردن که در ابراز احساسات در میمونیم. ببخشید فکر کنم شما از دست من یکخورده یا شاید هم خیلی زیاد ناراختین ولی باور کنین وبلاگم را داشته باشه.آخه علیرغم ظاهرش اصلا ادم دموکراتی نیست.

علیرضا جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:07 ب.ظ http://www.shahmohammadi.mihanblog.com

سلام ، من اولین بار که به شما سر می زنم تا حدی مطالبتون رو خوندم جالب بود هم نثر خوبی دارید و هم خوب واقعیت های زندگی رو با تمثیل های مختلف ترکیب کردید ولی از اوونجایی که اهل شعرید یه بیت از حافظ براتون می نویسم
ا
ی دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون بدام افتد تحمل بایدش

خوشحال می شم سری به من بزنید .

ن - نوشین جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:37 ب.ظ

هر وقت عصبانی می شوی و با حرفها و کارهایت دیگران را می رنجانی

یه میخ به دیوار بکوب و هر وقت توانستی از دلشان در بیاوری

میخ رو هم از دیوار در بیار

ولی اگه دقت کنی می بینی این دیوار دیگه اون دیوار صاف قبلی نیست

سبکبال جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:33 ب.ظ http://sabokball.blogfa.com

شاید از بدترین لحظه های زندگی انتظار کشیدنو و موندن در موقعیت نا معلومه

میترا قاسمی چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:40 ق.ظ

سلام نوچاق عزیز من همونیم که عمو سیبیلووووووو معرفیم کرده .نمیدونم چقدر از کارت اعتباریم مونده (به خاطر ایمیل کنسل شده میخکه نقره ای ) ولی اگر میشه لطفا به من کمک کنید !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد